«اشموئيل» كه به روحيات و سستهمتى آنان به خوبى آشنا بود، در جواب گفت: از آن بيم دارم كه چون فرمان جهاد در رسد، از دستور امير و رهبر خود سرپيچى كنيد و از مقابله و پيكار با دشمن شانه خالى نمائيد.
آنها گفتند: چگونه ممكن است ما از فرمان امير، سرباز زنيم و از انجام وظيفه دريغ نمائيم، در حالى كه دشمن، ما را از وطن خود بيرون رانده، سرزمينهاى ما را اشغال نموده و فرزندان ما را به اسارت برده است؟!
«اشموئيل» كه ديد جمعيت با تشخيص درد به سراغ طبيب آمدهاند، و گويا رمز عقبماندگى خود را درك كردهاند. به درگاه خداوند روى آورده و خواسته قوم را به پيشگاه وى عرضه داشت، به او وحى شد كه «طالوت» را به پادشاهى ايشان برگزيدم.
«اشموئيل» عرض كرد: خداوندا! من هنوز «طالوت» را نديده و نمىشناسم.
وحى آمد ما او را به جانب تو خواهيم فرستاد، هنگامى كه او نزد تو آمد فرماندهى سپاه را به او واگذار و پرچم جهاد را به دست وى بسپار!
***
طالوت كيست؟
طالوت، مردى بلند قامت، تنومند و خوشاندام بود، اعصابى محكم و نيرومند داشت، از نظر قواى روحى نيز بسيار زيرك، دانشمند و با تدبير بود.
بعضى علت انتخاب نام طالوت را براى وى همان طول قامت او مىدانند.
ولى، با اين همه شهرتى نداشت و با پدرش در يكى از دهكدهها در ساحل رودخانهاى مىزيست و چهار پايان پدر را به چرا مىبرد و كشاورزى مىكرد.
روزى بعضى از چهار پايان در بيابان گم شدند، طالوت به اتفاق يكى از