اَمين، ابوموسىمحمد بن هارون(شوال 170 - محرم 198/آوريل 787- سپتامبر
813)، ششمين خليفة عباسى. وي در محلة رصافه، در جانب شرقى بغداد، به دنيا
آمد (خليفه، 2/758؛ بسوي، 1/161؛ طبري، 8/233؛ قس: خطيب، 3/337). مادرش
زبيده، نوادة منصور عباسى و همسر محبوب هارون الرشيد بود (خليفه، 2/740؛ ابن
حبيب، 39؛ بلاذري، 3/276؛ طبري، 8/498). به همين سبب، وي يكى از معدود
خلفايى شمرده شده كه از جانب پدر و مادر، هاشمى نسب بوده است (نك: ابن
اعثم، 8/309). اين معنى يكى از عوامل مهمِ بروز رقابت ميان امين و برادرش
عبدالله مأمون گرديد كه حدود 6 ماه از او بزرگتر بود و مادري ايرانى داشت
(نك: دنبالة مقاله). البته اين مسأله از جنبة رقابت شخصى ميان دو برادر
درگذشته، و بخش اعظمى از آن به تضاد ميان دو جريان عمده در دستگاه خلافت
عباسى تبديل شده بود. اين كشاكشِ با سابقه، به حضور فعال و بسيار مؤثر عنصر
ايرانى - به ويژه خراسانيان - در امور خلافت، و از سوي ديگر، به تلاش عنصر
عربى براي كسب قدرت بيشتر، و كاستن از نيروي ايرانيان بازمىگشت كه
نهتنها در پاي گرفتن خلافت عباسى سهم عمده داشتند، بلكه در دورة
هارونالرشيد گردانندگان اصلى دستگاه خلافت شمرده مىشدند. در اوج قدرت
برمكيان، هارونالرشيد كه چند سالى از خلافت او مىگذشت، هنوز وليعهد نداشت و
همين موضوع موجب طمع برخى از اعضاي خاندان عباسى براي كسب مقام خلافت
پس از او شده بود (نك: طبري، 8/240).
روايتهايى نشان مىدهد كه فضل بن يحيى برمكى در رساندن امين به
ولايتعهدي نقش بسيار مؤثري داشت؛ زيرا هارون سرپرستى و تربيت دو فرزندش
امين و مأمون را به ترتيب به فضل و جعفر برمكى سپرده بود و فضل تداوم
قدرت و نفوذ گستردة خويش را در خلافت امين مىديد (ابن خلكان، 4/28؛ براي
تفصيل، نك: رفاعى، 1/191-192)، حتى وقتى عيسى بن جعفر، دايى امين، از فضل
خواست براي ولايتعهدي امين كوشش كند، به او گفت: خلافت امين از آنِ
توست (نك: طبري، همانجا). به هر حال، پيش از آنكه ولايت عهدي امين مسجل
شود، فضل بن يحيى به خراسان رفت و با پرداخت اموال و بذل و بخششهاي
هنگفت زمينة اين كار را آماده كرد (همانجا؛ نيز نك: جهشياري، 148- 149)، زيرا
براي خراسانيان، با وجود مأمون كه هم بزرگتر و هم از جانب مادر ايرانى
بود، پذيرش ولايتعهدي و سپس خلافت امين دشوار مىنمود. به هر حال، در حدود
سال 175ق، محمد با لقب «امين» از سوي هارون به ولايتعهدي برگزيده شد
(طبري، همانجا، قس: 8/275، كه آغاز ولايتعهدي را شعبان 173 آورده است).
هارون در حدود سال 183ق نيز فرزند ديگرش مأمون را به عنوان ولىعهد پس از
امين معرفى كرد و ولايت سرزمينهاي شرقى خلافت در ايران، از همدان تا اقصاي
خراسان بزرگ را بدو سپرد (يعقوبى، 2/415؛ طبري، 8/269، 275). گويا همزمان با
ولايتعهدي مأمون، هارون پسر ديگرش قاسم را نيز پس از آن دو به ولايتعهدي
برگزيد و بدو لقب «مؤتمن» داد (همو، 8/276). در همان زمان، تقسيم ولايتعهدي
ميان 3 فرزند از سوي هارون، در ابياتى از يك شاعر، به نشاندن «نهال دشمنى»
ميان آنها تعبير شد (همو، 8/277).
در ذيحجة 186 هارون با فرزندانش به حج رفت و كوشيد تا با عهدنامههايى كه
امين و مأمون هر دو نوشتند و جمعى بر آن عهدنامهها گواهى دادند و سپس در
درون كعبه آويخته شد، از ايجاد اختلاف ميان آنها مانع شود. در اين دو
عهدنامه، دو برادر با الفاظ روشن و بسيار مؤكد سوگند ياد كردند كه به حريم
يكديگر، از حيث نواحى تحت تسلط و نيز اموال و برخى امور ديگر، تجاوز نكنند
(همو، 8/275 بب؛ نيز نك: خليفه، 2/733). با آنكه در اين عهدنامهها، حدود
اختيارات هر يك از برادران به دقت تعيين شده بود، اما در يكى از عهدنامهها
شرطى آمده بود، مبنى بر اينكه در صورت نقض عهد از سوي امين، همة مسلمانان
موظفند به پشتيبانى از مأمون برخيزند (طبري، 8/280؛ براي متن عهدنامهها، نك:
ازرقى، 1/235 بب).
در حدود سال 187ق، هارون برمكيان را فرو كوبيد: جعفر به قتل رسيد و فضل به
زندان افتاد و خليفه وزارت به فضل بن ربيع سپرد كه در بر افكندن برمكيان
نقش مؤثر داشت (ابن خلكان، 4/37؛ براي تفصيل، نك: ه د، برمكيان). اينكه در
يك روايت آمده كه هارون به ولايتعهدي مأمون تمايل داشت، ولى فضل بن
ربيع رأي او را برگرداند (دينوري، 389-390)، به احتمال بسيار مربوط به دورة
پس از سركوب برمكيان است، زيرا فضل بن ربيع نيز دربارة امين همانگونه
مىانديشيد كه فضل ابن يحيى برمكى؛ و بعدها نيز بر امين تسلط بسيار يافت
(نك: دنبالة مقاله).
به هر حال، وجود دو وليعهد اصلى براي جانشينى خليفه، موجب دودستگى شد و
هارون خود بر اين موضوع وقوف داشت، چنانكه وقتى در حدود سال 192ق به سوي
خراسان سفر كرد و بيمار بود، به يكى از نزديكان خود گفت: هر يك از فرزندانم
را بر من گماشتهاي هست و نَفَسهاي مرا شماره مىكنند (طبري، 8/339). حدس
هارون بىجا نبود و به روايت طبري، امين كه به هنگام اقامت پدرش در
خراسان، در بغداد به سر مىبرد، كسى را گماشته بود تا آخرين اخبار را به او
اطلاع دهد و همچنين با برخى رجال اطراف خليفه، به ويژه فضل بن ربيع به
طور پنهانى مكاتبه داشت (همو، 8/366؛ نيز نك: جهشياري، 220). سرانجام، وقتى
هارون درگذشت (جماديالاول 193/مارس 809) امين به منبر رفت و ضمن اعلام
مرگ هارون، فرمان عفو عمومى صادر كرد و همگان با او به عنوان خليفة جديد
بيعت كردند (طبري، 8/365؛ نيز نك: ابن حبيب، 39؛ دينوري، 392). سپس براي
مأمون كه اين زمان در مرو، تختگاه خراسان، به سر مىبرد، نامهاي نوشت و
به او امر كرد تا از همگان براي خليفة جديد و دو وليعهد بعدي، مأمون و مؤتمن،
بيعت بگيرد (طبري، 8/367- 368؛ نيز نك: دينوري، 392-393)؛ اما گفتهاند كه حتى
اندكى پيش از مرگ هارون، در خراسان تمايلاتى براي بيعت با مأمون به
خلافت وجود داشته است (طبري، 8/370)، با اينهمه، مبارزه ميان امين و مأمون
براي كسب قدرت در آغاز علنى نبود، زيرا شكستن عهدنامة معهود ممكن بود براي
هر يك از طرفين و هوادارانشان تبعات سنگينى به بار آورد. در دربار امين،
فضل بن ربيع مىكوشيد تا مأمون را كه خليفه با وجود او در سرزمينهاي شرقى
خلافت، به ويژه خراسان، قدرت كافى نداشت، از ولايتعهدي ساقط كند. مجموعة
رواياتى كه تصويري از شخصيت امين به دست مىدهد، اين موضوع را كه او در
واقع در تصميمگيريهاي خود سخت تحت تأثير اطرافيانش، به ويژه فضل بن ربيع
و على بن عيسى بن ماهان، بوده است، تأييد مىكند (نك: يعقوبى، 2/436؛
جهشياري، 237؛ ابن اعثم، 8/288، 295؛ نيز نك: طبري، 8/374).
به هر حال امين در آغاز خلافتش، حكام شماري از مناطق مهم را تغيير داد
(يعقوبى، 2/434- 435) و فضل بن ربيع را به وزارت برگزيد (ابن قتيبه، 384).
اما چون با وجود مأمون استقلال خود را در خطر مىديد و از سوي اطرافيان نيز
تحريك مىشد، مىكوشيد به نحوي با انتساب پيمانشكنى به مأمون كار را به
طور علنى بر او يكسره كند. از آن سوي مأمون نيز، به مشورت و هدايت فضل بن
سهل كوشيد با ايجاد فضايى مشابه با دورة مبارزه با خلافت اموي - كه خاطرة
آن در اذهان مردم خراسان هنوز زنده بود - به مقصود برسد. اينكه در خراسان
مأمون را «خواهرزادة» خود و «پسر عموي پيامبرمان» مىخواندند، نشان دهندة
امتياز او نزد مردم اين ناحيه است (طبري، 8/372؛ نيز نك: زرينكوب، 214؛
فروخ، 2/36). امين طى نامهاي به مأمون كه آن را با هدايايى ارزشمند نيز
همراه كرده بود، وي را به بغداد دعوت كرد، اما مأمون اين دعوت را نپذيرفت
(طبري، 8/400- 405؛ نيز نك: يعقوبى، 2/436) و امين نيز در مقابل، گروهى مسلح
را به سوي همدان و ري گسيل كرد تا راه ارتباطى مأمون را با ديگر جاها مسدود
كنند (طبري، 8/405). ظاهراً در همين ايام، ميان امين و مأمون مكاتبات نه
چندان دوستانهاي نيز جريان داشته است (همو، 8/379-380) و گفتهاند وقتى
پاسخى درشت از مأمون به امين رسيد، امين از شدت خشم دستور داد از دعا براي
مأمون به عنوان ولىعهد در منابر رسمى خودداري كنند (همو، 8/381). از آن سوي
فضل بن سهل از جانب مأمون بر تقويت مرز ري از حيث استحكامات و نيز تأمين
آزوقة كافى همت گماشت و سپس طاهر بن حسين بن مصعب را با لشكري گران به
آن ناحيه گسيل كرد (همو، 8/387). امين نيز عصمة بن حماد را با گروهى به
همدان فرستاد و به او درخصوص استقرار در نواحى جبل دستورهايى داد (همانجا).
گفتهاند در همين ايام، امين از سوي فضل بن ربيع و على بن عيسى بن
ماهان براي خلع مأمون و ستاندن بيعت براي فرزند خردسالش موسى تشويق
مىشد، تا آنكه سرانجام در ربيع الاول 194 موسى را به ولايتعهدي خود برگزيد
(همانجا).
بدينگونه، مبارزة امين و مأمون آشكار شد. مأمون و فضل بن سهل كه در دربار
امين جاسوسان متعدد داشتند، و حتى يكى از اين جاسوسان از مشاوران فضل بن
ربيع بود (همو، 8/385-386)، كوشش مىكردند نظريات خود را به امين و اطرافيان
او القا كنند؛ چنانكه اين مسأله در گزينش على بن عيسى بن ماهان براي نبرد
با قواي مأمون مؤثر افتاد: طبق يك روايت، فضل بن سهل به يكى از همان
جاسوسان خود كه فضل بن ربيع در امور با او مشورت مىكرد، نوشت كه كوشش كند
تا سپهسالاري امين به على بن عيسى سپرده شود (همو، 8/399). اين على بن
عيسى مدتى در زمان هارون ولايت خراسان داشت و بيدادها و غارتها كرده بود و
بر اثر شكايتهاي پى در پى مردم عزل شد (همو، 8/286؛ نيز نك: ه د، ابن
ماهان). بنابراين، فضل بن سهل مىدانست كه حضور على بن عيسى در كنار
امين، در پيوستن مردم به جانب مأمون تأثيري بسزا خواهد كرد.
پيش از آنكه كار به جنگ بكشد، در جمادي الا¸خر 195/فورية 811 امين خانواده و
بستگان و اطرافيان خود را گرد آورد و در خطبهاي، مأمون را پيمان شكن خواند و
اعلام كرد كه وي خود را امام ناميده، و نام خليفه را از سكه و طراز افكنده
است (همو، 8/390). پيش از اين مجلس، در ربيعالا¸خر 195، امين، على بن عيسى
بن ماهان را بر ناحية جبال ولايت داد و لشكري گران با اموالى هنگفت در
اختيار او نهاد (همو، 8/389-390). على بن عيسى از پيروزي در اين جنگ چندان
مطمئن بود كه زبيده براي به بند كشيدن مأمون، زنجيري سيمين به او داده
بود (همو، 8/406). از توصيههاي زبيده، هنگام حركت على بن عيسى به شرق -
كه گفت به وقت دستگيري مأمون جايگاه برادر خليفه را رعايت كند - پيداست
كه در ميان نزديكان امين تصور دقيق و درستى از وضعيت مأمون وجود نداشته
است (همو، 8/405-406). با اينهمه، ظاهراً بجز فضل بن ربيع و على بن عيسى،
بيشتر بزرگان و فرماندهان اطراف امين، او را از خلع مأمون و جنگ با او باز
مىداشتند (همو، 8/399-400).
على بن عيسى در شعبان 195 به ري رسيد. وي كه نيروي نظامى خود را براي
پيشبرد جنگ كافى مىديد، بر آن شد تا نظر ملوك محلّى طبرستان و جبال را جلب
كند كه به نفع مأمون وارد جنگ نشوند (همو، 8/408). با آنكه لشكريان على بن
عيسى بر سپاهيان طاهر بن حسين فرمانده سپاه مأمون فزونى چشمگيري داشتند،
اما خراسانيان در پيكاري كه در حوالى ري درگرفت، بر نيروي خليفه برتري
يافتند و على ابن عيسى كشته شد و شكست در لشكر خليفه افتاد (يعقوبى، 2/437؛
طبري، 8/411؛ جهشياري، 340). پس از آن مأمون خلع امين را اعلام كرد و در
تمام مناطق خراسان با او به خلافت بيعت شد (طبري، همانجا). خبر اين شكست
در دربار امين شايعاتى ايجاد كرد، اما امين باز هم با بذل مال، بزرگان دربار
را خاموش كرد (همو، 8/412). سپس عبدالرحمان بن جبله را براي نبرد با طاهر به
ناحية همدان فرستاد، اما اين بار نيز سپاه امين به سختى شكست خورد (يعقوبى،
2/438؛ طبري، 8/412-414) و طاهر بن حسين، عمال خليفه را از قزوين و ديگر
نواحى جبال گريزاند (همو، 8/415-416). امين بار ديگر احمد بن مزيد را به
مقابله با طاهر فرستاد و با آنكه پيشتر سپاهيان او دوبار شكست خورده بودند،
به احمد بن مزيد سفارش كرد، در صورت دستيابى به مأمون با او به درستى
رفتار كند (همو، 8/416)، آنگاه عبدالله بن حميد بن قحطبه را نيز با لشكري
گران با احمد بن مزيد همراه كرد (همو، 8/423). دو لشكر در نزديكى خانقين آمادة
جنگ شدند، اما طاهر بن حسين با هوشمندي، در سپاه خليفه تفرقه افكند، چندان
كه به جاي جنگ با سپاه طاهر، ميان خود به زد و خورد مشغول شدند (همانجا).
در اين هنگام كار ولايات گوناگون در عراق و شام و حجاز هم به پريشانى
افتاده بود؛ چنانكه وقتى امين از شاميان ياري خواست، آنان خود بر سر مسائل
قبيلهاي و جز آن به نزاع مشغول بودند (همو، 8/425-427).
در رجب 196/آوريل 812 در مركز خلافت پريشانى اوضاع بدانجا رسيد كه حسين
فرزند على بن عيسى اختيار بغداد را در دست گرفت و حتى امين در يكى از
قصرهاي خود، مدتى محبوس شد، اما سرانجام هواداران او اين فتنه را خاموش
كردند (خليفه، 2/756؛ يعقوبى، 2/440؛ طبري، 8/429-430؛ ابن اعثم، 8/300).
مقارن همين ايام، فضل بن ربيع كه پيروزي امين را بعيد مىديد، پنهان شد
(جهشياري، 247؛ ابن قتيبه، 485؛ ابن خلكان، 4/39) و شهرها و مناطق مختلف
عراق و حجاز و يمن (طبري، 8/428-429، 435-436، 439-441؛ نيز نك: خليفه، همانجا)
امين را خلع، و با مأمون بيعت كردند يا تسليم قواي او شدند. از آن سوي،
طاهر بن حسين به اهواز آمد، عامل امين را به قتل رساند و عوامل خود را به
مناطق پيوسته به اهواز مانند يمامه و بحرين و عمان گسيل كرد (طبري، 8/435).
سپاهيانى كه امين پياپى به نواحى عراق مىفرستاد تا در برابر پيشروي قواي
طاهر بن حسين و فرمانده ديگر قواي خراسان، يعنى هرثمة بن اعين، بايستند،
يكى پس از ديگري شكست مىخوردند (همو، 8/438، 441). واپسين اميد امين كه
براي ايجاد اختلاف در سپاه طاهر، عدهاي از سران سپاه را به بخشش مال
فريفته بود، به پايمردي و كوشش طاهر از ميان رفت (همو، 8/442-443).
در 197ق/813م قواي طرفدار مأمون سرانجام بغداد را در محاصره گرفتند، در حالى
كه امين همچنان مىكوشيد با بذل و بخشش كسانى را به سوي خود جلب كند (همو،
8/445-446). پيش از اقدام نظامى، طاهر توانسته بود با عدهاي از هاشميان و
بزرگان شهر مكاتبه كند (همو، 8/456). با جلوگيري از رسيدن آزوقه به شهر، جمع
ياران باقىماندة امين پراكنده شدند (همو، 8/460-467). امين كه شكست خود را
قطعى ديد، نابودي هر دو طرف منازعه را از خداوند خواستار شد (همو، 8/470).
سرانجام، طاهر بن حسين از جانب شرقى وارد بغداد شد (يعقوبى، 2/441؛ نيز نك:
طبري، 8/474) و اقامتگاه امين را در محاصره گرفت (همو، 8/475-476؛ نيز نك:
مسعودي، 3/401). در اين ميان كسانى به امين اشاره كردند كه با عدهاي از
سواران باقى مانده به سوي جزيره و شام بگريزد و امين پذيرفت، اما چون خبر
به طاهر رسيد، آن كسان را تهديد كرد و امين به ناچار از اين كار چشم پوشيد
(طبري، 8/478-479). در اين ميان طاهر و هرثمه براي دستيابى بر امين رقابتى
داشتند و كسانى به امين پيشنهاد كردند تا براي آنكه جان به در بَرَد، خود را
به هرثمه تسليم كند (همو، 8/481). به هر حال اين تدبير نيز سودي نبخشيد و
سرانجام، گروهى از سپاهيان طاهر بن حسين - كه گويا ايرانى بودند، زيرا به
فارسى سخن مىگفتند - به واپسين جايى كه امين پناه برده بود، يورش آوردند
و سر از بدنش جدا ساختند (همو، 8/485-487؛ قس: ابن قتيبه، 385، كه مىگويد او
را به نزد طاهر آوردند و سپس كشته شد؛ براي تاريخ مرگ او، قس: يعقوبى،
2/442؛ طبري، 8/498). سر امين را بر باب الانبار بغداد آويختند و خلقى كثير
براي تماشاي آن گرد آمدند و سپس آن را براي مأمون فرستادند (يعقوبى، 2/441؛
طبري، 8/488؛ ابن اعثم، 8/308).
امين را به زيبارويى (ثعالبى، 188) و بلاغت و سخنوري ستودهاند (ابوحيان،
2(2)/562) و استادانى چون احمر (ه م) و كسايى (د 189ق) را از مؤدَّبان وي
برشمردهاند (زبيدي، 134؛ يغموري، 283؛ ابن خلكان، 3/464). از ميان 3 فرزند
وي، موسى - كه امين او را به ولايتعهدي برگزيده بود - پس از او در 14
سالگى درگذشت، ابراهيم در كودكى از ميان رفت و نسل امين از طريق عبدالله
كه شاعر نيز بود، ادامه يافت (ابن حزم، 24). از دورة خلافت امين سكههايى
نيز در دست است (لين پول، 89 .(I/86,
تصويري كه منابع از امين به دست مىدهند، حاكى از آن است كه وي در اتخاذ
تصميم قاطع و تدبير درست ناتوان بود (مسعودي، 3/403) و بيشتر اوقات را، حتى
در مواقع حساس، به تفريح و سرگرمى اشتغال داشت (مثلاً نك: طبري، 8/395، كه
نشان دهندة واكنش او به هنگام دريافت خبر شكست على بن عيسى است). اشتغال
او به لهو و لعب، در برابر مأمون كه چهرهاي دينى از خود نشان مىداد، در
رويگردانى از وي مؤثر بوده، چنانكه اين معانى در ابياتى از يك شاعر بغدادي
در آن عهد جلوه يافته است (نك: همو، 8/396؛ نيز نك: ابن اعثم، 8/288، 298-
299). ظاهراً امين يا اطرافيان او مانند فضل بن ربيع كوشيدند تا اين تصوير
نامطلوب را از ذهنها بزدايند، چنانكه دستور دادند تا شاعر مشهور ابونواس (ه م)
را كه از محبوبان امين بود و به فساد و تباهى اخلاقى شهرت داشت، به زندان
افكندند (طبري، 8/516 -517). البته بعيد نيست چنانكه برخى محققان گفتهاند،
در پارهاي از اينگونه روايات نيز به نفع مأمون، اغراق و مبالغه راه
يافته باشد (نك: رفاعى، 1/199).
مآخذ: ابن اعثم كوفى، احمد، الفتوح، حيدرآباد دكن، 1395ق/1975م؛ ابن حبيب،
محمد، المحبر، به كوشش ايلزه ليشتن اشتتر، حيدرآباد دكن، 1361ق/1942م؛ ابن
حزم، على، جمهرة انساب العرب، بيروت، 1403ق/1983م؛ ابن خلكان، وفيات؛
ابن قتيبه، عبدالله، المعارف، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره، 1960م؛
ابوحيان توحيدي، على، البصائر و الذخائر، به كوشش ابراهيم كيلانى، دمشق،
1964م؛ ازرقى، محمد، اخبار مكة، به كوشش رشدي صالح ملحس، بيروت،
1403ق/1983م؛ بسوي، يعقوب، المعرفة و التاريخ، به كوشش اكرم ضياء عمري،
بغداد، 1394ق/1974م؛ بلاذري، احمد، انساب الاشراف، به كوشش عبدالعزيز دوري،
بيروت، 1398ق/ 1978م؛ ثعالبى، عبدالملك، ثمار القلوب، به كوشش
محمدابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1384ق/ 1965م؛ جهشياري، محمد، الوزراء و
الكُتّاب، به كوشش عبدالحميد احمد حنفى، قاهره، 1357ق/1938م؛ خطيب بغدادي،
على، تاريخ بغداد، قاهره، 1350ق؛ خليفة بن خياط، تاريخ، به كوشش سهيل
زكّار، دمشق، 1968م؛ دينوري، احمد، الاخبار الطوال، به كوشش عبدالمنعم عامر،
قاهره، 1379ق/1959م؛ رفاعى، احمد فريد، عصر المأمون، قاهره، 1346ق/1928م؛
زبيدي، محمد، طبقات النحويين و اللغويين، به كوشش محمدابوالفضل ابراهيم،
قاهره، 1973م؛ زرينكوب، عبدالحسين، دو قرن سكوت، تهران، 1336ش؛ طبري،
تاريخ؛ فروخ، عمر، تاريخ الادب العربى، بيروت، 1985م؛ مسعودي، على، مروج
الذهب، به كوشش محمد محيىالدين عبدالحميد، قاهره، 1377ق/1958م؛ يعقوبى،
احمد، تاريخ، بيروت، 1379ق/ 1960م؛ يغموري، يوسف، نور القبس المختصر من
المقتبس مرزبانى، به كوشش رودلف زلهايم، ويسبادن، 1384ق/1964م؛ نيز:
Lane- Poole, S., Catalogue of Oriental Coins in the British Museum, Bologna,
1967.
على بهراميان