آنچه دقت و
تدبر در اين روايات به ما افاده مىكند اين است كه اين آيات سياقى واحد دارند و در
يك زمينه سخن دارند، و آن توصيه به عدل در داورى، و نهى از اين است كه قاضى در
قضاى خود به يكى از دو طرف دعوى متمايل بشود. و حاكم در حكم راندنش به سوى مبطلين
گرايش يابد و بر صاحبان حق جور كند، حال مبطل هر كه مىخواهد باشد، و محق هر كه
مىخواهد باشد.
و اين معنا
را با اشاره به پارهاى از حوادثى كه در زمان نزول اين آيات رخ داده و سپس بحث
پيرامون حقايق دينيهاى كه مربوط به آن حوادث است بيان مىكند و نتيجه مىگيرد كه
پس مؤمنين بايد ملتزم به آن حقايق دينى باشند و آن را رعايت كنند، و به مؤمنين
هشدار مىدهد كه دين خدا در واقع يك حقيقت است، نه صرف اسم، و مردم وقتى از منافع
آن برخوردار مىشوند كه به راستى متلبس بدين و متصف به ديندارى باشند، و صرف اينكه
خود را متدين نام بگذارند آن منافع را به ايشان عايد نمىسازد.
و ظاهرا آن
حادثه و قصه همان است كه جمله(وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ
إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً
مُبِيناً) بدان اشاره دارد. چون از اين آيه استفاده مىشود كه در آن روز گناهى
از قبيل دزدى و قتل نفس يا اتلاف مال مردم يا اضرار به مردم و يا گناهى نظير اينها
كه مرتكبش مىتواند آن را به گردن ديگران بيندازد اتفاق افتاده بود و منظور مرتكب
اين بوده كه رسول خدا 6 را در حكم كردن به اشتباه بيندازد، و مثلا مردى بىگناه
را مجازات كند ولى خداى تعالى آن جناب را از اشتباه حفظ كرده است.
و ظاهرا همين
داستان نيز مورد اشاره آيات اول مورد بحث بوده باشد، آنجا كه مىفرمايد:(وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنِينَ خَصِيماً)[1] و آنجا كه
مىفرمايد:(يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ)[2] و آنجا كه
مىفرمايد:(ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ جادَلْتُمْ عَنْهُمْ)[3] چون خيانت هر چند
ظاهرش آن خيانتهايى است كه در امانتها و سپردهها واقع مىشود، و ليكن سياق آيه
شريفه: