[1] زمانى كه فرستادگان ما براى دادن بشارت نزد فرعون آمدند
گفتند: ما اهل اين قريه را هلاك خواهيم كرد، زيرا كه اهل آن از دير زمانى ستمكار
بودهاند، ابراهيم گفت: آخر لوط در آنجاست؟ گفتند، ما بهتر( از هر كس) مىدانيم كه
در آنجا كيست، ما بطور حتم او و اهلش را نجات مىدهيم، مگر همسرش را كه از هالكان
است.
[2]( ابراهيم بعد از آن كه از هدايت آن منطقه نوميد شد فرمود):
من بسوى پروردگارم مهاجرت خواهم كرد، او مرا به نقطهاى كه بايد بروم هدايت خواهد
نمود. پروردگارا! از انسانهاى صالح فرزندى به من روزى فرما. پس ما او را به فرزندى
شكيبا بشارت داديم. پس همين كه آن فرزند رشد كرد و به حدى رسيد كه با پدر همكارى
كند ابراهيم بدو گفت! پسركم! من در عالم رؤيا مىبينم كه دارم تو را ذبح مىكنم پس
فكر خودت را بكن و نظرت را به من بگو. پسر گفت: پدر جان هر ماموريتى كه يافتهاى
انجام ده كه ان شاء اللَّه بزودى مرا از صابران خواهى يافت. پس همين كه پدر و پسر
هر دو تسليم امر خدا شدند و ابراهيم فرزند را به زمين انداخت. و ما ندا در داديم
كه اى ابراهيم، رؤيا را تصديق و ماموريتت را امتثال كردى، كه همانا ما نيكوكاران
را اين چنين جزاء مىدهيم( كه از كشته شدن فرزندشان جلوگيرى مىكنيم).
محققا اين همان آزمايش روشنگر بود. و ما او را با ذبحى عظيم
عوض داديم. و ذكر خير و ثناء جميل بر او را در آيندگان باقى گذاشتيم. سلام بر
ابراهيم. اين چنين نيكوكاران را پاداش مىدهيم. محققا او از بندگان با ايمان ما
بود، و ما او را به ولادت اسحاق و پيغمبرى از صالحان بشارت داديم. و به ابراهيم و
اسحاق بركت و خير عطا كرديم و از فرزندانشان برخى صالح و نيكو كار و برخى دانسته
به نفس خود ستمكار شدند.
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 10 صفحه : 497