responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی    جلد : 20  صفحه : 424

پادشاه از دودمان حمير و از يهوديان بود، و به همين جهت همه مردم، دين او را گرفتند و يهودى شدند، او خود را يوسف نام نهاده بود و سالها سلطنت كرده بود تا در آخر شنيد كه در نجران بقايايى از مسيحيان باقى مانده‌اند كه بر دين عيسى و حكم انجيلند، و بزرگ دينشان عبد اللَّه بن بريامن است، اطرافيانش او را تحريك كردند كه به سوى قوم نجران لشكر بكشد و آنان را به قبول دين يهود وادار سازد، ذونواس با لشكرش حركت كرده به نجران آمد و همه مسيحى مذهبان را جمع كرده پيشنهاد كرد تا به دين يهود درآيند، مردم نپذيرفتند، با آنان مجادله كرد و باز پيشنهاد خود را تكرار و مردم را به قبول آن تحريك نمود، و تا جايى كه توانست بر اين كار حرص ورزيد، اما نپذيرفتند، حاضر شدند كشته بشوند ولى به دين يهود در نيايند، پس ذونواس براى از بين بردنشان گودالى پر از هيزم درست كرد، و آتشى عظيم بر افروخت، بعضى را زنده در آتش انداخت و بعضى را با شمشير كشت و مثله كرد، يعنى بينى و انگشت و عورتشان و ... را بريد تا جايى كه عدد كشتگان و سوختگان به بيست هزار نفر رسيد، يك نفر از آنان به نام دوش ذو ثعلبان بر اسب تيزتكى سوار شد و گريخت، هر چه دنبالش رفتند نتوانستند او را بيابند، چون او راه رمل را پيش گرفت كه افراد ناآشنا در آنجا گم مى‌شوند، ذونواس با لشكر خود برگشت و هم چنان به كشتن آن مردم پرداخت و آيه شريفه‌( قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ) ...(الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ ) مربوط به اين جريان است‌[1].

و در مجمع البيان است كه سعيد بن جبير گفته: وقتى اهالى اسفندهان شكست خوردند، عمر بن خطاب گفت: اينان نه يهودند و نه نصرانى، و هيچ كتابى ندارند، بلكه مجوسيند. على بن ابى طالب فرمود: بلى، اهل كتابند، چون كتابى داشته‌اند كه از بين رفته.

و جريانش بدين قرار بوده كه يكى از پادشاهان ايشان در حال مستى با دختر خود زنا كرد،- و يا فرمود: با خواهر خود- همين كه از مستى به خود آمد و فهميد كه چه كرده، در فكر چاره برآمد، دخترش (و يا خواهرش) گفت: اهل مملكت را جمع كن و به ايشان بگو كه من معتقدم ازدواج با دختران جائز است، و دستور بده كه ايشان نيز با دختران خود ازدواج كنند، و اين كار را حلال بدانند، شاه مردم را گرد آورد، ولى مردم حاضر نشدند او را در اين عمل پيروى كنند، ناگزير براى آتش زدن آنان زمين را كند و گودالى- اخدودى- درست كرده، آن را پر از آتش ساخت، و به يك يك آنان پيشنهاد كرد سنت او را بپذيرند، هر كس امتناع ورزيد در آن اخدود افكند، و هر كس پذيرفت رهايش كرد[2].


[1] تفسير قمى، ج 2، ص 413.

[2] مجمع البيان، ج 10، ص 465.

نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی    جلد : 20  صفحه : 424
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست