نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 17 صفحه : 235
على بن موسى
(ع) براى ما حديث كرد و فرمود: پدرم از پدرش، از حضرت باقى، از پدرش، از پدران
بزرگوارش (ع) برايم حديث كرد كه فرمودند: ذبيح همان اسماعيل (ع) است[1].
مؤلف:
نظير اين معنا در مجمع البيان از حضرت باقر و حضرت صادق (ع) به اين مضمون آمده[2].
و روايات بسيارى ديگر از ائمه اهل بيت (ع) در اين باره هست، ولى در بعضى از آنها
آمده كه ذبيح اسحاق بوده، كه چون اين روايات با آيات قرآن مخالف است، مطروح و
مردود است.
[چند
روايت در باره داستان ذبح اسماعيل و اينكه ذبيح اسماعيل بوده نه
اسحاق ]
و
از كتاب فقيه نقل شده كه شخصى از امام صادق (ع) از ذبيح پرسيد: چه كسى بوده؟
فرمود: اسماعيل بوده، براى اينكه: خداى تعالى داستان تولد اسحاق را در كتاب مجيدش
بعد از داستان ذبح نقل كرده و فرموده:(وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ
نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ)[3].
مؤلف:
اين معنا در بيان آيه مذكور گذشت، كه گفتيم: سياق آن ظاهر و بلكه صريح در اين معنا
است.
و
در مجمع البيان از ابن اسحاق روايت كرده كه گفت: ابراهيم (ع) هر وقت مىخواست
اسماعيل (ع) و مادرش هاجر را ديدار كند، برايش براق مىآوردند، صبح از شهر شام
سوار براق مىشد و قبل از ظهر به مكه مىرسيد، بعد از ظهر از مكه حركت مىكرد و شب
نزد خانوادهاش در شام بود، و اين آمد و شد هم چنان ادامه داشت تا آنكه اسماعيل
(ع) به حد رشد رسيد، پدرش وقتى در خواب ديد كه اسماعيل (ع) را ذبح مىكند، به او
فرمود: طناب و كاردى بردار تا به اتفاق به اين دره كوه برويم و هيزم بياوريم.
پس
همين كه به آن دره خلوت كه نامش دره ثبير بود رسيدند، ابراهيم (ع) او
را از دستورى كه خداى تعالى در باره وى به او داده آگاه كرد، اسماعيل گفت: پدرجان
با اين طناب دست و پاى مرا ببند، تا دست و پا نزنم و دامن خود را جمع كن تا خون من
آن را نيالايد و مادرم آن خون را نبيند و كارد خود را تيز كن و به سرعت گلويم را
ببر، تا زودتر راحت شوم، چون مرگ سخت است، ابراهيم (ع) گفت: پسرم راستى در اطاعت
فرمان خدا