responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 1639
ابن قريه
جلد: 4
     
شماره مقاله:1639



اِبْن‌ِ قِرَيّه‌، ابوسليمان‌ ايوب‌ بن‌ زيد (د 84ق‌/703م‌)، خطيب‌ بليغ‌ كه‌ به‌ مادر يا جده‌اش‌ القرّيّه‌ انتساب‌ يافته‌ است‌ (ابن‌ قتيبه‌، المعارف‌، 404؛ ابن‌ خلكان‌، 1/251). زندگى‌ نامة او مانند شرح‌ احوال‌ اكثر خطيبيان‌ و شاعران‌ معاصرش‌ از چند روايت‌ افسانه‌آميز تشكيل‌ يافته‌ كه‌ صحت‌ همة آنها محل‌ّ ترديد است‌ و تنها مى‌توان‌ به‌ اين‌ اميد بست‌ كه‌ شايد خطوط اصلى‌ آنها، بازتاب‌ مبهمى‌ از زندگى‌ واقعى‌ او باشد. ابوالفرج‌ اصفهانى‌ (2/3، 9) حتى‌ وجود او را قاطعانه‌ طى‌ روايتى‌ كه‌ به‌ اصمعى‌ مى‌رسد، خيالى‌ و ساختگى‌ دانسته‌ و نامش‌ را با مجنون‌ عامري‌ در يك‌ صف‌ نهاده‌ است‌. همة رواياتى‌ كه‌ دربارة او به‌ دست‌ ما رسيده‌، برفصاحت‌ و سخندانى‌ او تكيه‌ دارد. وي‌ مانند اكثر قريب‌ به‌ اتفاق‌ خطيبان‌ و شاعران‌ بدوي‌ از هنر نوشتن‌ و خواندن‌ بى‌بهره‌ بود، اما منابع‌ ما همه‌ به‌ اين‌ نكته‌ اصرار ورزيده‌اند و گويى‌ خواسته‌اند از اين‌ راه‌، نبوغ‌ او را در سخنوري‌ بهتر متجلى‌ سازند (مثلاً نك: ابن‌ خلكان‌، همانجا). جاحظ، البيان‌، 1/33-34) با لحنى‌ انتقادآميز اشاره‌ مى‌كند كه‌ نام‌ وي‌ از نام‌ سحبان‌ بن‌ وائل‌ نزد عامه‌ مشهورتر است‌ (قس‌: همو، الحيوان‌، 2/104) و بدين‌ سان‌ گويى‌ آنچنانكه‌ معمول‌ همگان‌ است‌، مقام‌ او را ارج‌ نمى‌نهد.
روايات‌ ما غالباً گرد رابطة او با حجاج‌ بن‌ يوسف‌ دور مى‌زند. بخش‌ نخستين‌ اين‌ روايات‌ بسيار متأخر است‌ و ما كهن‌تر از ابن‌ خلكان‌ در سدة 7ق‌ چيزي‌ نيافته‌ايم‌ و البته‌ منبع‌ او نيز ناشناخته‌ است‌. ماية اصلى‌ داستان‌، يكى‌ امّى‌ بودن‌ و ديگر فصاحت‌ اوست‌. ابن‌ قريه‌ در يكى‌ از سالها بر اثر خشكسالى‌ به‌ عين‌ التمر آمد و در آنجا برخوانى‌ كه‌ والى‌ بر تهى‌دستان‌ مى‌گسترد، حاضر شد. روزي‌ حجاج‌ نامه‌اي‌ براي‌ عامل‌ خود نوشت‌ و در آن‌ زبانى‌ بس‌ غريب‌ - كه‌ بى‌گمان‌ زبان‌ اهل‌ باديه‌ بود - به‌ كار بست‌، چنانكه‌ عامل‌ از فهم‌ كلام‌ حجاج‌ فروماند. ابن‌ قريه‌ كه‌ از ماجرا آگاه‌ شده‌ بود، خواست‌ تا نامه‌ را براي‌ او بخواند. عامل‌ عين‌ التمر چون‌ از سخندانى‌ او آگاهى‌ يافت‌، خواست‌ كه‌ پاسخ‌ نامة حجاج‌ را هم‌ املا كند. پس‌ چون‌ نامه‌ به‌ دست‌ حجاج‌ رسيد، دانست‌ كه‌ اين‌ نثر، نثر كاتبان‌ ديوانى‌ نيست‌. از اين‌ رو خواست‌ تا نويسنده‌ را نزد وي‌ فرستند. بدين‌سان‌ سخندان‌ بدوي‌ به‌ دستگاه‌ حجاج‌ راه‌ يافت‌ (ابن‌ خلكان‌، همانجا؛ صفدي‌، 10/39-40؛ ابن‌ شاكر، 3/269-270). اين‌ روايت‌ كه‌ شايد چندين‌ قرن‌ پس‌ از مرگ‌ ابن‌ قريه‌ ساخته‌ شده‌ باشد، در واقع‌ مقدمه‌اي‌ است‌ براي‌ ماجراهايى‌ كه‌ پس‌ از آن‌ با حجاج‌ داشت‌. اين‌ دسته‌ از روايات‌ هم‌، با آنكه‌ نسبتاً كهن‌ است‌ و از سدة 3ق‌ آغاز شده‌، اگر سراسر ساختگى‌ نباشد، ترديد نيست‌ كه‌ جعل‌ بسيار در آنها راه‌ يافته‌ و در قالب‌ زيبا و دلنشين‌ افسانه‌هاي‌ كهن‌ عرب‌ درآمده‌ است‌. ابن‌ قتيبه‌ يكبار در المعارف‌ (همانجا) اشارة مختصري‌ كرده‌ گويد؟ وي‌ كه‌ خطيبى‌ سخندان‌ بود، به‌ حجاج‌ پيوست‌ و حجاج‌ به‌ اتهام‌ گرايش‌ به‌ ابن‌ اشعث‌ به‌ قتلش‌ رسانيد، اما دينوري‌ در اخبار الطوال‌ (ص‌ 318-323) اين‌ ماجرا را با تفصيل‌ بسيار شرح‌ داده‌ و ظاهراً از همين‌ كتاب‌ است‌ كه‌ روايت‌ با شاخ‌ و برگهايى‌ تازه‌ به‌ كتب‌ ديگر، خاصه‌ ابن‌ خلكان‌ (1/251- 254)، راه‌ يافته‌ است‌.
حجاج‌ او را به‌ رسالت‌ نزد ابن‌ اشعث‌ فرستاد، اما ابن‌ اشعث‌ وي‌ را به‌ بهانة عدالت‌ خواهى‌ و اميد پيروزي‌ به‌ خود جلب‌ كرد و حتى‌ او را بر آن‌ داشت‌ كه‌ نامه‌اي‌ به‌ زبانى‌ شيوا براي‌ حجاج‌ املا كند. البته‌ حجاج‌، چنانكه‌ ابن‌ قريه‌ حدس‌ زده‌ بود، بى‌درنگ‌ دانست‌ كه‌ نامه‌ را چه‌ كسى‌ املا كرده‌ است‌. پس‌ از چندي‌ قيام‌ ابن‌ اشعث‌ به‌ شكست‌ انجاميد و ابن‌ قريه‌ اسير حجاج‌ شد.
اينك‌ صحنه‌اي‌ كه‌ حجاج‌ خشمگين‌ در يك‌ سوي‌ آن‌ ايستاده‌ و ابن‌ قرية شيرين‌ زبان‌، اما دست‌ از جان‌ شسته‌ در سوي‌ ديگر آن‌، موقعيت‌ بس‌ مناسب‌ فراهم‌ مى‌آورد تا راويان‌، هيجان‌ انگيزترين‌ و حكيمانه‌ترين‌ سخنان‌ را به‌ ابن‌ قريه‌ نسبت‌ دهند و يا اگر اندك‌ مايه‌اي‌ از حقيقت‌ موجود بوده‌ است‌، آن‌ را آب‌ و رنگ‌ فراوان‌ بخشند. همة اين‌ گفتارها را دينوري‌ (همانجا) و پس‌ از او ابن‌ خلكان‌ (همانجا) نقل‌ كرده‌اند. زيباترين‌ بخشهاي‌ اين‌ سخنان‌ را برخى‌ از منابع‌ سدة 4ق‌ نيز آورده‌اند (مثلاً طبري‌، 2/1127- 1128) و از جملة آنهاست‌ اين‌ مثل‌ معروف‌ كه‌ «لكل‌ّ جواد كَبوة و لكل‌ّ حليم‌ هَفوة». عاقبت‌ حجاج‌ با همة شيفتگيى‌ كه‌ نسبت‌ به‌ سخنان‌ او ابراز مى‌داشت‌، دست‌ از قتل‌ وي‌ برنداشت‌. دينوري‌ (ص‌ 323) در صحنة دلخراشى‌ شرح‌ مى‌دهد كه‌ چگونه‌ حجاج‌ به‌ دست‌ خود خون‌ او را ريخت‌؛ اما روايات‌ در اين‌ باب‌ مختلف‌ است‌: طبري‌ (همانجا) گويد كه‌ جلاد سر او را زد و مسعودي‌ (3/140) به‌ 3 روايت‌ اشاره‌ دارد. روايت‌ طبري‌ با بخشى‌ از حكايتها تفاوت‌ دارد. وي‌ مى‌نويسد كه‌ ابن‌ قريه‌ پس‌ از شكست‌ ابن‌ اشعث‌، چندي‌ در خدمت‌ حوشب‌، عامل‌ حجاج‌ بر كوفه‌، بود، تا روزي‌ نامة حجاج‌ كه‌ خواسته‌ بود ابن‌ قريه‌ را در بند نزد وي‌ بفرستد، رسيد.
گويا از زبان‌ ابن‌ قريه‌ سخنان‌ كوتاه‌ مسجع‌ نيمه‌ موزون‌ و سراپا حكمت‌آموز يا نكته‌آميز و يا گاه‌ به‌ ظاهر عميق‌ و خردمندانه‌، كه‌ ويژة كلمات‌ قصار عربى‌ است‌، در سده‌هاي‌ 3 و 4ق‌ فراوان‌ نقل‌ مى‌شد. زيرا علاوه‌ بر گفت‌وگوي‌ مفصل‌ او با حجاج‌ كه‌ حتى‌ شامل‌ اظهار نظرهاي‌ بسيار مفصل‌ دربارة قبايل‌ مختلف‌ عرب‌ هم‌ مى‌شود (نك: ابن‌ خلكان‌، 1/252-253)، گفتارهاي‌ ديگري‌ نيز كه‌ گاه‌ سخت‌ گونه‌گون‌ است‌، به‌ وي‌ نسبت‌ داده‌اند. مثلاً حجاج‌ كه‌ قصد خواستگاري‌ از زنى‌ شريف‌ داشت‌، از او سخنى‌ سخت‌ موجز و در عين‌ حال‌ بليغ‌ مى‌طلبد و سپس‌ هنگام‌ طلاق‌ دادن‌ زن‌، همين‌ تقاضا را تكرار مى‌كند (ابن‌ قتيبه‌، عيون‌، 2/209، 3/69). جاي‌ديگروي‌ دربارةزنان‌ باحجاج‌ گفت‌وگومى‌كند (مسعودي‌، 3/172)، از جانب‌ حجاج‌ نامه‌اي‌ براي‌ عبدالملك‌ املا مى‌كند (ابوهلال‌ عسكري‌، 81) و از انتخاب‌ محل‌ و ساختن‌ شهر واسط توسط حجاج‌ انتقاد مى‌كند (بلاذري‌، 288). جاحظ ( المحاسن‌، 9) داستان‌ شيرين‌ سخنى‌ او را به‌ دربار عبدالملك‌ نيز كشانده‌ است‌، اما اين‌ سخن‌ به‌ كلى‌ ناممكن‌ مى‌نمايد، خاصه‌ كه‌ در هيچ‌يك‌ از منابع‌ كهن‌ به‌ آن‌ اشاره‌اي‌ نرفته‌ است‌. منابع‌ متأخرتر مانند سمعانى‌ (10/406) و ابن‌ اثير (3/33) هم‌ آن‌ را نقل‌ كرده‌اند.
مآخذ: ابن‌ اثير، على‌، اللباب‌، بيروت‌، دارصادر؛ ابن‌ خلكان‌، وفيات‌؛ ابن‌ شاكر كتبى‌، محمد، عيون‌ التواريخ‌، نسخة خطى‌ احمد ثالث‌ استانبول‌، شم 2922؛ ابن‌ قتيبه‌، عبدالله‌، عيون‌ الاخبار، قاهره‌، 1334ق‌/1925م‌؛ همو، المعارف‌، به‌ كوشش‌ ثروت‌ عكاشه‌، قاهره‌، 1969م‌؛ ابوالفرج‌ اصفهانى‌، الاغانى‌، قاهره‌، 1383ق‌/ 1963م‌؛ ابوهلال‌ عسكري‌، حسن‌، الصناعتين‌، به‌ كوشش‌ على‌ محمد بجاوي‌ و محمد ابوالفضل‌ ابراهيم‌، بيروت‌، 1404ق‌/1984م‌؛ بلاذري‌، احمد، فتوح‌ البلدان‌، به‌ كوشش‌ رضوان‌ محمد رضوان‌، بيروت‌، 1398/1978م‌؛ جاحظ، عمرو، البيان‌ و التبيين‌، به‌ كوشش‌ حسن‌ سندوبى‌، قاهره‌، 1351ق‌/1932م‌؛ همو، الحيوان‌، به‌ كوشش‌ عبدالسلام‌ محمد هارون‌، بيروت‌، 1388ق‌/1969م‌؛ همو، المحاسن‌ و الاضداد، لبنان‌، دارمكتبة العرفان‌؛ دينوري‌، احمد، الاخبار الطوال‌، به‌ كوشش‌ عبدالمنعم‌ عامر، بغداد، 1379ق‌/1959م‌؛ سمعانى‌، عبداكريم‌، الانساب‌، حيدرآباد دكن‌، 1399ق‌/1979م‌؛ صفدي‌، خليل‌، الوافى‌ بالوفيات‌، به‌ كوشش‌ ژاكلين‌ سوبله‌ و على‌ عماره‌، بيروت‌، 1400ق‌/1980م‌؛ طبري‌، تاريخ‌؛ مسعودي‌، مروج‌ الذهب‌، به‌ كوشش‌ يوسف‌ اسعد داغر، بيروت‌، 1385ق‌/ 1965م‌. زهرا خسروي‌
تايپ‌ مجدد و ن‌ * 1 * زا
ن‌ * 2 * زا
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 4  صفحه : 1639
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست