responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2228
ابوسلمه خلال
جلد: 5
     
شماره مقاله:2228

اَبوسَلَمة خَلّال، حفض (يا احمد: ابوهلال، 2/98) بن سليمان (يا حفض بن غياث بن سليمان: صابي، 129)، مشهور به وزير آل محمد (مق‌ رجب 132ق/750 م)، داعي بزرگ عباسي كه در براندازي خلافت اموي نقش بسيار داشت.
از جزئيات زندگي ابوسلمه، پيش از آغاز دعوت، آگاهي چنداني در دست نيست. برخي او را از موالي بني سبيع از تيرة بني همدان (بلاذري، 3/118؛ طبري، 7/418، 421؛ ابن خلكان، 2/195) و برخي ديگر، از موالي بني حارث بن كعب (جهشياري، 55؛ ابن طقطقي،‌ 153؛ العيون، الحدائق، 180 ـ 181، 191) و بعضي نيز از بني مسليه، تيره اي از بني حارث بن كعب (سمعاني، 12/261)، دانسته اند (ابن حبيب، 187؛ ابخار الدول‌ـة، 191، 238). با توجه به برخي قراين، قول اخير درست تر به نظر مي رسد. نخست آنكه در اخبار الدول‌ـة (ص 191) آمده است كه ماهان، پدر بكير، از موالي بني مسليه به شمار مي رفت و پس از او بني مسليه، بكير را نيز كه پيش از ابوسلمه عهده دار امور داعيان بود، از موالي خود محسوب مي داشتند و ابوسلمه داماد همين بكير بود (بلاذري، همانجا). ديگر اينكه محمد بن علي بن عبدالله بن عباس، در وصيت خود به ابراهيم امام، ابوسلمه را از بني مسليه خوانده است (اخبار الدول‌ـة، 238) و همين بنو مسليه بودند كه گفته اند امر دعوت، نخست در ميان ايشان پا گرفت و هم ايشان در گسترش دعوت عباسي نقش عمده داشتند (همان، 182، 192). به هر حال با توجه به آنكه همة مورخان ابوسلمه را از موالي دانسته و گفته اند كه با او به فارسي سخن مي گفته اند (نك‌ : دنبالة مقاله) و نيز اعتمادي كه عباسيان در انتخاب داعيان به ايرانيان داشتند،‌ ايراني بودن او دور نمي نمايد (قس: اقبال، 65، كه او را همداني خوانده است).
نسبت خلال كه به ابوسلمه داده اند، از ديرباز محل ترديد و پرسش بوده است. برخي گفته اند كه مردي صراف بود و دكانهايي نيز در زراره (محله اي در كوفه: ياقوت، 2/921) داشت كه در آنها سركه (=خَلّ) خريد و فروش مي شد (اخبار الدول‌ـة، 248 ـ 249، 259؛ قس: بلاذري، همانجا). برخي نيز با استناد به اينكه عرب، سازندة نيام شمشير (خِلَل السيوف) را خلال مي نامد، او را بدان پيشه منسوب كرده اند (جهشياري،‌ همانجا). ابن خلكان (2/196) با تأييد پيشة صرافي ابوسلمه بر آن است كه وي فقط در كوي سركه فروشان منزل داشت و خود بدان كار مشغول نبود (نيز نك‌ : ابوهلال، همانجا). به هر روي، ابوسلمه از توانگران كوفه بود و بعدها براي پيشرفت دعوت عباسي از بذل مال دريغ نكرد (ابن خلكان، همانجا؛ ابن طقطقي، 154؛ العيون والحدائق، 208) و نيز گفته اند (اخبار الدول‌ـة، 266) ابومسلم را ـ كه به بندگي خريده بود ـ نخست چندي در دكان خويش به كار صرافي گماشت.
چگونگي آغاز ارتباط ابوسلمه با دعوت عباسي بر اساس منابع گوناگون، مختلف است. در كتاب اخبار الدول‌ـة العباسي‌ـة (ه‌ م) كه حاوي دقيق ترين گزارشها در اين باره است، نقش ابوسلمه را در مقايسه با ساير منابع، بسيار برجسته تر مي يابيم. برپاية همان كتاب (ص 191) در زمان محمد بن علي بن عبدالله بن عباس، هنگامي كه نخستين داعيان و پيروان دعوت عباسي، شناسايي مي شدند و نامشان نوشته مي شد، ابوسلمه نيز در ميان آنان بود. آنگاه محمد بن علي، كار سرپرستي داعيان را بر عهدة بكير بن ماهان نهاد (بلاذري، 3/117) و او را گفت تا به سوي خراسان رود و از شيعيان بيعت و خمص بستاند و ابوسلمه در اين زمان همراه وي بود (اخبار الدول‌ـة، 223 ـ 224)، اما به هنگام قيام زيد بن علي در 122ق ابوسلمه در كوفه به سر مي برد (همان، 231). چون محمد بن علي را مرگ فرا رسيد، پسرش ابراهيم را به همبستگي با بكير بن ماهان و سپس ابوسلمه سفارش كرد (همان، 237 ـ 238). پس از مرگ محمد بن علي (125 ق)، ابراهيم امام (ه‌ م) كه به وصيت پدر رهبري دعوت را برعهده گرفته بود، بكير بن ماهان را به خراسان فرستاد تا خبر مرگ محمد بن علي و جانشيني وي را به نقيبان و داعيان برساند (العيون و الحدائق، 183) و كساني را نيز از ايشان براي ملاقات با ابراهيم برانگيزد. اينان نخست به كوفه آمدند و سپس همراه ابوسلمه براي ملاقات با ابراهيم به مكه رفتند (اخبار الدول‌ـة، 240 ـ 241). ابوسلمه از آنجا با ابراهيم به سوي شراة (كه جايگاه عباسيان بود: ياقوت، 3/270 ـ 271) به راه افتاد (اخبار الدول‌ـة، 242).
آنگاه ابراهيم از بكير خواست كه جامه و درفش سياه گرداند و براي ابلاغ اين شعار، به خراسان بازگردد، بكير و ابوسلمه از نزد ابراهيم به كوفه بازگشتند. گفته اند در كوفه، بكير را به سبب ديني كه بر گردن داشت، دستگير كردند، اما بعيد نيست كه علت دستگيري او بر ملاشدن فعاليتهايش بر ضد امويان باشد. به هر روي، وي ابوسلمه را 3 درفش سياه سپرد كه يكي را به مرو و ديگري را به جرجان و سومي را به ماوراءالنهر ببرد (همان، 245). ابوسلمه به خراسان رفت و از نزاعي كه ميان اعراب مضري و يماني خراسان در گرفته بود، سود جست و با پراكندن درفهشاي سياه، دعوت عباسي را گسترش داد (همان، 247 ـ 248). ابوسلمه چون پس از 4 ماه از سفر خراسان بازگشت، بكير را كه هنوز در زندان بود، با پرداخت دين او، رهانيد، اما بكير اندكي بيش زنده نماند و پيش از مرگ، ابوسلمه را به سرپرستي داعيان گماشت (همان، 248 ـ 250) و آن را به آگاهي ابراهيم نيز رسانيد. ابراهيم هم در نامه اي از ابوسلمه خواست كه رشتة كارها را در دست گيرد (طبري، 7/329؛ جهشياري،‌ همانجا). بر پاية گزارشهاي ديگر (بلاذري، 3/118؛ دينوري، 334؛ يعقوبي، 2/319)، بكير پيش از امام محمد بن علي درگذشت و اين محمد بن علي بود كه ابوسلمه را به سرپرستي امور داعيان، پس از بكير منصوب داشت.
در زمان يوسف بن عمر ثقفي (د 127ق) حاكم عراق، ابوسلمه مدتي به همراه چند تن از طرفداران آل عباس در زندان بود (اخبار الدول‌ـة، 259، نيز نك‌ : 253؛ قس: بلاذري، 3/118 ـ 119، كه زنداني بودن برخي از سرجنبانان ضداموي را تأييد مي كند، ولي نامي از ابوسلمه نمي آورد). پس از آن با ابومسلم كه با زندانيان و ديگر مخالفان در كوفه ارتباط داشت، راهي خراسن شد (اخبار الدول‌ـة، 267؛ بلاذري، 3/121). در خراسان به ديدار شيعيان رفت (دينوري، 339؛ طبري، جهشياري،‌ همانجاها) و گفت تا 130 ق خود را آمادة قيام كنند و سليمان بن كثير را به سرپرستي شيعيان خراسان گماشت (اخبار الدول‌ـة، 267) و سپس همراه ابومسلم به كوفه بازگشت و در ديار با ابراهيم (طبري، 7/421 ـ 422)، مال فراواني را كه از خراسانيان گرد آورده بودند، تسليم ابراهيم كردند. ابراهيم، پس از اين، كار نظارت بر دعوت را در ولايات مركزي و شرقي ايران به ابومسلم و ولايات عراق و جزيره و شام را به ابوسلمه سپرد (اخبار الدول‌ـة، 268 ـ 270).
ابوسلمه و ابومسلم در طول دعوت با هم در ارتباط بودند و ابوسلمه از جانب ابراهيم، دستورهايي براي ابومسلم صادر مي كرد (نك‌ : همان، 277، 306 ـ 318). در مدتي كه سپاه خراسان به فرماندهي قحطب‌ـة بن شبيب طائي عازم كوفه بود، ابوسلمه با نامه او را هدايت مي كرد (همان، 337، 351) و چون در اين زمان، ابن هبيره، امير اموي عراق، به پيكار با قحطبه بيرون شد، ابوسلمه داعيان و رسولاني نزد اعراب بدوي اطراف كوفه و بصره فرستاد و طمع ايشان را به غارت و تحصيل غنايم، بر ضد شاميان برانگيخت (همان، 355) و چون خبر يافت كه قحطبه با لشكر از فرات گذشته (0132 ق)، به محمدبن خالد قسري پيغام داد كه جامة سياه پوشد و با كسانش قيام كند و به ديگر سران قابل در كوفه نيز پيغامهاي مشابهي فرستاد (همان، 367؛ نيز: نك‌ : خليفه، 2/616؛ ابن اثير، 5/404).
محمد بن خالد قسري در كوفه بر منبر رفت و مروان را از خلافت بينداخت و مردم را به خلافت خاندان پيامبر (ص) خواند و همگان با او بيعت كردند. در اين ميان، ابوسلمه كه گويا هنوز در كوفه پنهان مي زيست (العيون و الحدائق، 191)، براي محمد بن خالد پيغام فرستاد كه بر در خزانة بيت المال مهر نهد و واقعه را به قحطبه آگهي داد (اخبار الدول‌ـة، 368 ـ 369)، اما قحطبه پيش از رسيدن به كوفه كشته شد و پسر او حسن و به روايت حميد به وصيت پدر سپاه را به كوفه، نزد ابوسلمه راهبري كرد و كار را به او سپرد (طبري، 7/415؛ العيون و الحدائق، 195؛ نيز نك‌ : خليفه، همانجا)، چون خراسانيان به كوفه رسيدند، همگان ابوسلمه را مي جستند (بلاذري، 3/138؛ طبري، 7/418) و وقتي او را مي يافتند، به احترام دستش را مي بوسيدند و هر كدام از لشكريان كه به يكديگر مي رسيدند، به فارسي مي پرسيدند: «تو ابوسلمه ديدي؟» و اگر او پاسخ مثبت مي داد، او را به سبب زيارت ابوسلمه، در بر مي گرفتند و مي بوسيدند.
ظهور ابوسلمه در كوفه به روز 10 محرم 132ق/29 اوت 749 م بود (اخبار الدول‌ـة، 374 ـ 375). صبح روز بعد ابوسلمه در لشكرگاه همگان را گرد آورد و در خطبه اي كه خواند، مردم را به پيروزي بر بني اميه مژده داد و گفت كه بر مواجب لشكريان خواهد افزود و گفته اند كه لشكريان به فارسي به او پاسخ مي دادند (همان، 375 ـ 376). آنگاه كساني را كه در كوفه و ديگر جايها به رياست دواوين گماشت (همان، 376 ـ 377). در اين ميان، ابراهيم كه مروان به او بدگمان شده بود، دستگير شد و در زندان درگذشت يا به قتل رسيد (نك‌ : ه‌ د، 2/411)، اما پيش از آن، برادر خود ابوالعباس سفاح را بر جاي خويش منصوب ساخت و خانواده اش را بدو سپرد و سفارش كرد كه نزد ابوسلمة خلال به كوفه رود (بلاذري، 3/123 ـ 124؛ طبريؤ 7/423؛ جهشياري، 56) و گفته اند كه جانشيني ابوالعباس را با نامه اي به اطلاع ابوسلمه در كوفه و ابومسلم در خراسان و قحطبه در نزديكي كوفه رساند (اخبار الدول‌ـة، 393 ـ 394؛ تاريخ الخلفاء، 577؛ نيز نك‌ : ه‌ د، ابوالعباس سفاح).
ابوالعباس، همراه با برادرش ابوجعفر منصور و ديگر اعضاي خاندان خود به سوي كوفه حركت كرد. به روايتي وي چون به نزديكي كوفه رسيد، به ابوسلمه پيغام فرستاد كه قصد دارد با همراهان به شهر وارد شود. ابوسلمه پاسخ داد كه همانجا بمانند، ولي آنان ضمن يادآوري خطر دستگيري از سوي مروان، از ابوسلمه خواستند تا اجازة ورود دهد (جهشياري، همانجا؛ العيون و الحدائق، 198). پس آنان در اوايل صفر 132 وارد كوفه شدند و ابوسلمه آنان را در محلة بني اَود جاي داد و ورود ايشان را از همگان پنهان داشت (دينوري، 358؛ طبري، همانجا: جهشياري، 56 ـ 57). ابوسلمه ـ كه اكنون بر كوفه تسلط يافته بود ـ و ديگر ياران او در كوفه، چون محمد بن خالد قسري هنوز از تصريح نام امام خودداري مي كردند (اخبار الدول‌ـة، 373، 404). در اين زمان در لشكرگاه شايع شده بود كه ابراهيم در گذشته و برادرش ابوالعباس را به جاي خويش گماشته است (العيون و الحدائق، 199)، اما هر گاه كه خراسانيان جايگاه امام را از ابوسلمه سراغ مي گرفتند، او آنان را از شتاب باز مي داشت و مي گفت كه هنگام ظهور او هنوز فرا نرسيده است (ابن حبيب، 187؛ بلاذري، 3/139؛ طبري، همانجا؛ تنوخي، 4/273).
چنين مي فرمايد كه ابوسلمه پس از دريافت خبر مرگ ابراهيم در كار خويس فرو ماند (اخبار دول‌ـة، 404) و حتي گفته اند كه او از آغاز به آل علي تمايل داشت، ولي نيت خود را پنهان مي كرد (العيون و الحدائق، 180، 181). به هر حال، تعلل ابوسلمه در نشان دادن امام عباسي موجب شد تا آنان كه منتظر شناساندن اما از سوي ابوسلمه بودند (بلاذري، همانجا)، دريابند كه او عمداً قصد پنهان كردن امام را دارد، چنانكه ابوالعباس خودد گفت كه ابوسلمه مي خواهد امر خلافت را به آل علي واگذارد (ابن حبيب، بلاذري، طبري، همانجاها). در اين ميان، ابوسلمه با برخي از وجوه كوفه مشورت كرد و قرار بر اين نهاد كه شورايي از فرزندان علي (ع) و عباس تشكيل گردد و آنان از ميان خود كسي را به خلافت برگزينند (جهشياري، 57؛ تاريخ الخلفاء، 584 العيون و الحدائق، 196)، اما سپس بيمناك از اختلاف اعضاي شورا، نامه هايي براي امام جعفر صادق (ع)، عبدالله بن حسن و عمر بن علي به حسين به مدينه فرستاد (جهشياري، همانجا؛ يعقوبي، 2/349؛ العيون و الحدائق، همانجا)؛ اما امام صادق (ع) نامة ابوسلمه را بي آنكه بخواند، سوزاند و گفت او شيعة غير ماست. عبدالله بن حسن نيز پس از مشورت با امام صادق (ع)، دعوت ابوسلمه را نپذيرفت و سرانجام عمر بن علي بن حسين نيز از آن سر باز زد (يعقوبي، جشهياري، همانجاها؛ تنوخي، 4/275 ـ 276؛ العيون و الحدائق، همانجا؛ ابن عنبه، 102).
در اين هنگام كه ابوسلمه منظر رسيدن پاسخ نامه ها بود و از نشان دادن امام خودداري مي كرد، يكي از سرداران خراسان، به نام ابوحميد سمرقندي، در محلة كنّاسه كوفه به سابق ( غلام اهدايي خراسانيان به ابراهيم امام ـ برخورد و از امام پرسيد و سابق ماجراي ورود پنهاني ابوالعابس و كسانش را به كوفه شرح داد و او را نزد ابوالعباس برد و وي در همانجا با ابوالعباس به خلافت بيعت كرد. ابوحميد پس از آن به سراغ ابو الجهم بن عطيه و ديگر سرداران خراساني رفت و ماجراي ابوالعباس بگفت. آنان پنهاني و به دور از چشم ابوسلمه، نزد ابوالعباس رفتند و با او بيعت كردند. خبر ملاقات سران سپاه خراسان با ابوالعباي كه به ابوسلمه رسيد، با شتاب نزد ابوالعباس رفت و با وي به خلافت بيعت كرد و در ذر تعلل خويش گفت كه مي خواسته كارها را سامان بخشد و آنگاه امام را ظاهر كند. وقيت ابوسلمه برخلاف ميلش با ابوالعباي بيعت مي كرد، ابوحميد او را ناسزا گفت، ولي ابوالعباي كه مي دانست، ابوسلمه از نفوذ فراواني در كوفه برخوردار است، ‌او را خاموش ساخت و حق او را عظيم شمرد (ابن حبيب،‌187 ـ 188؛ بلاذري، 3/139 ـ 140؛ يعقوبي، 2/349 ـ 350؛ قس: تنوخي، 4/274 ـ 275، كه به جاي ابو حميد، حميد بن قحطبه را نام برده است).
بر پاية گزارش طبري (7/424)، ابوالجهم پس از اطلاع از وجود ابوالعباس در كوفه، بار ديگر از ابوسلمه سراغ امام را گرفت و ابوسلمه باز ظهور او را به تعويق افكند. وجود اين قراين نشان مي دهد كه خراسانيان و كوفيان كه تاكنون بر سر براندازي امويان همداستان بودند، براي انتخاب خليفه دچار اختلاف شده بودند و اين اختلاف ناشي از تمايل كوفيان به آل علي بود. پيش تر محمد بن علي، كوفيان را شيعيان آل علي و پيمان شكن خواند بود (نك‌ : اخبار الدول‌ـة، 200، 205، 206)، چنانكه ابومسلم نيز، بعدها ابوالعباس را اندرز داد كه مقر خويش را به سبب تمايل اهل كوفه به آل علي، به جاي ديگر منتقل كند و او چنين كرد (بلاذري، 3/150). به هر حال، به روايت ابن اعثم خطبه اي كه بر مردم كوفه خواند، ضمن جلب اعتماد آنان، گفت كه ابوالعباس به خلافت تعيين شده است. آنگاه او را بياوردند و از مردم بيعت ستاندند و اين واقعه در 12 يا 13 ربيع الاول 132رخ داد (نك‌ : بلاذري، 3/141؛ يعقوبي، 2/349؛ العيون و الحدائق، 199). ابوالعباس پس از انتخاب به خلافت، بي درنگ عاملان ابوسلمه را از كوفه و ديگر جايها بدان سبب كه به ايشان اعتماد نداشت، برداشت (بلاذري، 3/143، 176). با اينهمه ابوسلمه، ظاهراً براي جلب حمايت و خشنودي ابوالعباس، عبايي را كه پيامبر (ص) منسوب بود، خريد و به ابوالعباس هديه داد (العيون و الحدائق، 208).
از جزئيات زندگي ابوسلمه در واپسين روزهاي عمر او گزارشي در دست نيست. ابوالعباس كه از قدرت و نفوذ وي مي هراسيد و نيز تمايل او را به آل علي مي دانست، در انديشة قتل او بود. گفته اند كه وي يك بار نيز پيش از اين، هنگامي كه در محلة بني اود پنهان بود،‌ درصدد برآمد كه ابوسلمه را به قتل رساند، اما سپس از آن رأي بازگشت (بلاذري، 3/139). گزارشهاي مربوط به قتل ابوسلمه سخت مغشوش است، اما دست ابوجعفر منصور، برادر خليفه، در طرح توطئة قتل او آشكار است. بيشتر گزارشهاي موجود نيز يا از قول خود وي نقل شده يا بر مبناي گفتة اوست.
بر پاية يك روايت (همو، 3/154 ـ 155؛ طبري، 7/448) منصور از سوي ابوالعباس مأمور شد تا به خراسان نزد ابوسلمه برود و از او و يارانش بيعت بستاند و ضمناً رأي او را در مورد ابوسلمه جويا شود.ابومسلم مقدم منصور را بسيار گرامي داشت و منصور تا مدتي مقصود خود را پنهان كرد، تا آنكه سرانجام اعمال ابوسلمه را بر ابومسلم برشمرد و ابومسلم نيز مزدوري را براي قتل ابوسلمه برانگيخت (همو، 7/449)؛ امّا روايات ديگري حكايت از آن دارد كه منصور پس از قتل ابوسلمه به خراسان رفته است (نك‌ : دينوري، 376؛ طبري، 7/450؛ حمزة اصفهاني، 139؛ ابن اثير، 5/458 ـ 459).
بر اساس روايت ديگر ابوالعباس خود مي خواست كه ابوسلمه را به قتل رساند، ولي يكي از كسان او خطر شورش ابومسلم را پس از قتل ابوسلمه گوشزد و توصيه كرد كه خليفه نامه اي به ابومسلم بنويسد و رأي او را در مورد ابوسلمه جويا شود (ابن حبيب، 188؛ جهشياري. 60؛ العيون و الحدائق، 212). ابوالعباس نامه اي همراه منصور به ابومسلم فرستاد بدين مضمون كه به خاطر ابومسلم از جرم ابوسلمه درگذشته است،‌ولي ابومسلم نپذيرفت و تصميم نپذيرفت و تصميم به قتل ابوسلمه گرفت و به همين منظور مردي را به نام مّرار بن انس ضبّي از مزدوران خويش به كوفه فرستاد تا ابوسلمه را به قتل رساند (ابن حبيب، همانجا؛ بلاذري، 3/156). پس از ورود او به كوفه به امر ابوالعباي ندا در دادند كه خاطر خليفه از ابوسلمه خشنوداست و او را نزد خود خوانده است (طبري، 7/449؛ جهشياري،‌ همانجا). از اين امر چنين برمي آيد كه اختلاف ميان خليفه و ابوسلمه آشكار شده و او از خليفه كناره گرفته بوده است. به هر روي، 3 شب بعد خليفه، ابوسلمه را نزد خود خواند و وي تا پاسي از شب گذشته، نزد او ماند و در بازگشت مزدور ابومسلم كه در راه كمين كرده بود، وي را به قتل رسانيد.
پساز قتل ابوسلمه گفتند كه خوارج او را كشتند (بلاذري، جهشياري، همانجاها؛ طبري، 7/450). گزارشي در دست است كه براساس آن، ابوسلمه را در كوفه لعن كردند (بلاذري، همانجا) و حتي بر مبناي يك روايت بر پاية يك روايت (الامام‌ـة و السياس‌ـة، 2/145) پيكر او را بر دارالامارة كوفه به دار كشيدند، اما با توجه به نفوذ فراوان ابوسلمه در كوفه، اين حركت عباسيان بعيد به نظر مي رسد؛ خاصه كه بر مبناي گزارش ديگري، فرداي قتل ابوسلمه، برادر خليفه بر پيكر او نماز گزارد و در هاشيمه در نزديكي كوفه، وي را به خاك سپردند (ابن اثير، 5/436). گفته اند كه قتل ابوسلمه در رجب 132 روي داد (جهشياري همانجا) و اين با روايتي مبني بر آنكه ابوسلمه 3 يا 4 ماه پس از خلافت ابوالعباس زنده بوده است، توافق دارد (بلاذري، 3/157).
از روابط ابوسلمه و ابومسلم، پس از پيروزي بر بني اميه،‌ گزارش دقيقي در دست نيست، اما گفته اند كه هرگاه ابومسلم به ابوسلمه نامه مي نوشت،‌او را «وزير آل محمد» خطاب مي كرد (همو، 3/156؛ يعقوبي، 2/352). از برخي گزارشها نيز چنين برمي آيد كه قتل ابوسلمه به وسيلة ابومسلم ناشي از يك اقدام شخصي بوده است (دينوري، 370). در قتل ابوسلمه نقش كساني چون ابوالجهم بن عطيه را نمي توان ناديده گرفت. او از داعياني بود (اخبار الدول‌ـة، 219 ـ 220؛ مقريزي،‌ النزاع، 76) كه همراه لشكر خراسان به كوفه درآمد و همو بود كه ابوالعباس را از نهانگاه بيرون آورد و با او بيعت كرد؛ نيز گفته اند كه جاسوس ابومسلم بود و اخبار كوفه را بدو مي رسانيد (بلاذري، همانجا؛ العيون و الحدائق، 219) و همو بود كه وقتي ابوسلمه را به قتل رساندند. بر در خانة خليفه،‌ ابوسلمه را به دورويي و فريبكاري متهم كرد و گفت كه همه او را لعن كنند. حتي گزارش نيز در دست است كه نشان مي دهد قتل ابومسلم بي اطلاع او صورت نگرفت (جهشياري، 77؛ ابن اثير، 5/476) و شگفت اينكه بعدها خود به دست منصور مسمو شد (جهشياري، 99؛ مقريزي، همان، 77). در سبب قتل ابوسلمه، به جز تمايلاتي كه وي به آل علي داشت،‌ بايد ترس و وحشي را نيز كه عباسيان از نفوذ و قدرت وي داشتند، در نظر گرفت؛ چنانكه بعدها، منصور او را در قدرت و نفوذ با ابومسلم مقايسه كرد (بلاذري، 3/201).
در منابع ابوسلمه را نخستين وزير عباسي خوانده اند (مثلاً نك‌ : ابوهلال، 2/98؛ ابن عبدريه، 5/113) و سبب اين امر بيشتر، شهرت ابوسلمه به لقب «وزير آل محمد» است، ولي بهيچ روي نبايد از اين لقب مفهوم شغلي را استنباط كرد كه وزيران، بعدها ا زجانب خلفا بدان مأمور بودند.
خوارزمي (ص 30) فرقه اي را به نام «خلّاليّه» به ابوسلمه نسبت مي دهد كه خود يكي از دوشاخة فرقة شيعة عباسي بودند. مقريزي (خطط، 2/253 ـ 254 ) نيز طي مطلبي مي گويد: مردي به نام هاشم در ماوراء النهر برخاست و ادعا كرد كه روح ابوسلمه به او منتقل شده و به همين سبب مردم را به سوي خويش مي خواند. گويا مقصود از هاشم، المقنّع باشد و چنانكه از مآخذ برمي آيد، او چنين ادعايي را در مورد ابومسلم داشته است. احتمالاً ميان ابوسلمه و ابومسلم در اين گزارش خلطي رخ داده است (نك‌ :گرديزي، 278 ـ 279؛ ابن اثير، 6/38 ـ 39).
مآخذ: ابن اثير، الكامل؛ ابن اعثم كوفي، احمد بن علي، الفتوح، حيدرآباد دكن، 1359ق/1975 م؛ ابن حبيب، «اسماء المغتالين» نوادر المخطوطات (المجموع‌ـة السادس‌ـة)، به كوشش عبدالسلام هارون، قاهره، 1374ق/ 1954 م؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن طقطقي، محمد بن علي، الفخري، بيروت، 1400ق/ 1980 م؛ ابن عبدريه، احمد بن محمد، العقد الفريد، به كوشش احمد امين و ديگران، قاهره، 1393ق/ 1973 م؛ ابن عنبه، احمد بن علي، عمدة الطالب، نجف، 1380ق/ 1961 م؛ ابوهلال عسكري، حسن بن عبدالله، الاوائل، به كوشش محمد مصري و وليد قصاب، دمشق، 1975 م؛ اخبار ا لدول‌ـة العباسي‌ـة، به كوشش عبدالعزيز دوري و عبدالجبار مطلبي، بيروت، 1971 م؛ اقبال، عباس، خاندان نوبختي، تهران، 1313 ش؛ الامام‌ـة والسياس‌ـة، منسوب به ابن قتيبه، قاهره، 1388ق/ 1969 م؛ بلاذري، احمدبن يحيي، انساب الاشراف، به كوشش عبدالعزيز دوري، بيروت، 1398ق/1978 م؛ تاريخ الخلفاء، به كوشش گرياز بنويچ، مسكو، 1967 م؛ تنوخي، محسن بن علي، الفرج بعد الشدة، به كوشش عبود شالجي، بيروت، 1398 ق/ 1978 م؛ جهشياري، محمد بن عبدوس، الوزراء و الكتاب، قاهره، 1357 ق/ 1938 م؛ حمزة اصفهاني، تاريخ سني ملوك الارض و الانبياء، برلين، 1340 ق؛ خليف‌ـة بن خياط، تاريخ، به كوشش سهيل زكار، دمشق، 1968 م؛ خوارزمي، محمد بن احمد، مفاتيح العلوم، به كوشش فان فلوتن، ليدن، 1895 م؛ دينوري، احمد بن داوود، الاخبار الطوال، به كوشش عبدالمنعم عامر، بغداد، 1379ق/ 1959 م؛ سمعاني، عبدالكريم بن محمد، الانساب،‌ حيدرآباد دكن، 1401ق/ 1981 م؛ صابي، هلال بن محسن، رسوم دارالخاف‌ـة، به كوشش ميخائيل عواد، بغداد،‌1383ق/ 1964 م؛ طبري، تاريخ؛ العيون و الحدائق، ج 3، به كوشش دخويه، ليدن، 1869 م؛ گرديزي، عبدالحيّ بن ضحاك، زين الاخبار، به كوشش عبدالحي حبيبي، تهران، 1336 ش؛ مقريزي، احمد بن علي،‌خطط، بولاق، 1270 ق؛ همو، النزاع و التخاصم فيما بين بني امي‌ـة و بني هاشم، قاهره، مكتب‌ـة الاهرام؛ ياقوت، بلدان؛‌ بعقوبي، احمد بن اسحاق، تاريخ، بيروت، 1379ق/ 1960 م.
علي بهراميان
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2228
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست