اِبْنِ قُزْمان، عنوان چندتن ازافراد خاندانىقرطبى كهدرسدههاي
4-6ق/10-12م مىزيستهاند. دربارة نام جد اعلاي اين خاندان، «قزمان»
نمىتوان اظهار نظر قاطع كرد. از طرفى اين احتمال داده شده است كه قزمان
شكل عربى شدة نام اسپانيايى Guzman باشد كه خود ريشة ژرمنى1 دارد. حرف «ق»
هر چند جايگزين عادي » gÄ نيست، ولى مىتوان مواردي چون «سرقسطه2» يافت
كه در آن اينگونه تبديل صورت گرفته باشد. از طرف ديگر در سدة 1ق/7م در
جزيرة العرب نام قزمان به عنوان يك نام عربى، نمونه دارد (نك: ابن حجر،
2/235) كه مشتق از مادة «ق ز م» است. كودرا3 در يادداشتهايى كه در 1910م
منتشر ساخته بود، احتمال عربى بودن اين نام را بر ژرمنى (ويزيگوتى) بودن
آن ترجيح داده است ( 1 EI). شايان ذكر است كه نسبت «زهري» براي افراد
اين خاندان كه در نوشتة ابن عبدالملك (2/477) و ابن خطيب (2/494) ديده
مىشود - اگرچه آنگونه كه كولن4 ترجيح داده، ممكن است مربوط به نوعى
رابطة غير نسبى باشد ( 2 EI) - مىتواند نسبتى اصيل بوده، بر انتساب آنان به
عرب بنى زهره دلالت نمايد. به هر روي در اندلس كسان ديگري نيز مىتوان
يافت كه نام قزمان داشتهاند (نك: ابن حزم، 214؛ ابن بشكوال، چ 1955م،
1/73).
خاندان بنى قزمان در سدههاي 4 و 5ق/10 و 11م در قرطبه از نفوذ و اعتبار
بسزايى برخوردار بودند و از ميان آنان رجال علمى و سياسى، حتى وزير برخاست
(نك: ابن سعيد، رايات، 73، المغرب، 1/205؛ ابن بسام، بخشهايى، 120)، ولى
درپى تحولات ربع پايانى سدة 5ق اقتدار آنان رو به كاستى نهاد.
معروفترين افراد اين خاندان اينانند:
1. ابوبكر محمد بن عيسى بن عبدالملك قرطبى (د ح 555ق/ 1160م)، شاعر
بلندآوازه و پيشواي زجل سرايان اندلس. با توجه به شعري از خود ابن قزمان
(زجل 38 بند 9) مىتوان گفت كه او در 479ق/1086م (درگير و دار نبرد زلاقه)
هنوز زاده نشده بود.
ممكن است فروپاشى سلسلة افطسيان بطليوس در 487ق كه عموي ابن قزمان وزارت
آنان را داشت و برچيده شدن ملوك الطوايفى و برقراري حكومت مرابطون در
اندلس به دست يوسف بن تاشفين در 489ق، در دور شدن بنى قزمان از اقتدار
سياسى مؤثر بوده باشد، ولى به هر دليل آنگاه كه ابن قزمان مديحههاي
زجلى خود را مىسروده و به رجال سياسى تقديم مىكرده، چندان به اقتدار
خاندان خود دلخوش نبوده است. وي گاه بنى قزمان را بندگان ابن زهر اشبيلى
خوانده (زجل 9 بند 41) و گاه بقاي آنان را به بركت وجود ابوالوليد زجالى
دانسته است (زجل 89 بند 10). هر چند ممكن است اين درجه از تذلل نوعى
مبالغه در مدح تلقى شود، ولى مىبايست وراي اين مبالغه حقيقتى نهفته
باشد.
ابن قزمان در دامان خاندانى اهل علم و ادب پرورش يافت و چنانكه از جاي
جاي زجلهايش پيداست، اديبى برجسته شد كه اطلاعات عمومى و تاريخى فراوان
داشت و از فن حديث نيز بىاطلاع نبود (نك: زجل 7 بند 17، زجل 13 بند 9، نيز:
زجل 79؛ ابن سعيد، رايات، همانجا؛ ابن خطيب، همانجا).
از نظر جايگاه سياسى گفتنى است كه ابن قزمان با سران قرطبه و ديگر شهرهاي
اندلس در رابطه بوده و شاهد آشكار بر اين روابط ديوان اوست. وي بارها به
صاحب منصبان دولت مرابطون پيشنهاد همكاري داده و توانايى خويش را براي
تصدي منصب دبيري بدانان گوشزد كرده است (نك: زجل 2 بند 4، زجل 7 بند 17،
زجل 9 بند 36، زجل 13 بند 9، زجلهاي 22 و 95). اينكه بر صفحة عنوان نسخة منحصر
به فرد ديوانش از او با عنوان «وزير» ياد شده است - اگرچه احتمال وقوع خلط
بين سرايندة زجلها با عموي همنام و هم كنيهاش نيز وجود دارد - اين احتمال
را به ذهن مىآورد كه اعطاي اين عنوان به او صرفاً جنبة تشريفاتى داشته و
دلالت بر منصب خاصى نداشته باشد (نك: دوزي، II/807 S; , 1 EI).
دوران زندگى ابن قزمان همواره با رو در رويى مسلمانان اندلس و مسيحيان
همراه بوده است و انعكاس اين جو در شعر او به روشنى ديده مىشود. وي نه
تنها نسبت به سران ستيزه جوي مسيحيان ابراز تنفر مىكند (نك: زجل 47، زجل
86 بند 5، زجل 130 بند 1) و مجاهدات مسلمانان برضد آنان را مىستايد (نك: زجل
86 بند 7، جم)، بلكه اساساً نسبت به مردم مسيحى نيز ديد غير دوستانهاي دارد
(زجل 38 بند 14، رجل 86 بند 9، زجل 137 بند 5).
ابن قزمان با سرودن مديحه براي رجال توانگر قرطبه چون بنىحمدين،
ابوالوليد ابن رشد، ابويونس ابن مغيث و ابن ابى الخصال روزگار مىگذرانيد،
اما به خصوص به ابوالقاسم احمد بن حمدين قاضى قرطبه آن اندازه نزديك بود
كه يكى از بليغترين مديحههاي خود را در وصف او سروده (زجل 79) و تنها
مرثية ديوانش را در رثاي او گفته است (زجل 83). ابن قزمان حتى مدتها پس از
وفات او به يادش شعر سروده است (زجل 38 بندهاي 36- 38).
گويا عنايت سران قرطبه به ابن قزمان آن اندازه نبود كه نياز شاعر را
برآورد و سختى زندگى او را بر آن مىداشت كه بارها و بارها رنج سفر را بر خود
هموار سازد. وي در سفرهايش به اشبيليه مورد حمايت ابوالعلاء ابن زهر و ابن
قرشى زهري بود و در غرناطه كسانى چون وزير ابوعبدالله ابن سعاده، وزير
ابوالحكم ابن ابى عيشون و ابوبكر محمد بن سعيد به او عنايت داشتند (نك: ابن
قزمان، جم). مجلس آشنايى او با شاعرهاي به نام نزهون نزد همين ابوبكر
بوده است (ابن سعيد، همان، 91، المغرب، 2/121؛ ابن خطيب، 2/504). ابن
قزمان زجلى نيز در مدح يك وزير جيانى سروده و گويا براي تقديم آن به
جيان رفته بود (نك: زجل 21 بند 14). احساس غربت و خستگى ابن قزمان از اين
سفرهاي پياپى در اشعار او منعكس شده است (مثلاً نك: زجلهاي 78 و 124).
با برافتادن سلسلة مرابطون به دست موحدون در مغرب در 539ق/ 1145م دامنة
سلسلة موحدون به اندلس نيز كشيده شد و اين انتقال قدرت موجب بروز پريشانى
در اوضاع سياسى گشت. حتى پيش از اين انتقال، خوف از تعقيب و حبس در
مواضعى از ديوان ابن قزمان به چشم مىخورد (نك: زجلهاي 39 و 137). گويا يكى
از موارد گرفتاري او اين بوده است كه يكى از امراي بنى مناصف بدو بدگمان
شده و وي را به اتهام «منافق» و «مخالف» بودن به زندان افكنده بود كه با
وساطت امير محمد بن سير از كشته شدن رهايى يافت (نك: زجل 41).
ابن قزمان سرانجام در موطن خود قرطبه در شب آخر رمضان 555 (ابن خطيب،
2/505) يا در 554 (ابن ابار، تحفة، 56) چشم از جهان فرو بست.
به طور كلى در منابع تاريخى عربى دربارة شرح حال ابن قزمان اطلاعات قابل
توجهى ديده نمىشود. منبعى كه بيشترين اطلاع را در اين باره به دست
مىدهد، الاحاطة ابن خطيب است كه بين شخصيت ابن قزمان با عمويش، وزير
ابوبكر محمد بن عبدالملك خلط كرده است. در آثار تحقيقى 100 سال اخير نيز
تحتتأثير برخى منابع پيشين و عنوان ابهام بر انگيز نسخة خطى ديوان، تا دهها
سال خلط بين اين دو تن ديده مىشود. نه تنها در مقالاتى كه زايبولد1 در
چاپ اول «دائرةالمعارف اسلام2»، نيكل در مقدمة ويرايش خود از ديوان و
بايراكتارويچ3 در ذيل چاپ اول همان دائرةالمعارف4 نوشتهاند، بلكه در
مقالهاي كه نيكل در 1939م با عنوان «قطعاتى از شرح حال ابن قزمان5»
منتشر ساخت، اين خلط به وضوح ديده مىشود. البته در همين اوان لوي
پرووانسال و به دنبال او كولن و نيكل دريافته بودند كه اين دو شخصيت بايد
از يكديگر متمايز شوند (نك: نيكل، «شعر...6»، .(267-268
پنج سال بعد لوي پرووانسال با انتشار يافتههاي خود در مقالة «نكتهاي تازه
دربارة ابن قزمان» اين تمايز را ثابت كرد .(347-369) برخى از محققان معاصر
كوشيدهاند تا خلا´ موجود در شرح حال ابن قزمان را با استفاده از سرودههاي
او جبران نمايند. ولى گاه برداشتى نادرست از يك كلمه يا دريافتى از يك
جمله موجب داوري عجولانه شده است. از جمله، اين گفتة بروكلمان كه ابن
قزمان در سفرهايش بوزينهاي را با خود همراه داشته )، GAL,S,I/481) ظاهراً
برداشتى نادرست از كلمة «قرد» در زجل 7 (بند 2) و زجل 121 (بند 2) بوده كه در
اين زجلها - چنانكه كولن گفته - اين كلمه به معنى نحس در مقابل سعد است
( 2 EI). همچنين بايراكتارويچ و درپى او بروكلمان و كولن از زجل 145 (بند 10)
و زجل 147 (بند 5) چنين استنباط كردهاند كه ابن قزمان «هرگز دريا را نديده»
و «مدتى امام جماعت يك مسجد بوده است» ، GAL,S) همانجا؛ 2 EIS; , 1 EI)، اما
اگر از ديدگاه شعرشناسى
شعر: حجاري اشاره كرده است كه ابن قزمان در آغاز به گفتن با همين ابيات
برخورد شود، شايد برداشتهاي مزبور سطحى به نظر آيند. اشعار سنتى (معرب)
پرداخت، ولى چون احساس كرد كه توان همسنگى با شاعران چيرهدستى چون ابن
خفاجه را در خود نمىبيند، به گفتن زجل روي آورد (ابن سعيد، المغرب، 1/100).
ابن قزمان خود نيز نه تنها اشاراتى به شعر سنتى خويش دارد، بلكه در كنار
ياد كردن از توانايىاش در سرودن زجل، بارها از موشحسرايى خود نيز سخن
رانده است (نك: زجل 7 بند 17، زجل 24 بند 10، زجل 94 بند 17، جم). نمونههاي
متعددي از اشعار غير زجلى ابن قزمان را مىتوان در كتب ادبى چون تحفة ابن
ابار (ص 56 -57)، المغرب ابن سعيد (همانجا)، الاحاطة ابن خطيب (2/495-497) و
نفح السحر تجيبى (ص 132) مشاهده كرد.
بدون ترديد آنچه نام ابن قزمان را پاينده ساخت، زجلهاي پرجاذبة او به
گويش محلى بود. وي چندان در اين سبك شعري استاد بود كه پيشواي زجل
سرايان اندلس (امام الزجالين) لقب گرفت (ابن خلدون، 1460؛ ابن سعيد،
همان، 1/100، 167). البته همانطور كه ابن قزمان در مقدمة مسجد ديوان يادآور
شده، وي نخستين زجل سراي ديار اندلس نيست و اين سبك مدتها پيش از او
سابقه داشته است، اما او با نوآوريهاي خود شيرينى و زيبايى زجل را هويدا
ساخت (نك: ابن خلدون، همانجا؛ ابن ابار، همان، 56؛ ابن حجه، 52؛ نيز زجل 59
بندهاي 9-10). برخى از اهل ادب توانايى ابن قزمان در زيباگزينى معانى را
با اشعار متنبى در ادبيات سنتى قياس كردهاند (نك: مقري، 3/385).
يكى از جلوههاي هنر ابن قزمان در گزينش معانى، استادي او در به كارگيري
تشبيهات است. او در كنار تشبيهات ملموس و روزمره (مثلاً زجل 136 بند 6)
تشبيههايى ساخته كه در عين سادگى بسيار خيال پردازانه است (مثلاً زجل 142
بند 4، زجل 140 بند 5).
زيبايى زجلهاي ابن قزمان نه تنها در مغرب زمين بسياري از دوستداران ادب
را جذبه خود مىنمود، بلكه حتى در مشرق كه گويش آن اشعار چندان آشنا نبود،
هواداران زيادي يافته بود. به گزارش ابنسعيد در سدة 7ق/13م در حالى كه
هنوز دير زمانى از وفات شاعر نمىگذشت، ديوان او در مغربومشرق رواجداشته (
المغرب، 1/167) و در بغداد بسيار مورد توجه بوده است.
شراب و زن در اشعار ابن قزمان جلوهاي ويژه دارد. بايد توجه داشت كه شاعر
در جوانى ازدواجى ناموفق داشته و شكست در آن تأثير انكارناپذيري بر روحية او
گذارده است (نك: زجل 2). ثمرة اين ازدواج فرزندانى بود كه ابن قزمان
انديشة آيندة آنها را داشت (زجل 11 بند 10) و ثمرة ديگرش اين بود كه شاعر را
نسبت به وفاي زنان بدبين نمود. او نهتنها از همسرش، بلكه از خواهر خود نيز
شكوه دارد و به جنس زن با ديدي ترديدآميز مىنگرد (نك: زجل، 89).
مقايسة اين بدبينى با ستايشهايى كه او از زيبايى زنان دارد، در بادي امر
انسان را به شگفتى وا مىدارد. معشوقههايى كه ابن قزمان با نامهاي زهره،
مريم، عايشه و... از آنان ياد مىكند، ممكن است شخصيتهاي تخيلى يا واقعى
باشند كه شاعر عشق را در آنان جستوجو مىكند. اما همواره از بىوفايى آنان
شكايت دارد. او عشق را براي انسان خذلان مىشمرد و از خواري خود در طول
زندگى سخن مىگويد (نك: زجل 4 بند 3). شاعر رابطة معشوق و عاشق را به مولا و
بنده مانند كرده (زجل 130 بند 1) و معشوق خود را «اي بانوي من» (يا ستّى)
خطاب مىكند (زجل 145 بند 7).
در كنار عشق به زن، عشق به مرد نيز در زجلهاي ابن قزمان ديده مىشود. عشق
او به شخصيتى با نام ابراهيمِ وشكى كه در جاي جاي ديوان ازاو ياد كرده
است، به گفتة خود شاعر فكر او را تسخير كرده و آتش در دلش افكنده است (زجل
108 بند 2). در اينجا بايد به اين نكته اشاره كرد كه برخى محققان چون
بايراكتارويچ و درپى او بروكلمان چنين اظهار داشتهاند كه در اشعار ابن
قزمان گرايش به عشق همجنس بر جنس مخالف غلبه دارد S) , 1 EI، GAL,S;
همانجاها)، ولى بايد توجه داشت كه در زبان ابن قزمان پايبندي به تمايز
مذكر و مؤنث در صرف افعال و ضماير ديده نمىشود و اين نكته را نبايد در تفسير
زجلهاي عشقى او از نظر دور داشت. اگر بخواهيم برپاية شعر ابن قزمان دربارة
شخصيت اخلاقى واقعى او داوري كنيم، همواره بايد عواملى چون مبالغه، تخيل
و خواست مخاطبان از شاعر را در مدنظر داشته باشيم. اينكه او خود را بارها «نا
اهل» (خليع) قلمداد كرده و در دو مورد خويشتن را «زانى» و در موردي «لوّاط»
خوانده است (زجل 11 بند 10، زجل 30 بند 3)، نمىتواند به سادگى يك اعتراف
جسورانه تلقى شود. اگر باير اكتارويچ و بعدها كولن اين تعبيرهاي شاعرانه را
به مثابة اعتراف نامة ابن قزمان تلقى كرده و او را يك هرزة بىبند وبار و
فاسق آشكار شمردهاند ( 2 EIS; , 2 EI)، با نگرشى ديگر مىتوان اين تعابير را
نوعى تظاهر پنداشت.
بسياري از صحنههاي مغازلة او با زنان كه در زجلهاي وي تصوير شده، مىتواند
تنها يك بازي با الفاظ و معانى باشد و تغزلى تلقى شود كه در مقدمة يك مدح
مناسب مىنمايد. به خصوص بايد در نظر داشت كه فضاي شعر در زجلهاي ابن
قزمان فضاي پردهدري و هرزگى نيست و به طور خاص در مورد عشق به مرد، شاعر
آرزوي خود را ديدار و صحبت محبوب مىشمارد (نك: زجل 108).
گريزان بودن او از فقيهان و متشرعان كه بارها آن را پيش كشيده (نك: زجل 22
بند 4، زجل 23 بند 4) با به ياد داشتن اين حقيقت كه او با جمعى از فقيهان
همچون ابوالواليد ابن رشد جد، رابطة نزديك داشته و بسياري از مديحههاي خود
را به آنان تقديم كرده، محل تأمل است. بههرحال اعترافات ابن قزمان در
اشعار خود، اگرچه مىتواند در واقع امر صادق يا كاذب باشد، ولى در زبان شعر
هرگز نبايد آنها را بيش از اندازه جدي گرفت. چه بسا «عود»ي كه به عشق و
شوق توصيه مىكند و خود هرگز آن را درنيافته است، خود ابن قزمان باشد (نك:
زجل 139 بندهاي 4- 5).
شراب نيز در سرودههاي ابن قزمان جايگاه ويژهاي دارد و سراسر ديوان او
مشحون از اشتياق شاعر به شرب است؛ حتى در جايى وي كسى را كه از شرب
پرهيز كند، مورد اهانت شديدي قرار داده است (زجل 22 بند 4). او حب شراب را
روزي خود از جانب خداوند شمرده (زجل 148 بند 5) و همان وصيت معروف را دارد
كه به هنگام مرگ در تاكستانى به خاكش سپارند (زجل 90 بند 5). بايد افزود
كه در الاحاطة ابن خطيب (2/505) روايتى است كه حكايت از شرابخواري ابن
قزمان دارد. در كنار يار و شراب، در اشعار ابن قزمان شوق به موسيقى و مناظر
طبيعى را نيز مىتوان ديد (مثلاً نك: زجل 52 بند 8).
تصوير ابن قزمان در زجلهايش، نشان دهندة مردي است كه مفهوم زندگى مرفه را
دريافته است، اما همواره فقري كه او را شايسته نيست، آزارش مىدهد. شكايت
هميشگى او از غذاي نامناسب، مسكن كرايهاي و گرانى قيمتها (به ويژه نك:
زجل 63 بند 2، زجل 68 بند 5، زجل 87 بند 5) و به ديگر سخن فقر در سراسر ديوان
او ديده مىشود. شايد اين تصور در ذهن ايجاد شود كه گويندة اين اشعار سعى
داشته با يادآوري مشكلات خود، كرم ممدوح را برانگيزد يا تحمل سختى را برخود
آسان سازد، ولى با اين حال شاعر همواره در سرودههايش روحية شاد خود را حفظ
كرده و به مشكلات اجازه نمىدهد تا لذت زندگى را از او بگيرند.
شاعر به آيندهاي روشن اميد دارد و سخت به فرج بعد از شدت معتقد است (زجل
68 بند 2، زجل 130 بند آغازين). اگرچه گاه گاه ضرورت او را وا مىدارد كه
به چشمداشتِ صلهاي، زجلى را به كريمى تقديم كند (زجل 51 بند 4)، ولى وي
از حد رفع نياز در نمىگذرد و در اهداي اشعار خود افراط نمىورزد (زجل 42
بندهاي 3-4). او در هم و دينار را براي نياز عاجل مىخواهد و به آينده طمع
نمىكند و خود اين خلق خويش را به شير تشبيه مىكند (زجل 102 بند 8، زجل 105
بند 9). وي صله را حق خود مىدانسته و گاه تفاخر بر ممدوح در شعر او ديده
مىشود (نك: زجل 8 بندهاي 5 -6، زجل 77 بند 8، زجل 105 بند 6). او خود را استاد
مسلم زجل مىداند و زجلهايش را سحر مىشمرد (زجل 134 بند 10، زجل 148 بند 7،
جم).
ابن قزمان با اينكه در غرب مىزيسته، ولى فرهنگ غالب بر شعر او شرقى است.
مضامينِ به خدمت گرفته شده در اشعار وي آشكارا اين نكته را مىنماياند،
حتى آشنايى او با شرق تا آنجاست كه به «شلوار اصفهانى» مثل زده است (زجل
103 بند 6) و نيز اينكه او طبع اشبيلى را طبع خست و طبع عراقى را طبع
بخشندگى مىشمارد، به گونهاي دلبستگى او را به شرق نشان مىدهد (زجل 93
بند 8).
به طور كلى بايد گفت زجلهاي ديوان بيشتر از اشعاري تشكيل شده كه به
ديگران اهدا گرديده است، ولى برخى زجلها نيز به كسى اهدا نشده و موضوع
آنها بيشتر وصف شراب و عيش است و چنانكه گفته شده، اينگونه زجلها از نظر
قالب شعري به موشح نزديكتر است (نك: استرن، .(171 مديحههاي اهدا شده
همچون مديحههاي سنتى با يك تغزل آغاز شده و شاعر پس از تخلص به مدح
اغراقآميز ممدوح مىپردازد. مشخصات فنى زجلهاي ابن قزمان از نظر عروض،
قافيه و خرجه توجه جمعى از محققان را به خود جلب كرده است (نك: ه د،
زجل).
ديوان: تنها نسخة بازمانده از ديوان ابن قزمان نسخهاي است كه پيش از
683ق/1284م در صفد فلسطين كتابت شده و بعدها احتمالاً در بغداد به تملك
روسو1 كنسول فرانسه درآمده و چندي بعد به موزة آسيايى سن پترزبورگ انتقال
يافته است. در 1881م روزن به هنگام فهرست كردن نسخههاي خطى آن
كتابخانه به تفصيل به معرفى نسخة مزبور پرداخت و به دنبال آن توجه
دانشمندان از اكناف عالم به اين كتاب گرانبها جلب شد. اين امر سرآغاز
مطالعات دامنهداري شد كه محققان از ديدگاههاي مختلف دربارة آن انجام دادند
(نك: كراچكوفسكى، «دربارة دستنوشتههاي عربى2»، .(I/67-70
اين نسخة ديوان كه طبق تسمية شاعر در مقدمه، اصابة الاغراض فى وصف الاعراض
نام دارد و ظاهراً توسط خود ابن قزمان گردآوري شده است، افتادگيهايى دارد،
ولى خوشبختانه برخى از اين افتادگيها را مىتوان با استفاده از زجلهاي نقل
شده در متون ادبى ترميم كرد. همچنين يكى از افتادگيها با استفاده از نسخة
خطى گنيزة فسطاط تكميل مىشود (نك: استرن، .(192 زجلهاي ديگري نيز از ابن
قزمان در آثار ادبى به ويژه العاطل الحالى صفىالدين حلى و السفينة ابن
مباركشاه نقل گرديده كه گفته شده از ديوان كبير بن قزمان گرفته شده است
(نك: هونرباخ، «نكتهاي تازه3» .(204-205 گارثيا گومث زجلهاي غير موجود در
ديوان اصابة الاغراض را گردآورده و به ضميمة ديوان (زجلهاي 150-193) به چاپ
رسانيده است.
زجلهاي ديوان ابن قزمان از دو نظر قابل مطالعه هستند: 1. از نظر عربشناسى،
اين اشعار يكى از منابع بسيار اساسى براي بررسى گويشهاي عربى اسپانياست.
همچنين براي مطالعة سبك غير سنتى آن از نظر عروضى و نيز از نظر اطلاعات
مربوط به تاريخ ادب و فرهنگ اسلامى اسپانيا در آن دوره حائز اهميت است. 2.
از نظر رومن شناسى، اين زجلها به واسطة دربرداشتن لغات و جملات روميايى4 و
نيز از نظر اثر اين زجلها بر نظام شعر غنايى اروپايى در قرون وسطى به ويژه
در زبان پرووانسال جالب توجه هستند (نك: گارثيا گومث، «ابن قزمان...5»،
.(453-455 از نخستين تحقيقاتى كه صورت گرفته است، بايد به كار سيمونه
اشارهكرد كه پيش از چاپ ديوان در 1885م در تأليفى به مطالعة «وصف شراب»
در اشعار ديوان پرداخت6.
در 1896م گونتسبورگ7 چاپى عكسى از نسخة سن پترزبورگ در برلين منتشر ساخت و
در 1912م اين ديوان به كوشش خوليان ريبرا در مادريد به چاپ رسيد8. وي
خطابة ارزشمندي در همان سال به مناسبت پذيرفته شدن به عضويت آكادمى
سلطنتى اسپانيا ايراد كرد كه عنوان آن «ديوان ابن قزمان و فرهنگ عربى
اسپانيايى» بود (نك: LI/348 .(EUE, ريبرا ويرايش خود از ديوان، متن را به خط
لاتين آوانگاري نمود و تا حدودي به بررسى گويش و عروض زجلها پرداخت (گارثيا
گومث، همان، .(454 نظرات ريبرا هم براي عربشناسان و هم رومنشناسان جالب
توجه بود و تا سالها اذهان آنان را به خود مشغول كرده بود. به عنوان نمونه
نالينو در 1919-1920م در مقالة «ابن رشد..» (ص 670 )، مولرت در 1923م در نقد
خود (ص 170 به بعد)، زايبولد در 1927م در چاپ اول «دائرةالمعارف اسلام»،
گنثالث پالنثيا در 1928م در «تاريخ ادبيات عربى اسپانيايى9» و كراچكوفسكى در
1930م در «نيم قرن مطالعه دربارة عربهاي اسپانيا10» به تأييد يا نقد نظرات
او پرداختند.
در 1933م هم مطالعات بسياري دربارة ابن قزمان صورت گرفت. در اين سال
ديوان با ويرايش معروف نيكل در مادريد منتشر شد كه ترجمة بخشى از ديوان به
اسپانيايى و آوانگاري متن را به همراه داشت و ويراستار در مقدمه به زندگى
شاعر و زبان و عروض اشعار نيز پرداخته بود (نك: گوئيدي، .(108-109 به دنبال
اين چاپ در طول دو سال چندين نقد توسط محققان فرانسوي، اسپانيايى،
ايتاليايى و آلمانى انتشار يافت كه در ميان آنان نام كولن و گارثيا گومث
ديده مىشود (براي آگاهى از اين نقدها، نك: لوي پرووانسال، 368 ؛ بووا،
.(129-131 در اين سالها كولن به عنوان يك متخصص در مطالعة گويش ابن قزمان
شناخته شده بود (نك: گارثيا گومث، همان، 455 ؛ گوئيدي، .(109 در 1936م محقق
يوگسلاو فهيم بايراكتارويچ با استفاده از جديدترين تحقيقات، كار زايبولد را در
«دائرةالمعارف اسلام» تكميل نمود.
در 1939م نيكل «قطعاتى از شرح حال ابن قزمان» را منتشر ساخت و سال بعد
كراچكوفسكى در «شعر عربى در اسپانيا11» به بحث پيرامون نقش ابن قزمان در
شعر عاميانة اندلس پرداخت II/510) .(519 از طرف ديگر در فنلاند، توليو كه در
1938م مقالهاي دربارة الفاظ روميايى ديوان12 چاپ كرده بود (نك: لوي
پرووانسال، همانجا)، در 1941م بخشهايى از ديوان را به حروف لاتين نويسه
گردانى كرد و با ترجمة فرانسه به همراه گزيدة نظرات محققان پيشين دربارة
چگونگى قرائت و ترجمة اشعار، در هلسينكى منتشر ساخت. در دهة 40 سدة 20 نيز شاهد
تحولات چشمگيري در مطالعات پيرامون ابن قزمان هستيم. لوي پرووانسال در
1944م در مقالة «نكتهاي تازه دربارة ابن قزمان» به بررسى خاندان بنى
قزمان پرداخته، شخصيت ابن قزمان زجل سرا را از عمويش تفكيك نمود (نك: لوي
پرووانسال، 352 به بعد) و نيكل در 1946م، در كتاب «شعر اسپانيايى عربى» (ص
314-315 نظر خود را در قبال آخرين يافتهها اعلام كرد. در آلمان هونر باخ طى
مقالهاي يافتة جديد خود را پيرامون نسخة ديوان كبير و نقل زجلهاي ابن قزمان
در العاطل الحالى و السفينه منتشر كرد (هونر باخ، «نكتهاي تازه...»، و در
مقالهاي ديگر در 1950م همراه با ريتر به مطالعة قرائت و ترجمة برخى از زجلها
پرداخت (همو، «مواد تازه1»، 266 به بعد).
در شوروي كراچكوفسكى در 1945م در مقالة «دربارة دستنوشتههاي عربى» و در
1950م در «شرحى دربارة تاريخچة عربشناسى در روسيه2» به بررسى نسخة اين
كتاب و نيز نقش اين كتاب در عربشناسى محققان روسى پرداخته است
(كراچكوفسكى، «دربارة دست نوشتهها...»، ، I/67-70 «شرحى دربارة...»، .(V/103
برپاية همين مطالعات بود كه در 1952م در چاپ دوم «دائرةالمعارف بزرگ
شوروي3» و بعدها در چاپ سوم آن4 مدخلى براي ابن قزمان در نظر گرفته شد.
در دهة 50 مىتوان از مقالة «مطالعاتى دربارة ابن قزمان5» از استرن در
الاندلس (1951م)، مقالة «ادات انكار قطّ در ديوان ابن قزمان از نوونن در
مجلة «مطالعات شرقى6» (1952م) و مقالة «عربى باختري7» از لوي پرووانسال در
مجلة آرابيكا8 (1954م) و كتاب الزجل فى الاندلس از محقق عرب عبدالعزيز
اهوانى چاپ قاهره (1957م) ياد كرد. در دهة 60 و پس از آن دو تن بيش از همه
در مطالعات پيرامون ابن قزمان به تحقيق پرداختند. كولن درپى مطالعات زبان
شناختى خود بر روي ديوان (نك: لوي پرووانسال، 348 ؛ نيكل، «نكتهاي
تازه...9»، 125 )، در 1962م نتيجة مطالعات خود را دربارة قرائت و ترجمة صحيح
زجلهاي ابن قزمان منتشر ساخت (نك: كولن، 87 به بعد) و در 1979م مقالهاي
جامع در شرح حال ابن قزمان در چاپ دوم «دائرةالمعارف اسلام» نوشت. از
طرف ديگر گارثيا گومث طى مقالاتى كه در 1963 و 1968م در الاندلس به چاپ
رسانيد، به بررسى عروضوخرجه در زجلهايابنقزمان پرداخت ودر 1972م
مجموعهاي ارزشمند در 3 مجلد با عنوان «كليات ابن قزمان10» در مادريد منتشر
ساخت. او در اين مجموعه متن را آوانگاري كرده و ترجمة كاملى از آن به
اسپانيايى ارائه داده است.
افزودن زجلهايى كه در نسخة سن پترزبورگ وجود نداشته، بحث دقيق و مفصلى
دربارة عروض زجلها و بحثى ديگر در شناخت و اشتقاق الفاظ روميايى در ديوان از
امتيازات اين مجموعه است. بعدها گارثيا گومث در مقالات ديگري در الاندلس
(1973 و 1978م) تازه يافتههاي خود را منتشر كرد. ديگر از كارهاي اخير مىتوان
بحث مونرو در «شعر اسپانيايى - عربى» (ص 260 به بعد) و استرن در «شعر
استروفيك اسپانيايى - عربى» (ص 166 به بعد) را ياد كرد.
زبان ديوان: زبانى كه ابن قزمان در اشعار زجلى خود به كار گرفته، گويشى
مغربى از عربى است كه در سدة 6ق/12م در قرطبه و بالطبع با تفاوتى اندك در
ديگر نقاط اندلس به كار مىرفته است. برپاية آنچه از سياق اشعار برمىآيد،
اين گويش زبان متداول مردم در كوچه و بازار بوده است. به عنوان نمونهاي
شاخص مىتوان تعبيرهاي مربوط به احوالپرسى نظير «كف انت؟» و «اش حال» را
مورد توجه قرار داد (زجل 83 بند 5، زجل 85 بند 3). البته وجود بسياري از
كلمات و جملات روميايى در زجلهاي ابن قزمان حكايت از آن دارد كه در اندلس
اسلامى آن دوره زبان روميايى آشنا بوده است. ديوان ابن قزمان منبع
پرارزشى است كه مىتواند در مطالعة گويش عربى و گويش روميايى آن مقطع
تاريخى - جغرافيايى به كار آيد.
از ديدگاه زبانشناسى عربى، زجلهاي ابن قزمان تقريباً تنها منبع موجود براي
تحقيق دربارة گويشهاي عربى اندلس در آن عصر به شمار مىروند. گويش ابن
قزمان در پارهاي موارد با گويشهاي عربى بربرهاي شمال افريقا قرابت دارد،
چنانكه رابطة بين كاربرد «كَ» و تركيبات آن در اشعار ابن قزمان با گويش
مراكش، بلافاصله پس از انتشار نخستين چاپ ديوان نظر كامپف ماير11 را به خود
جلب كرد و در مقالهاي به بررسى و مقايسة آنها پرداخت (نك: كامپف ماير، 228
به بعد). همچنين كاربرد مكرر واژة بربري agellid به صورتهاي «اقليد» و «قليد»
در اشعار وي مورد توجه محققان قرار گرفته است (نك: گارثيا گومث، «كليات»،
.(III/465-467
گويشى كه ابن قزمان در قالب آن شعر گفته از حيث تلفظ، واژگان و دستور
داراي ويژگيهايى است كه به هنگام داوري دربارة ميزان موفقيت او در به
كارگيري هنرمندانة اين گويش بايد در نظر گرفته شود. به عنوان نمونه از حيث
تلفظ در اين گويش آن اندازه كه پرهيز از تلفظ «ه» به چشم مىخورد، از تلفظ
همزه پرهيز نمىشود و اين ممكن است ناشى از تأثير زبان روميايى بوده باشد.
بنابراين افراطى كه در اشعار ابن قزمان در كاربرد همزةقطع ديدهمىشود، نبايد
چنانكهكولن ابرازداشته ( 2 EI)، حتماً برحسب ضرورت شعري و براي تمام شدن
وزن شعر باشد، بلكه بايد به اين جنبه توجه داشت كه وسعت كاربرد مىتواند
از مشخصات آوايى گويش اندلس بوده باشد.
از نظر واژگان، يكى از ويژگيهاي زجلهاي ابن قزمان اين است كه برخى كلمات
فصيح عربى در معانى خاص استعمال مىشوند. مثلاً آنچه بين كاربرد «مليح» و
«ملاحة» در اين زجلها با استعمال فصيح آن تفاوت دارد، كثرت كاربرد آن و
مفهوم خاص آن است كه تقريباً جاي «جميل» و «جمال» را گرفته است. واژگان
ابن قزمان دربرگيرندة بسياري از كلمات فصيح عربى است كه ممكن است براي
تقويت واژگان، ايجاد تنوع يا ضرورت به كار رفته باشد و لازم نيست حتماً در
زبان گويشى اندلس مورد استفاده بوده باشد. همچنين در زجلهاي ابن قزمان
مىتوان بسياري از كلمات و حتى جملات روميايى را يافت كه تعريف شدهاند،
ولى تنها اندكى از اين كلمات همچون مكّار (قس: ماكاريه1 در يونانى؛ ماگر2
در اسپانيايى كهن) از كاربرد زيادي برخوردار هستند (در مورد الفاظ روميايى و
اشتقاق آنها در ديوان، ابن قزمان، نك: گارثيا گومث، همان، III/325 به بعد).
گفتنى است كه پارهاي لغات فارسى نيز در اين زجلها به كار رفته كه برخى
پيش از سدة 4ق در عربى فصيح رواج داشتهاند، همانند: بخت، خنجر، هميان، باز
و شاهمات (نك: زجل 20 بند 13، زجل 29 بند 2، زجل 49 بند 8، زجل 65، بند 4،
زجل 83 بند 15؛ براي ملاحظة رواج آنها، نك: جوهري، همين مادهها؛ دوزي،
.(I/717 از نظر ملاحظة دستوري آنگونه كه شاعر خود در مقدمة ديوان تصريح كرده
است و در متن آشكارا ديده مىشود، در اين گويش، اعراب سنتى منسوخ شده و در
غالب موارد نه تنها علامات اعرابى مصوت، بلكه «ن» اعرابى فعل مضارع نيز
از پايان كلمه افتاده است (براي نمونه از نوع اخير، نك: زجل 91 بندهاي 3 و
8، زجل 117 بند 2، زجل 129 بند 3).
تمايز بين مذكر و مؤنث در صرف افعال و ضماير اين گويش الزامى نيست و در
بسياري موارد براي يك شخصيتِ مؤنث، ضمير مذكر به كار مىرود (مثلاً نك: زجل
29 بندهاي 1 و 5، زجل 58). كاربرد اندك صيغههاي مؤنث و همچنين مثنى و
متروك شدن صيغة «افعل» براي مضارع متكلم مفرد و به كار بردن «تفعل» براي
مفرد و جمع از ويژگيهاي ديگر گويش ابن قزمان است. ديگر مشخصة صرفى كه در
زجلهاي ابن قزمان ديده مىشود، كثرت كاربرد صيغة تصغير است. نامهاي مصغّر
بسيار بيش از حدانتظار در اين اشعار به كار رفته و حتى شاعر از تصغير كلمة
روميايى قطّس3 به صورت فُطيطس خودداري نكرده است (نك: زجل 89 بند 12).
احتمالاً اين مشخصه مربوط به گويش مردم بوده و اختصاص به شخص ابن قزمان
ندارد.
يكى از جالبترين ويژگيهاي گويش ابن قزمان توسعه دادن به كاربرد يك كلمه
و ايجاد ساختاري است كه در زبان عربى فصيح ديده نمىشود. به عنوان نمونه
از ضمير «هُ» بايد ياد كرد كه بارها بدون در نظر گرفتن اينكه مبتدا غايب،
مخاطب يا متكلم است و اينكه چه جنسى دارد، بين مبتدا و خبر قرار مىگيرد و
به نظر چنين مىرسد كه گويندة جمله جاي خالى فعل «بودن» را با اين كلمه
پر كرده و تركيب جمله را به روميايى نزديك ساخته است (مثلاً نك: زجل 27
بند آغازين، زجل 149 بند 2). شايان ذكر است كه برخى كلمات همچون «قَد»،
«اش»، «يذّ» و «ياخِ» به اندازهاي در اشعار ابن قزمان به كار رفته كه
حالت تكيه كلام به خود گرفته است، اما نمىتوان حكم كرد كه اين كلمات
تكيه كلام شخص ابن قزمان بوده يا اينكه در گويش قرطبيان بر آنها تكيه
مىشده است. در پايان اين بحث بايد در نظر داشت كه يك اثر ادبى عاميانه
نمىتواند از كاربرد زبان فصيح خالى باشد. بنابراين اگر در زجلهاي ابن قزمان
زبان عاميانه گاه با عربى فصيح آميخته شده است، امري غير طبيعى نيست.
در كنار آنچه گفته شد. ديوان ابن قزمان مىتواند به عنوان منبع كارآمدي
براي مطالعة جنبههاي مختلف زبان روميايى متداول در آن مقطع زمانى و
مكانى و بهويژه براي نظام آوايى آن زبان به كار آيد. اگرچه خط عربى
ديوان در تعيين مصوتهاي زبان مزبور نمىتواند چندان به كار آيد، اما با توجه
به اينكه در ضبط الفاظ روميايى به خط عربى در واقع نوعى آوانگاري در مد نظر
بوده، اين ديوان مىتواند در نشان دادن تلفظ صامتها كارآيى بالايى داشته
باشد.
گويش ديوان ابن قزمان با ضبط فعلى آن از نظر تلفظ، واژگان و دستور، گويشى
قانونمند است و اگر فلسطينى بودن كاتب نسخة منحصر به فرد ديوان و عدم
آشنايى او با گويش اندلس قدري مشكل آفرين بوده باشد (نك: توليو، مقدمه، 5
S; , 1 EI; 2 EI)، باز هم مىتوان پذيرفت كه ديوان به شكل قابل قبولى به
ما رسيده است. اينكه صفىالدين حلى در العاطل الحالى ابن قزمان را سرزنش
كرده كه غالباً از گويش اندلس منحرف شده است، همچنانكه كولن ثابت كرده،
پايه و بنيانى ندارد (نك: 2 EI).
2. ابوالاصبغ عيسى بن قزمان، كاتب، اديب و شاعر سدة 4ق/10م. وي به حديث
نيز آگاهى داشت. منصور بن ابى عامِر حاجب، وي را به تعليم و تربيت خليفة
نوجوان، هشام دوم گمارد كه در 366ق به خلافت رسيده بود (حميدي، 280؛ ضبى،
391؛ ابن سعيد، المغرب، 1/205). چنانكه ابن سعيد (همانجا) تصريح كرده، وي از
افراد اين خاندان بوده است، ولى بهرغم آنكه لوي پرووانسال (ص مطرح
كرده، از حيث زمان ممكن نيست پدر ابن قزمان زجلسرا بوده باشد. ابياتى از
اشعار ابوالاصبغ را ثعالبى (2/29-30)، حميدي (همانجا) نقل كردهاند.
3. ابوبكر محمد بن عبدالملك بن عبيدالله، عموي ابن قزمان زجل سرا كه براي
تمايز از برادرزادهاش به ابوبكر ابن قزمان اكبر از او ياد مىشده است (ابن
سعيد، همان، 1/99). او كاتب و اديبى توانا بود كه به دبيري و وزارت ابوحفص
عمر بن محمد متوكل آخرين پادشاه افطسى بطليوس (حك 460-487ق/1068-1094م)
رسيد و ظاهراً پس از برافتادن اين سلسله در 487ق از صحنة سياست بركنار شد. در
سالهاي واپسينِ عمر، ابوعبدالله ابن حمدين قاضى قرطبه بر او سخت گرفت
(عمادالدين، 3/465-466؛ ابن خاقان، 186؛ ابن بسام، بخشهايى...، 120؛ ابن
سعيد، المغرب، 1/100). به گفتة ابن خاقان (همانجا) او فردي تندخو بود و از
معاشرت پرهيز داشت.
نمونة شعر و نثر او را كسانى چون ابن خاقان (همانجا) و ابن بسام (همان،
120-121) نقل كردهاند. گفتنى است كه ابن خطيب شخصيت وي را با ابن قزمان
زجل سرا خلط كرده است (نك: ابن خطيب، 2/498- 504). همچنين بايد افزود كه
ابن بشكوال (چ 1966م، 2/570) از شخصى به نام ابوبكر محمد بن عبدالملك بن
قزمان از اهالى قرطبه نام برده كه ممكن است همين ابن قزمان باشد. به
گفتة ابن بشكوال او در درايت و روايت و لغت و ادب بهرهاي وافر داشت و در 6
رجب 508ق/ 6 دسامبر 1114م ديده از جهان فروبست.
4. ابومروان عبدالرحمان، پسر ابوبكر محمد بن عبدالملك كه به عنوان فقيه،
محدث و اديبى زبردست شناخته مىشد. او نزد كسانى چون ابوعبدالله محمد بن
فرج طلاعى و ابوعلى غسانى دانش آموخت و بهدرسفقه ابوالوليد ابنرشدنشست
(ابنبشكوال، چ 1955م، 1/336). در منابع گاه از او با عنوان «وزير» (ابن
بسام، الذخيرة، 4(1)/196) و گاه با عنوان «قاضى» (بلوي، 275) ياد شده است.
جمعى از عالمان اندلس چون ابوبكر محمد بن ابى زمنين، ابوالقاسم احمد بن
يزيد بن بقى، ابوالخطاب احمد بن محمد بلنسى، محمد بن احمد بن يتيم و
ابراهيم بن على خولانى از او استماع كردهاند (نك: ذهبى، 20/518؛ وزير سراج،
1(2)/389؛ نباهى، 111). در كتب اجازات مغربى، او به عنوان يكى از راويان
موطأ مالك و آثار ديگري چون التقصى ابن عبدالبر و الشهاب قاضىقضاعى
مطرحاست (نك: واديآشى، 209،222؛ بلوي،همانجا). اجازة روايت عامى كه
ابومروان به محدثان اندلسى معاصر خود داده، از شهرت بسزايى برخوردار بوده
است (نك: ابن ابار، التكملة، چ كودرا، 2/720؛ ضبى، 346؛ كتانى، 1/430، 2/884).
نمونهاي از نثر ادبى او را مىتوان در الذخيرة ابن بسام (همانجا) مشاهده
كرد. ابومروان در 479ق/1086م ظاهراً در قرطبه متولد شد و بعدها در اُشونه
اقامت گزيد و سرانجام در اول ذيقعدة 564ق/27 ژوئيه 1169م در همانجا وفات
يافت (ابن بشكوال، همان، 1/337؛ ابن ابار، همان، چ عزت عطار، 2/938).
5. ابوالحسين عبيدالله، پسر ابومروان. وي از پدرش و نيز از برادرش ابومحمد
عبدالله و ديگر شمايخ چون ابوجعفر بطروجى و ابواسحاق ابن فرقد استماع كرد و
در حديث، فقه و ادب تبحر يافت. ابوالحسين مدتها به قضا در نواحى مختلف
قرطبه اشتغال داشت و پس از چندي به اشونه نزد در رفت. از جمله شاگردان او
مىتوان ابوسليمان ابن حوط الله را نام برد كه در 578ق/1182م در قرطبه نزد
او شاگردي كرده است. وي سرانجام در 594ق/1198م در اشونه وفات يافت (نك:
ابن ابار، همان، 2/938-939).
6. ابوالقاسم احمد، پسر ابن قزمان زجلسرا. وي مالقه را به عنوان موطن
برگزيد و تا هنگام وفات (اندكى پس از 600ق/1204م) در آنجا بود. وي از پدرش
و نيز ابوبكر ابن سمجون نحوي روايت مىكرد و قاسم بن محمد بن طيلسان از
راويان او بود (ابن عبدالملك، 2/477- 478؛ ابن خطيب، 2/497).
مآخذ: ابن ابار، محمد، تحفة القادم، به كوشش احسان عباس، بيروت، 1406ق/
1986م؛ همو، التكملة، به كوشش كودرا، مادريد، 1882م؛ همو، همان، به كوشش
عزت عطار حسينى، قاهره، 1375ق/1956م؛ ابن بسام، على، الذخيرة، به كوشش
احسان عباس، ليبى/تونس، 1395-1399ق؛ همو، بخشهايى از الذخيرة در «قطعاتى...»
(نك: نيكل در مآخذ لاتين)؛ ابن بشكوال، خلف، الصلة، به كوشش عزت عطار
حسينى، قاهره، 1374ق/1955م؛ همو، همان، قاهره، 1966م؛ ابن حجر عسقلانى،
احمد، الاصابة، قاهره، 1328ق؛ ابن حجة حموي، ابوبكر، بلوغ الامل فى فن
الزجل، به كوشش رضا محسن قريشى، دمشق، 1974م؛ ابن حزم، على، طوق
الحمامة، به كوشش صلاحالدين قاسمى، تونس، 1985م؛ ابن خاقان، فتح، قلائد
العقيان، 1284ق؛ ابن خطيب، محمد، الاحاطة، به كوشش محمد عبدالله عنان،
قاهره، 1394ق/1974م؛ ابن خلدون، مقدمة، به كوشش على عبدالواحد وافى، مصر،
1388ق/1968م؛ ابن سعيد، على، رايات المبرزين، به كوشش نعمان عبدالمتعال
قاضى، قاهره، 1393ق/1973م؛ همو، المغرب، به كوشش شوقى ضيف، قاهره، 1953-
1955م؛ ابن عبدالملك، محمد، الذيل و التكملة، به كوشش محمد بن شريفه،
بيروت، دارالثقافة؛ ابن قزمان، ديوان (نك: گارثيا گومث در مآخذ لاتين)؛
بلوي، احمد، ثبت، به كوشش عبدالله عمرانى، بيروت، 1403ق/1983م؛ تجيبى،
ابواسحاق، بخشى از نفح السحر در «قطعاتى...» (نك: نيكل در مآخذ لاتين)؛
ثعالبى، عبدالملك، يتيمة الدهر، 1352ق/ 1934م؛ حميدي، محمد، جذوة المقتبس،
به كوشش محمد بن تاويت طنجى، قاهره، 1372ق/1952م؛ ذهبى، محمد، سيراعلام
النبلاء، به كوشش شعيب ارنؤوط و ديگران، بيروت، 1405ق/1985م؛ ضبى، احمد،
بغيةالملتمس، مادريد، 1884م؛ عمادالدين كاتب، محمد، خريدة القصر، به كوشش
آذرتاش آذرنوش و ديگران، تونس، 1972م؛ كتانى، عبدالحى، فهرس الفهارس، به
كوشش احسان عباس، بيروت، 1402ق؛ گنثالث پالنثيا، آنخل، تاريخ الفكر
الاندلسى، ترجمة حسين مؤنس، قاهره، 1955م؛ مقري، احمد، نفح الطيب، به
كوشش احسان عباس، بيروت، 1961م؛ نباهى، ابوالحسن، تاريخ قضاة الاندلس، به
كوشش لوي پرووانسال، قاهره، 1948م؛ وادي آشى، محمد، برنامج، به كوشش محمد
محفوظ، بيروت، 1982م؛ وزير سراج، محمد، الحلل السندسية، به كوشش محمد حبيب
هيله، تونس، 1970م؛ نيز:
, L., X Chronique et notes bibiographiques n , JA, 1935, vol. CCXXVII; BSE 2 ;
BSE 3 ; Colin, G. S., X Quzmaniana n , Etudes d'orientalisme, Paris, 1962, vol.
I; Dozy, R., Supplement aux dictionnaires arabes, Leiden, 1927; EI 1 ; EI 1 , S;
EI 2 ; EUE; GAL,S; Garcia Gomez, E., X Ibn Quzm ? n editado por Nykl n ,
Al-Andalus, 1933; id, Todo Ben Quzm ? n, Madrid, 1972; Guidi, M., X Recensioni n
, RSO, 1934; Hoenerbach, W., X Neues O ber Ibn Quzm ? n, ZDMG, 1945-1949, vol.
IC; id and H. Ritter, X Neue Materialen zum Zacal n , Oriens, 1950; Kampffmeyer,
G. X Beitr L ge zur dialectologie des Arabischen n , Wiener Zeitschrift f O r
die Kunde des Morgenlandes, 1899, vol. XIII; Krachkovski, I. Y., X Arabskaya
poeziya v Ispanii n , X Nad arabskimi rukopisyami n , X Ocherki po istorii
russko ] arabistiki n , X Polveka ispanko o arabistiki n , Izbrannye
Sochineniya, Moscow, 1955-1960; Levi-proven 5 al, E., X Du nouveau sur Ibn Quzm
? n n , Al - Andalus, 1944; Monroe, J. T., Hispano - Arabic poetry, London,
1974; Mulertt, W., X Kleine Mitteilungen und Anzeigen n , Der Islam, 1923;
Nallino, C. A., X Averroes,... n , RSO, 1919-1920; Nykl, A. R., X Algo nuevo
sobre Ibn Quzm ? n n , Al - Andalus, 1947; id, X Biographische Fragmente O ber
Ibn Quzm ? n n , Der Islam, 1939; id, Hispano - Arabic poetry, Baltimore, 1946;
Stern, S. M., Hispano Arabic Strophic Poerty, Oxford, 1974; Tuulio, O. J., X Ibn
Quzm ? n Po E te hispano - arabe bilingue n , Studia Orientalia, Helsinki, 1941,
vol. IX.
احمد پاكتچى
تايپ مجدد و ن * 1 * زا
ن * 2 * زا