responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تفسير نمونه نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر    جلد : 2  صفحه : 272
دوستان خود، به جستجوى آنها در اطراف رودخانه به گردش در آمد اين وضع تا چند روز ادامه يافت تا اين كه به نزديك شهر «صُوف» رسيدند.
دوست وى گفت: ما اكنون به سرزمين «صُوف» شهر «اشموئيل» پيامبر رسيده‌ايم بيا نزد وى رويم شايد در پرتو وحى و فروغ رأى، به گم شده خويش راه يابيم، هنگامى كه وارد شهر شدند، با «اشموئيل» برخورد كردند، همين كه چشمان «اشموئيل» و «طالوت» به يكديگر افتاد ميان دل‌هاى آنان آشنائى بر قرار شد.
«اشموئيل» از همان لحظه، «طالوت» را شناخت و دانست كه اين جوان همان است كه از طرف خداوند براى فرماندهى جمعيت تعيين شده.
هنگامى كه «طالوت» سرگذشت خود را براى «اشموئيل» شرح داد، گفت:
اما چهار پايان هم اكنون در راه دهكده رو به باغستان پدرت روانه هستند، از ناحيه آنها نگران مباش، ولى، من تو را براى كارى بسيار بزرگ‌تر از آن دعوت مى‌كنم، خداوند تو را مأمور نجات بنى‌اسرائيل ساخته است.
«طالوت» نخست از اين پيشنهاد تعجب كرد، سپس با خوشوقتى آن را پذيرفت.
«اشموئيل» به قوم خود گفت: خداوند «طالوت» را به فرماندهى شما برگزيده لازم است همگى از وى پيروى نمائيد و خود را براى جهاد با دشمن آماده سازيد.
بنى‌اسرائيل كه براى فرمانده و رئيس لشكر امتيازاتى از نظر نسب و ثروت لازم مى‌دانستند و هيچ كدام را در «طالوت» نمى‌ديدند در برابر اين انتصاب سخت به حيرت افتادند؛ زيرا به عقيده آنها وى نه از خاندان «لاوى» بود كه سابقه نبوت داشتند و نه از خاندان يوسف و يهودا، كه داراى سابقه حكومت


نام کتاب : تفسير نمونه نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر    جلد : 2  صفحه : 272
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست