نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 13 صفحه : 539
در كتاب دانيال[1]
هم خوابى كه وى براى كورش نقل كرده را به صورت قوچى كه دو شاخ داشته ديده است.
در آن كتاب چنين آمده: در سال سوم از سلطنت بيلشاصر
پادشاه، براى من كه دانيال هستم بعد از آن رؤيا كه بار اول ديدم رؤيايى دست داد كه
گويا من در شوشن هستم يعنى در آن قصرى كه در ولايت عيلام است مىباشم
و در خواب مىبينم كه من در كنار نهر اولاى هستم چشم خود را به طرف
بالا گشودم ناگهان قوچى ديدم كه دو شاخ دارد و در كنار نهر ايستاده و دو شاخش بلند
است اما يكى از ديگرى بلندتر است كه در عقب قرار دارد. قوچ را ديدم به طرف مغرب و
شمال و جنوب حمله مىكند، و هيچ حيوانى در برابرش مقاومت نمىآورد و راه فرارى از
دست او نداشت و او هر چه دلش مىخواهد مىكند و بزرگ مىشود. در اين بين كه من
مشغول فكر بودم ديدم نر بزى از طرف مغرب نمايان شد همه ناحيه مغرب را پشت سر گذاشت
و پاهايش از زمين بريده است، و اين حيوان تنها يك شاخ دارد كه ميان دو چشمش قرار
دارد. آمد تا رسيد به قوچى كه گفتم دو شاخ داشت و در كنار نهر بود سپس با شدت و
نيروى هر چه بيشتر دويده، خود را به قوچ رسانيد با او در آويخت و او را زد و هر دو
شاخش را شكست، و ديگر تاب و توانى براى قوچ نماند، بى اختيار در برابر نر بز
ايستاد. نر بز قوچ را به زمين زد و او را لگدمال كرد، و آن حيوان نمىتوانست از
دست او بگريزد، و نر بز بسيار بزرگ شد.
آن گاه مىگويد: جبرئيل را ديدم و او رؤياى مرا تعبير كرده به طورى
كه قوچ داراى دو شاخ با كورش و دو شاخش با دو مملكت فارس و ماد منطبق شد و نر بز
كه داراى يك شاخ بود با اسكندر مقدونى منطبق شد.
و اما سير كورش به طرف مغرب و مشرق: اما سيرش به طرف مغرب همان سفرى
بود كه براى سركوبى و دفع ليديا كرد كه با لشگرش به طرف كورش مىآمد،
و آمدنش به ظلم و طغيان و بدون هيچ عذر و مجوزى بود. كورش به طرف او لشگر كشيد و
او را فرارى داد، و تا پايتخت كشورش تعقيبش كرد، و پايتختش را فتح نموده او را
اسير نمود، و در آخر او و ساير ياورانش را عفو نموده اكرام و احسانشان كرد با
اينكه حق داشت كه سياستشان كند و به كلى نابودشان سازد.
و انطباق اين داستان با آيه شريفه (حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ)