responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی    جلد : 18  صفحه : 397

ديدم كه داشتند در اطراف، لشكر جمع مى‌كردند، مثل اينكه بنا دارند با تو به جنگ برخيزند، و برمى‌خيزند و از رفتن به مكه جلوگيرى مى‌كنند. حضرت لشكر را دستور داد هم چنان پيش برانند. لشكر به راه خود ادامه داد تا آنكه در بين راه رسول خدا 6 فرمود: طليعه لشكر دشمن به سركردگى خالد بن وليد در غميم است شما به طرف دست راست خود حركت كنيد.

لشكر هم چنان پيش رفت تا به ثنيه رسيد، در آنجا شتر رسول خدا 6 زانو به زمين زد، و برنخاست. رسول خدا 6 فرمود ناقه قصواء خسته نشده بلكه مانعى او را از حركت جلوگير شده، همان كسى كه فيل ابرهه را جلوگير شد.

آن گاه فرمود: به خدا سوگند هيچ پيشنهادى كه در آن رعايت حرمت‌هاى خدا شده باشد به من ندهند مگر آنكه مى‌پذيرم. آن گاه شتر راهى كرد شتر از جاى خود برخاست.

مى‌گويند رسول خدا 6 مسير را عوض كرد و پيش راند، تا رسيد به بلندى حديبيه كنار گودالى آب كه مردم در آن دست مى‌زدند و ترشح مى‌كردند، و نمى‌شد از آن استفاده كرد. مردم از عطش شكايت كردند، رسول خدا 6 يك چوبه تير از تيردان خود كشيد و فرمود: اين را در آب آن چاه بيندازيد، و به خدا سوگند چيزى نگذشت كه آب چاه جوشيدن گرفت، و آبى گوارا بالا آمد تا همه لشكريان سيراب شدند.

در همين حال بودند كه بديل بن ورقاء خزاعى با جماعتى از قبيله خزاعه كه همگى مبلغين اسلام و مامورين رسول خدا 6 بودند كه در سرزمين تهامه مردم را با نصيحت به اسلام دعوت مى‌كردند از راه رسيد، و عرضه داشت من فاميل كعب بن لوئى و عامر بن لوئى را ديدم كه علم و كتل معروف به عوذ المطافيل هم با خود داشتند و بنا داشتند با تو كارزار كنند، و نگذارند داخل خانه خدا شوى. حضرت فرمود: ما براى جنگ با آنان نيامده‌ايم، بلكه آمده‌ايم عمل عمره انجام دهيم، و قريش هم خوبست دست از ستيز بردارند، براى اينكه جنگ آنها را از پاى در آورده و خسارت زيادى برايشان بار آورده، و من حاضرم اگر بخواهند مدتى مقرر كنند كه ما بعد از آن مدت عمره بياييم، و با مردم خود برگرديم، و اگر خواستند مانند ساير مردم به دين اسلام درآيند، و اگر اين را هم نپذيرند پيداست كه هنوز سر ستيز دارند، و به آن خدايى كه جانم به دست او است، بر سر دعوتم آن قدر قتال كنم كه تا رگهاى گردنم قطع شود و يا خداى سبحان مقدر ديگرى اگر دارد انفاذ كند. بديل گفت: من گفتار شما را به ايشان ابلاغ مى‌كنم.

نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی    جلد : 18  صفحه : 397
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست