كلمه
فطر بطورى كه راغب گفته[1] است در اصل
به معناى پاره كردن از درازاى پارچه و يا چيز ديگر است، وقتى گفته مىشود:
فطرت الشيء فطرا معنايش اين است كه آن را از طرف طول شكافتم. و وقتى گفته
مىشود: افطر الشيء فطورا و انفطر انفطارا معنايش اين است كه قبول
شكافتن و پاره شدن نمود. و در قرآن كريم هر جا كه اين ماده را به خداى تعالى نسبت
داده به معناى ايجاد است، ولى در معناى ايجاد به نوعى عنايت استعمال شده، گويا
خداى تعالى عالم عدم را شكافته، و از شكم آن موجودات را بيرون كشيده است، و اين
موجودات تا زمانى وجود دارند كه خداى تعالى دو طرف عدم را هم چنان باز نگهداشته
باشد، و اما اگر آنها را رها كند كه به يكديگر وصل شوند باز موجودات معدوم
مىشوند، هم چنان كه فرموده(إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ
السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَكَهُما مِنْ
أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ)[2].
بنا بر اين،
تفسير كردن كلمه فطر به خلق، كه عبارت است از جمع آورى اجزاء، تفسير
صحيحى نيست، و اگر در بعضى عبارات ديده مىشود، در حقيقت اشتباه است، به شهادت
اينكه اگر فطر به معناى خلق بود بايد برهانى كه در آيه مورد بحث، يعنى در جمله(فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) كه بر اثبات وجود خالق اقامه شده،
برهانى ناقص و اجنبى از مدعا باشد، زيرا بتپرست هم وجود خالق را منكر نيست، و
قبول دارد كه خالق عالم، همان خداى سبحان است و بس، ليكن توحيد ربوبيت را منكر
است، و همچنين معبود را منحصر به يكى نمىداند، و در مقابل كسى كه منكر توحيد در
ربوبيت و عبادت است، اثبات خالق فائدهاى ندارد.
از اينجا
مىفهميم كه جمله مذكور، در مقام اثبات توحيد ربوبيت است، چون اين جمله، در مقابل
كلام كفار و مشركين كه گفته بودند:(إِنَّا كَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ
بِهِ وَ إِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا إِلَيْهِ مُرِيبٍ) قرار گرفته،
و قبلا هم گفتيم كه مشركين در اين گفتار خود، دو چيز را انكار كردهاند، يكى رسالت
را و ديگرى توحيد در ربوبيت را، و ناگزير، كلام رسولان هم كه جواب اين گفتار
مشركين است، بايد متضمن دو اثبات باشد.
[2] به درستى كه خداى تعالى آسمانها و زمين را از اينكه نابود
شوند، نگهداشته است و اگر بخواهند نابود شوند، كيست بعد از خدا كه آنها را
نگهدارد. سوره فاطر، آيه 41.
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 12 صفحه : 34