responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی    جلد : 6  صفحه : 394

و ظهور اين آيه در اينكه به زندان فرستادن يوسف رأى تازه‌اى از آنان و بعد از آن دوران مزبور و نجات يوسف روشن و غير قابل انكار است. و نيز از جمله ادعيه انبياء (ع) ثنا و دعائى است كه خداى سبحان از يوسف (ع) نقل كرده و فرموده: (فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى‌ يُوسُفَ آوى‌ إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ. وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِما يَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ. رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ‌) [1].

خواننده محترم بايد كه در اين آيات تدبر نموده و قدرت و نفوذى را كه يوسف (ع) داراى آن شده بود و همچنين شدت اشتياقى را كه پدر و مادرش به ديدارش داشتند و همچنين خاطراتى را كه برادرانش از روزى كه از او جدا شدند تا امروز كه او را عزيز مصر و مستولى بر تخت عزت و عظمت مى‌يابند از وى دارند در نظر مجسم سازد تا به ادب نبوتى كه اين نبى محترم در كلام خود اعمال نموده پى ببرد.

آرى يوسف (ع) دهان به كلامى نگشوده مگر اينكه همه گفتارش و يا سهمى از آن براى پروردگارش بوده است، تنها آنچه كه از دو لب يوسف (ع) بيرون آمده و براى خدا نبوده جمله كوتاهى است در اول گفتارش، و آن جمله: به مصر درآئيد كه ان شاء اللَّه در آنجا ايمن خواهيد بود، است تازه همين را هم به مشيت خداوند مقيد ساخت تا توهم نشود كه وى در حكمش مستقل از خداوند است. قبلا هم گفته بود: (إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ‌)- حكمى‌


[1] پس وقتى درآمدند بر يوسف آن جناب پدر و مادر خود را به سينه چسبانيد و گفت به مصر درآئيد كه ان شاء اللَّه در آنجا ايمن خواهيد بود( و چون دورانهاى گذشته از ملوك مصر گزندى نخواهيد ديد) و همگى آنان در برابر يوسف به شكرانه اين نعمت به سجده در آمدند، يوسف چون اين بديد روى به پدر كرد و گفت: اين بود تاويل خوابى كه در كودكى ديدم، خداوند آن را رؤياى صادق قرار داد، و به من احسان نمود چون از زندان بيرونم نموده و شما را به شهر در آورد و از رنج باديه‌نشينى نجات داد، و اين احسان را بعد از آن فسادى كه شيطان ميان من و برادرانم انگيخت نمود، آرى بدرستى پروردگار من به دقايق هر امرى كه بخواهد انجام دهد آشنا است، بدرستى كه او دانا و حكيم است. پروردگارا اينك از ملك و سلطنت هم روزيم كردى و به من پاره‌اى از تاويل احاديث آموختى، اى پديد آرنده آسمان و زمين، تويى در دنيا و آخرت ولى من. مرا با اسلام و دين بميران و به مردان صالح ملحقم فرما. سوره يوسف آيه 101.

نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی    جلد : 6  صفحه : 394
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست