نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 5 صفحه : 521
كه دو پسران آدم قربانى خود را انتخاب مىكردند
يكى از آن دو از ميان گوسفندانى كه خود پرورش داده بود گوسفندى چاقتر قربانى كرد
و ديگرى يك دسته سنبل قربانى كرد، در نتيجه قربانى صاحب گوسفند كه همان هابيل باشد
قبول شد و از آن ديگرى قبول نشد و بدين جهت قابيل بر هابيل خشم كرد و گفت به خدا
سوگند تو را مىكشم، هابيل گفت: خداى تعالى تنها از متقيان قبول مىكند و تو اگر
براى كشتن من دست به سويم دراز كنى من هرگز دست به سويت نمىگشايم كه به قتلت
برسانم، براى اينكه من از رب العالمين مىترسم، من مىخواهم تو هم گناه مرا به دوش
بكشى و هم گناه خودت را، تا از اهل آتش شوى و سزاى ستمكاران همين است.
سر انجام
هواى نفس قابيل، كشتن برادر را در نظرش زينت داد، و در قالب امر پسنديدهاى جلوه
گر ساخت ولى در اينكه چگونه برادر را بكشد سرگردان ماند و ندانست كه چگونه تصميم خود
را عملى سازد، تا آنكه ابليس به نزدش آمد و به او تعليم داد كه سر برادر را بين دو
سنگ بگذارد و سپس سنگ زيرين را بر سر او بكوبد قابيل بعد از آنكه برادر را كشت
نفهميد جسد او را چه كند در اين حال بود كه دو كلاغ از راه رسيده و به يكديگر
حملهور شدند، يكى از آنها ديگرى را كشت و آن گاه زمين را با پنجهاش حفر كرد و
كلاغ مرده را در آن چاله دفن نمود، قابيل چون اين منظره را ديد فرياد بر آورد كه:
واى بر من! آيا من عاجزتر از يك كلاغ بودم كه نتوانستم بقدر آن حيوان بفهمم كه
چگونه جسد برادرم را دفن كنم، در نتيجه از پشيمانان شد، و گودالى كند و جسد برادر
را در آن دفن نمود، و از آن به بعد دفن مردگان در ميان انسانها سنت شد.
قابيل به سوى
پدر برگشت، آدم هابيل را با او نديد از وى پرسيد: پسرم را كجا گذاشتى؟ قابيل گفت:
مگر او را به من سپرده بودى؟ آدم گفت: با من بيا ببينم كجا قربانى كرديد، در اين
لحظه به دل آدم الهام شد كه چه اتفاقى رخ داده، همين كه به محل قربانى رسيد همه
چيز برايش روشن شد، لذا آدم آن سرزمين را كه خون هابيل را در خود فرو برد لعنت كرد
و دستور داد قابيل را لعنت كنند و از آسمان ندايى به قابيل شد كه تو، به جرم كشتن
برادرت ملعون شدى، از آن به بعد ديگر زمين هيچ خونى را فرو نبرد.
آدم از آن
نقطه بر گشت و چهل شبانه روز بر هابيل گريست، چون بىتابيش طاقتفرسا شد، شكوه به
درگاه خدا برد، خداى تعالى به وى وحى كرد كه من پسرى به تو مىدهم تا جاى هابيل را
بگيرد، چيزى نگذشت كه حوا پسرى پاك و پر بركت بزاد، روز هفتم ميلاد آن پسر، خداى
تعالى به آدم وحى كرد كه اى آدم اين پسر هبه و بخششى است از من به تو، بنا بر اين
او را
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 5 صفحه : 521