responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2174
ابو رکوه
جلد: 5
     
شماره مقاله:2174

اَبو رَكوه، وليد بن هشام بن عبدالملك (مقـ 27 جمادي الآخر 397ق/ 20 مارس 1007م)، رهبر قيامي بر ضد الحاكم خليفة فاطمي مصر. او خود مدعي بود كه از امير زادگان اموي و از فرزندان عبدالرحمن الداخل ـ نخستين فرمانرواي اموي اندلس - است (ابن خلدون، 4(1)/120). برخي از مورخان نيز گويا اين نسب را پديرفته اند (ابن قلانسي، 64؛ ابن اثير، 9/197؛ ابن تغري بردي، 4/179، 215).
اندكي پس از آغاز خلافت هشام المؤيد، خليفة خردسال اموي در اندلس، المنصور محمد بن ابي عامر حاجب بر او چيره شد و رشتة كارها را در دست گرفت و به تعقيب امويان پرداخت. ابور كوه از جمله كساني بو دكه از اندلس به قيروان گريخت (ابن اثير، 9/197 ـ 198؛ ابن خلدون، همانجا) و چون به هنگام فرار تنها مشك آبي با خود داشت، يا همواره چون صوفيان مشك آبي براي وضو، با خود برمي داشت، ابوركوه لقب يافت (ابن قلانسي، همانجا؛ ابن اثير، 9/197؛ مقري، 2/658). او نخست يك چند در قيروان به معلمي پرداخت، سپس در طلب حديث به مصر كه چند سالي بيشتر از استقرار فاطميان در آنجا نمي گذشت، رفت. آنگاه مدتي را در مكه و يمن و شام گذراند و مردم را به اطاعت «قائم» بني اميه فرا مي خواند (ابن اثير،9/198؛ ابن خلدون، همانجا). چون به مصر بازگشت در برقه مقام گزيد و معلمي كودكان و امامت نماز بني قره پرداخت (ابن خلدون، 4(1)/121).
به روايت ابن كثير (11/337) ابوركوه در آنجا زهد و پرهيزكاري نشان داد و چنين نماياند كه از غيب خبر ميدهد و چون همه به سوي وي گرويدند، نسب خود را آشكار كرد و مردم را به اطاعت از خود خواند. به گفتة مقري (2/658 ـ 659) او مدعي شد كه مسلم‌ـة بن عبدالملك پيشگو، به خلافت او بشارت داده و شعري از او نشان داد كه در وصف ابوركوه سروده شده بود.
در آغاز بني قره دعوت او را پذيرفتند و پس از آن، قبايل ديگر در اطراف برقه به او پيوستند (ابن اثير، ابن خلدون، همانجاها؛ ابن عذاري، 1/257). الحاكم كه به وسيلة يكي از واليان خود از شورش ابوركوه آگاهي يافته بود، نخست بدان اهميتي نداد. ابوركوه نيروي خويش را گرد آورد و برقه را تسخير كرد و بر غنايم بسياري دست يافت (ابن اثير، ابن خلدون، همانجاها). الحاكم كه خطر ابوركوه را دريافته بود، لشكري به فرماندهي اينال الطويل براي سركوب شورش او فرستاد، اما اينال شكست خورد و كشته شد (ابن اثير، 9/199؛ ابن خلدون، 4 (1)/121 ـ 122). ابوركوه در برقه به نام خويش خطبه خواند و سكّه زد (ابن جوزي، 7/233؛ ابن كثير، همانجا). وي كه به قدرت خويش غره شده و كارش بالا گرفته بود، درصدد حمله به مصر برآمد. او حتي دسته هاي نظامي براي حمله به اطراف مصر مي فرستاد و گفته اند كه برخي از امراي مصر كه از ستمكاري الحاكم به تنگ آمده بودند، ابوركوه را براي حمله به مصر تشويق كردند (همانجا). به روايت ديگر، الحاكم برخي از رجال خود را برانگيخت تا به ابوركوه نامه بنگارند و از او براي حمله به مصر دعوت كنند (ابن عذاري، 1/258). الحاكم كه از اهمال خود در موارد ابوركوه سخت پشيمان بود، اين بار لشكر مجهزي را با نيرويي كه از شام خواسته بود، به فرماندهي فضل بن عبدالله، به مقابلة ابوركوه فرستاد (ابن اثير، 9/200؛ ابن تغري بردي، 4/216).
به گفتة اين كثير (همانجا) فضل بن عبدالله در آغاز از سرداران ابوركوه بود كه الحاكم با دادن مال او را به خود متمايل ساخت (قس: ابن خلدون، 4 (1)/121، كه نام سردار الحاكم را فضل بن صالح نوشته است). به هر روي، وي نخست با برخي سران لشكر ابوركوه ارتباط برقرار كرد و يكي از آنان به نام ماضي بن مقرب را فريفت تا او را از اخبار ابوركوه آگاه سازد (ابن اثير، همانجا؛ ابن خلدون، 4 (1)/122). در نخستين پيكار، فرمانده سپاه مصر كه از كثرت سپاه ابوركوه بيمناك شده بود، به اردوگاه خود عقب نشست. در اين زمان بني قره با عربهاي سپاه فضل تماس گرفتند و همداستان شدند كه از سپاه فضل جدا شوند و به آنان بپيوندند، اما فضل توسط ماضي بن مقرب، از اين توطئه آگاه شد و آن را بي اثر كرد. در اين ميان، ابوركوه سپاه ديگري را كه الحاكم فرستاده بود، بي اطلاع فضل درهم شكست و خود به سبخه رفت و در آنجا موضع گرفت. خبر اين شكست مردم مصر را بيمناك كرد و قيمتها افزايش يافت (ابن اثير، 9/200 ـ 201؛ مقريزي، 2/286). فضل پس از اطلاع از واقعه، به تعقيب ابوركوه پرداخت و در جنگي كه درگرفت، به ناگاه شكست در سپاه ابوركوه افتاد (ابن اثير، 9/201 ـ 202؛ ابن خلدون، همانجا). در اين هنگام، بني قره با نيرنگ ماضي بن مقرب از ابوركوه جدا شدند و او به قلعة جبل در نوبه رفت و خود را فرستادة الحاكم خواند، اما فضل فرستاده اي به سوي حاكم نوبه گسيل داشت و ابوركوه را طلب كرد و او نيز ابوركوه را تسليم فضل كرد (ابن اثير، 9/202؛ ابن خلدون، همانجا). فضل با ابوركوه به مهرباني بسيار رفتار كرد و او را با خود به قاهره برد. در آنجا به دستور الحاكم وي را در شهر گردانيدند و به قتلگاه بردند. به روايت ابن اثير او پيش از رسيدن به آنجا در گذشت و سرش را جدا كردند و پيكرش را به دار كشيدند (9/203). برخي نيز به صراحت از قتل او ياد كرده اند (ابن تغري بردي، 4/179).
مآخذ: ابن اثير، الكامل، ابن تغري بردي، النجوم، ابن جوزي، عبدالرحمن بن علي، المنتظم حيدرآباد دكن، 1358ق؛ ابن خلدون، العبر؛ ابن عذاري، محمد، البيان المغرب، به كوشش لوي پرووانسال و كولن، ليدن. 19448م؛ ابن قلانسي. حمزة بن اسد، ذيل تاريخ دمشق، به كوش ف. آمدرز، بيروت، 1980م؛ ابن كثير، البداي‌ـة؛ مقري، احمد بن محمد، نفح الطيب، به كوشش احسان عباس، بيروت، 1388ق/1968م؛ مقريزي، احمد بن علي، الخطط، بولاق. 1270ق.
بخش تاريخ
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2174
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست