نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 12 صفحه : 79
شكر نعمت خدا و ايمان
به پروردگار، كفران نعمت نمودند، با اينكه قبلا تذكر داده بود، كه چگونه خداى
تعالى آسمان و زمين را خلق كرده، و هيچ احتياجى به آنها نداشت، و فقط منظور و غرضش
انعام بود. و نيز فرموده بود كه كلمه حق، كه انبياء مردم را به آن و به آثار نيكو
و ثابت آن مىخوانند، نعمتى ديگر است.
اين آيه
شريفه مطلق است، و هيچ دليلى نيست كه آن را به كفار مكه و يا كفار قريش اختصاص
دهد، گر چه خطاب در آن، مربوط به رسول خدا است، و در ذيلش دارد:
بگو
از كفر خود بهرهمند شويد كه بازگشت شما به سوى آتش است ، و به نظر مىرسد كه
پس مراد از كفار هم، كفار معاصر آن حضرت است، ليكن اين چيزها باعث نمىشوند كه،
آيه را، اختصاص به آنان دهيم، زيرا مضمون آن مطلق است، و شامل همه طاغوتها و
اعمال ايشان مىشود، چه طاغوتهاى اين امت، و چه طاغوتهاى امتهاى گذشته.
پس آيه(أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً) وضع
طاغوتها، يعنى پيشوايان ضلالت امتهاى گذشته و امت اسلام را بيان مىكند. به دليل
اينكه مىفرمايد: (وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ)- سرانجام
كار، قوم خود را به هلاكت كشانيدند كه به خوبى اشعار دارد كه اينها افرادى
متنفذ بودند، كه از آنها شنوايى داشتند.
و مقصود از
اينكه مىفرمايد نعمت خدا را مبدل به كفر كردند اين است كه شكر نعمت
خدا را مبدل به كفران نمودند. پس در حقيقت كلمه شكر حذف شده، و تقدير آيه چنين
بوده: بدلوا شكر نعمة اللَّه كفرا .
ممكن است
بگوئيم: مراد، تبديل خود نعمت به كفر است، البته در اين صورت بايد يك نوع مجاز
مرتكب بشويم، و در قرآن نظير اين تعبير را داريم، آنجا كه مىفرمايد:(وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ)[1].
و لازمه به
هلاكت كشاندن قوم، اين است كه خود را هم به هلاكت كشانده باشند، چون پيشواى ضلالت
بودند. و پيشواى ضلالت معلوم است كه هم خود و هم ديگران را به گمراهى مىكشاند، و
ديگران او را در ضلالتى كه دارد پيروى مىكنند. و نظير اين تعبير در آيه(يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ) 0[2] در باره فرعون است.
[1] رزق و نصيب خود را اين قرار داديد كه تكذيب كنيد. سوره
واقعه، آيه 82.
[2] پيشاپيش قوم خود حركت مىكند و ايشان را به آتش وارد
مىسازد. سوره هود، آيه 98.
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 12 صفحه : 79