نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 14 صفحه : 60
دوم اينكه: جمله(كَيْفَ نُكَلِّمُ) حكايت حال گذشته است و مراد از
من كه موصوله است نيز اطفال گذشته است، و معنا اين است كه ما چگونه با
اطفالى كه اين صفت دارند كه در گهوارهاند گفتگو كنيم، يعنى تا كنون ما با چنين
اطفالى صحبت نكردهايم، تا با اين طفل تو هم صحبت كنيم، اين وجه نيز از زمخشرى است[1].
هر چند اين وجه را خيلىها پسنديدهاند، و ليكن اشكالش اين است كه از
فهم دور است.
سوم اينكه: كلمه كان زائده است، و تنها به منظور تاكيد
آورده شده و هيچگونه دلالتى بر زمان ندارد، و جمله(مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ) مبتداء و خبر و كلمه
صبيا حال و مؤكد است[2].
اشكال اين وجه هم اين است كه علاوه بر اينكه دليلى بر آن نيست، يك
نوع زيادى بى جهت و باعث اشتباه است، علاوه بر اينكه بعضى گفتهاند
كان زائده هم باشد دلالت بر زمان مىكند، و تنها فرقش با غير زائده اين است
كه دلالت بر حدث ندارد.
چهارم اينكه كلمه من در آيه شرطيه و جمله(كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا)
شرط آن، و جمله(كَيْفَ نُكَلِّمُ) در
محل جزاء است و معنايش اين است كه: كسى كه در گهواره در حال كودكى است ممكن
نيست گفتگوى با او و صيغه ماضى كان در جمله شرطيه به معناى
مستقبل است و هيچ اشكالى هم وارد نيست[3].
اشكالش اين است كه خود را به زحمت انداختن است.
ممكن هم هست بگوئيم كلمه كان از دلالت بر زمان منعزل است
چون كلام بويى از معناى شرط و جزاء دارد زيرا در معناى آن اين است كه بگوئيم: كسى
كه كودك است گفتگوى با او ممكن نيست. و يا بگوييم: اين كلمه براى دلالت بر زمان
نيامده بلكه براى اين آمده كه بر ثبوت وصف براى موصوفش دلالت كند ثبوتى كه اقتضاء
حتميت و تحقق آن در موصوف و لزومش براى آن باشد نظير همين كلمه در آيه(قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً
رَسُولًا)[4] يعنى بشريت و رسالت در من ثابت و متحقق است، پس هر چه كه از بشرى
رسول (ديگر پيامبران رسل) برنخاسته از من نيز بر نمىآيد.