responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2173
ابو الرقعمق
جلد: 5
     
شماره مقاله:2173

اَبوالرَّقَِعمَق، ابو حامد احمد بن محمد انطاكي (د 399ق/ 1009م)،‌ شاعر سدة 4ق/ 10م. كلمة رقعمق ظاهراً هيچ معنايي ندارد و ابن خلكان (1/132) نيز چيزي در تفسير آن نيافته است (قس: مدرس، 7/112) و گويا از باب تحقير و استهزاء شاعر را بدان ملقب ساخته اند.
نخستين منبع ما، ثعالبي كه تقريباً با وي هم عصر بوده است، دربارة زندگي نامة او كاملاً خاموش است و تنها به ذكر اينكه وي يگانة زمان بوده و در هزل و جد و مدح شعر مي سروده، بسنده مي كند (1/269). ثعالبي 27 قطعة بزرگ. شامل 504 بيت از آثار او را برگزيده و در جنگ خود نهاده است. غير از آنچه ثعالبي آورده و نيز دو قطعة دو بيتي كه در الوافي (صفدي، 8/144) و معاهد التنصيص (عباسي، 2/252، 255) آمده. ديگر هيچ اثر از او برجاي نمانده است و منابع ديگر نيز همه از اين دو كتاب اخذ كرده اند.
پس از ثعالبي، نخستين كسي كه به زندگاني شاعر اشاره مختصري كرده. ابن خلكان است كه حدود 250 سال بعد از ثعالبي درگذشته است. اما ابن خلكان (همانجا)، تاريخ مصر مختار مسبّحي را در دست داشته و از اين كتاب. تاريخ مرگ شاعر را نقل كرده (قس: ذهبي، سير، 17/77، العبر، 2/195؛ صفدي، همانجا؛ يافعي، 2/452) و سپس خود پنداشته كه مرگ او در مصر رخ داده است. احتمالاً اطلاعات ديگري هم كه ابن خلكان آورده و در تمام منابع تكرار شده، از همين كتاب اخذ شده است.
براساس اين گزارش، مي توان گمان برد كه وي در انطاكيه زاده شده و همانجا پرورش يافته است (نكـ: ابن خلكان، 1/131 ـ 132)، اما نمي دانيم در چه زمان و چرا به مصر كوچيده است. نخستين ممدوح او المعزّ فاطمي است (نكـ: همو، 1/132)، كه در 362ق به قاهره وارد شده است (زامباور، 144). بنابراين مي توان پنداشت كه شاعر، اندكي پس از اين تاريخ به قاهره رفته و آنجا به دربار فاطميان پيوسته است و پس از المعزّ دو خليفة بعد از او، العزيز (د 386ق) و الحاكم (د 411ق) را مدح گفته، اما گويا ممدوح واقعي او، ابوجعفر يعقوب ابن كِلَّس (د380ق) بوده كه دوبار وزارت العزيز را بر عهده داشته است.
با اينهمه در ميان مدايح او كمتر از اين كسان نام برده شده است. بر حسب گزارش ابن خلكان (همانجا) مي دانيم كه نخستين قصيدة مذكور در يتيم‌ـة الدهر ثعالبي 01/269 ـ270) كه معروف ترين شعر او نيز به شمار آمده، در مدح ابن كلس سروده شده است. در بائيه اي، نام تميم (= المعزّ) آمده (همو، 1/283)، اما از رائيه اي (همو، 1/284) كه گويند در مدح الحاكم است (فروخ، 2/621) بخش مديحه حذف گرديده است. در ديگر قصايد او، نام يا كنية مختصر چند تن آمده كه احتمالاً از اعيان و فرماندهان مصر بوده اند (ثعالبي، 1/272، 287، 290، 293). جز اين اطلاعي از احوال او نداريم، تنها شايد بتوان اين نكته را نيز افزود كه وي بنابر يكي از قصايدش (همو، 1/293 ـ 294)، سفري به تنّيس (در مديترانه) كرده و آنجا به ياد مصر (= قاهره) و خوشيهاي آن شعر سروده است.
آنچه در شعر الوالرقعمق به نحوي خاص نظرها را جلب مي كند، آن است كه وي در زمينة معاني شعر، مكتبي برگزيده بود كه تنها در سدة 4ق به اوج خود رسيد و سپس به شدت فروكش كرد. اين مكنب، همانا شيوة هرزه داراي و بي شرمي تند و اغراق آميز در كلام است كه به «سُخف» شهرت يافته است. سخف شعراي سدة 4ق با آنچه از ابونواس و بشار و هم طرازان ايشان مي شناسيم، چندان قابل مقايسه نيست. باده نوشي و مستي، زن بارگي و غلام بارگي، مجالس متعدد و وسيع فسق و فجور كه با زندگي روزمرة اين شاعران عجين شده، ماية اصلي شعر سخف نيست و اتفاقاً دو شاعر سخيف سراي سدة 4ق، ابن حجاج در شرق و ابوالرقعمق در غرب، هيچ كدام زندگي مادي خود را در اين راه به تباهي نكشانده بودند. گويي آنچه در اين مكتب مورد نظر است، آن غرايز و عادات طبيعي و دائمي انساني است كه معمولاً آنها را از همديگر، پنهان مي دارند و از ذكر آنها احساس شرم مي كنند.
ابن حجاج و ابوالرقعمق دريافته بودند كه اگر اين معاني را در قالب شعر بريزند، از آنجا كه اينگونه گفتار چندان سابقه اي نداشته و به ابداع نكته گويي و لطيفه پردازي شبيه است، ناچار مورد توجه اميران در محافل شعر و آواز قرار مي گيرد و چون اميري از اين گفتار اظهار شادي و رضايت كند و شاعر را صله اي بخشد، ناچار همگان، به تقليد از او به اشعار آن شاعر تمايل پيدا مي كنند.
ما اگر چه، ابن حجاج را در كنار ابوالرقعمق نهاده ايم، اما به هيچ وجه نمي توانيم اين شاعر اندك ماية شامي را با «پيامبر سخف» هم طراز بداني. شعر ابوالرقعمق گاه از آن صداقت و آزادگي و جهشهاي طبيعي بي بهره است و پنداري خواسته است به تقليد از ابن حجاج كه شعرش بي گمان در شام شهرتي فراوان داشت است، مكتبي خاص براي خود تدارك ببيند.
وي در درون قصايد، معمولاً سخيفه گويي را از مدح جدا نهاده است؛ بدين سال كه قصيده را به جاي نسيب گذشتگان، با مسخرگي آغاز مي كند و گاه نيز بخش بزرگي از قصيده را به همين معني اختصاص مي دهد و آنگاه با الفاظ و معاني معروف مدح، به ستايش ممدوح مي پردازد و گويي سخت مي كوشد كه اين بخش از قصيده را از كلمات و مضامين ناشايست به دور نگه دارد (مثلاً نكـ: ثعالبي، 1/270، 275 ـ 276،‌ 277).
اما او مي داند كه همين «سخف» و «حُمق» است كه باعث اقبال مردمان و كسب شهرت و ثروت شده است و مي پندارد كه اين شيوه حتي از دينداري و پاكدامني نيز برتر است (همو، 1/286)، از اين رو پيوسته به ستايش «سخف» مي پردازد (مثلاً همو، 1/287، 290، 294) و به شيوة ابونواس، گستاخانه تمايل خود را به اين روش ابراز مي دارد (همو، 1/274).
اينگونه معاني البته اوزاني سبك و كوتاه مي طلبد و شاعر را گاه به استفاده از الفاظ عاميانه وا مي دارد (مثلاًنكـ: همو، 1/275: كشخان، نيز 1/284: طباهجه)؛ يك مصراع از قصيده اي، بيشتر از تقليد صداي گنجشك (صي صي صي) تركيب يافته است (همو، 1/281)؛ مصراع اول يك دو بيتي معروف، يك كلمة بي معني است كه دوبار تكرار شده (صفدي، همانجا) و نيز قصيده اي را كه در مدح الحاكم سروده (ثعالبي، 1/283 ـ 284)، با مكاتبه ميان «حصير و سرير» آغاز كرده است و پس از نكته و پس از نكته پردازي و شوخي و دعوت به هرزگي، به آن كسي كه «پيامبر در روز غدير خم فضايلش را برشمرده» سوگندي مي خورد كه الحاكم را در جهان نظيري نيست. اين بيت نشان ن ميدهد كه او يا شيعي مذهب بوده و يا براي خوش آمدن خليفة فاطمي، چنين سروده است.
با اينهمه، شاعر گويي براي اظهار اطلاع از آثار گذشتگان، گاه از اطلاع و دمن و ويرانة منزلگه يار سخن گفته (مثلاً همو، 1/285) و يا از معاشيق معروف عرب چون ليلي و سلمي و سعدي و هند نام برده است (همو، 1/280)؛ اما پيوسته، گويي به تقليد ا زابو نواس، اين معاني را به مسخرگي در آميخته است. شايد زيباتين و طبيعي ترين شعر او، قطعه اي مفصل، در وزني كوتاه (بحر هزج) و الفاظي روان و مأنوس است كه بخش اعظم آن به شرح احوال خود او اختصاص يافته است. در اين قطعه وي از تنگدستي خود و ستم روزگار مي نالد و نمي داند چرا، با آنكه شعرش همه جا رواج يافته، باز در مصر مانده است، اما اين شعر نيز به «سخف» و سپس به مدح مي انجامد (همو، 1/276 ـ 278).
مآخذ: ابن خلكان، وفيات؛ ثعالبي، عبدالملك بن محمد، يتيم‌ـة الدهر، به كوشش محمد اسماعيل صاوي، قاهره، 1352ق/ 1934م؛ ذهبي، محمد بن احمد، سير اعلام النبلاء، به كوشش شعيب ارنؤوط و محمد نعيم عرقسوسي، بيروت، 1403ق/ 1983م؛ همو، العبر، بروت، 1405ق/ 1985م؛ زامباور، ادوارد ربتر؟، نسب نامة خلفا و شهرياران، ترجمة محمد جواد مشكور، تهران، 1356ش؛ صفدي، خليل بن ايبك، الوافي بالوفيات،‌ به كوشش محمد يوسف نجم، بيروت، 1391ق/ 1971م؛ عباسي، عبدالرحيم بن احمد، معاهد التنصيص، به كوشش محمد محيي الدين عبدالحميد، بيروت، 1367ق/ 1947م؛ فروخ، عمر، تاريخ الادب العربي، بيروت، 1981م؛ مدرس، محمد علي، ريحان‌ـة الادب، تبريز، 1346ش؛ يافعي، عبدالله بن اسعد، مرآة الجنان، بيروت، 1390ق/ 1970م.
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2173
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست