responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
   ««اول    «قبلی
   جلد :
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 10  صفحه : 4252
بابا طاهر
جلد: 10
     
شماره مقاله:4252


باباطاهِر، مشهور و ملقب‌ به‌ «عريان‌»، عارف‌ و شاعر ايرانى‌ سدة 5ق‌/11م‌ كه‌ سروده‌هايى‌ - اغلب‌ - چهار لختى‌، در قالب‌ دوبيتى‌ كه‌ بعضى‌ از آنها به‌ لهجه‌اي‌ خاص‌ از گويشهاي‌ غرب‌ ايران‌ است‌، و نيز كلمات‌ قصاري‌ عارفانه‌ از وي‌ برجاي‌ مانده‌ است‌. دربارة سال‌ تولد و وفات‌، نحوة معاش‌ و طريق‌ كسب‌ دانش‌ و معرفت‌ و مسلك‌ عارفانة او، از منابع‌ قديم‌، اطلاعات‌ دقيق‌ و روشنى‌ به‌ دست‌ نمى‌آيد، تا آنجا كه‌ ادوارد هرون‌ آلن‌ باباطاهر را «شخصيت‌ مرموز» خوانده‌، مى‌نويسد: دربارة وي‌ هيچ‌ نمى‌دانيم‌ (ص‌ 12 ,3 )، و محققى‌ ديگر (نك: ايرانيكا، بر آن‌ است‌ كه‌ همة آنچه‌ دربارة باباطاهر مى‌دانيم‌، اين‌ است‌ كه‌ شاعري‌ صوفى‌منش‌ و از حوالى‌ همدان‌ بوده‌ است‌. آنچه‌ بيشتر بر ابهام‌ شخصيت‌ باباطاهر مى‌افزايد، نخست‌ منش‌ درويشانه‌ و خصلت‌ انزواطلبانه‌ و در نتيجه‌ گمنام‌ زيستن‌ اوست‌ و ديگر، حكايات‌ افسانه‌وار و كرامات‌ و كرامت‌ گونه‌هايى‌ است‌ كه‌ اغلب‌ از سوي‌ ارادتمندانش‌، به‌ وي‌ نسبت‌ داده‌اند.
سال‌ تولد باباطاهر: در هيچ‌ مأخذي‌ كهن‌ سخنى‌ در اين‌ باب‌ نرفته‌ است‌. برخى‌ از نويسندگان‌ گمانهايى‌ زده‌اند: ميرزا مهدي‌خان‌ كوكب‌، برپاية يك‌ دو بيتى‌ معماگونه‌ و تفسيرپذير منسوب‌ به‌ باباطاهر: مو آن‌ بحرم‌ كه‌ در ظرف‌ آمَدَستم‌ {} مو آن‌ نقطه‌ كه‌ در حرف‌ آمدستم‌ به‌ هر اَلفى‌ اَلِف‌ قَدّي‌ برآيه‌ {} اَلِف‌ قَدّم‌ كه‌ در اَلف‌ آمدستم‌
سال‌ ولادت‌ او را محاسبه‌ كرده‌، و عدد 326 [ق‌] را به‌ عنوان‌ سال‌ تولد باباطاهر به‌ دست‌ آورده‌ است‌ (نك: I/839 , 2 ؛ EIايرانيكا، همانجا). علامة قزوينى‌ ادعاي‌ كوكب‌ را از جمله‌ «توجيهات‌ بسيار عجيب‌ و غريب‌» دانسته‌(5/281)، و رشيد ياسمى‌ نيز از آن‌ به‌«تكلف‌ و حساب‌ تراشى‌» (ص‌ 68 -70) تعبير كرده‌ است‌؛ ليكن‌ وي‌ با استناد به‌ همان‌ دوبيتى‌ و با اشاره‌ به‌ اهميت‌ عدد 000 ،1نزد اغلب‌ ملل‌، و به‌ ويژه‌، با تذكار اعتقاد پيروان‌ زردشت‌ به‌ ظهور نابغه‌اي‌ «معصوم‌» در آغاز هر هزاره‌، برآن‌ رفته‌است‌ كه‌ مقصود باباطاهر از واژة«الف‌»، سال‌1000م‌ بوده‌، و در نتيجه‌ وي‌ مقارن‌ سالهاي‌ 390 و 391ق‌ (برابر با 1000م‌) زاده‌ شده‌ است‌؛ گمانه‌زنى‌ رشيد ياسمى‌ نيز از انتقاد تعريض‌ آميز مينوي‌ (ص‌ 55) مصون‌ نمانده‌ است‌؛ و سرانجام‌، مقصود ( شرح‌...، 32-34) حدسيات‌ كوكب‌ و رشيد ياسمى‌ را ناپذيرفتنى‌ دانسته‌، و به‌ نقل‌ از سلطان‌ عليشاه‌ گنابادي‌ در ديباچة كتاب‌ِ توضيح‌ (نك: دنبالة مقاله‌)، مصراع‌ چهارم‌ دوبيتى‌ مذكور را مبين‌ تاريخ‌ زندگانى‌ باباطاهر در ميانة هزارة اول‌ ق‌ - يعنى‌ سدة 5ق‌ - مى‌داند (نيز نك: همو، باباطاهر...، 6). اگرچه‌ هيچ‌يك‌ از اين‌ توجيهات‌ پذيرفتنى‌ نمى‌نمايد، اما برخى‌ از محققان‌، با عنايت‌ به‌ زمان‌ تقريبى‌ وفات‌ باباطاهر (پس‌ از 447-450ق‌، نك: دنبالة مقاله‌)، اواخر سدة 4ق‌ را به‌ عنوان‌ تاريخ‌ تقريبى‌ تولد وي‌ پذيرفته‌اند (نك: صفا، 2/383؛ مقصود، همان‌، 5).
وفات‌ باباطاهر: هدايت‌ بدون‌ ذكر مأخذي‌، وفات‌ وي‌ را در 410ق‌ ضبط كرده‌ است‌ ( رياض‌...، 167، مجمع‌...، 1(2)/845). نخستين‌ مأخذي‌ كه‌ در آن‌ به‌ نام‌ «طاهر» - بدون‌ ذكر القاب‌ «بابا» و «عريان‌» - اشاراتى‌ رفته‌، نامه‌هاي‌ عين‌ القضات‌ همدانى‌ (مق 525ق‌) است‌: اينكه‌ عين‌ القضات‌ به‌ زيارت‌ قبر «طاهر» مى‌رفته‌ (1/27)، يا «فتحه‌» - از عارفان‌ معاصر و مورد احترام‌ عين‌القضات‌ - 70 سال‌ مى‌كوشيده‌ تا ارادت‌ خود را نسبت‌ به‌ «طاهر» استوار سازد و نمى‌توانسته‌ (1/258)، و يا اينكه‌ عين‌القضات‌ گاهى‌ نامه‌اي‌ را در محل‌ تربت‌ «طاهر» مى‌نوشته‌ است‌ (1/351، 433)، مى‌رساند كه‌ اولاً، باباطاهر در همدان‌ زيسته‌، و در همانجا درگذشته‌، و مدفون‌ شده‌ است‌ و ثانياً، در نظر اهل‌ معرفت‌ منزلتى‌ داشته‌، و عارفى‌ هم‌ شأن‌ مشايخى‌ چون‌ «بَرَكه‌» و «فتحه‌» - دو تن‌ از بزرگان‌ اهل‌ طريقت‌ همدان‌ - به‌ شمار مى‌رفته‌ است‌. اما كهن‌ترين‌ مأخذ تاريخى‌ كه‌ در آن‌ از ملاقات‌ و گفت‌وگوي‌ طغرل‌ سلجوقى‌ (د 455ق‌) و باباطاهر سندي‌ به‌ دست‌ مى‌دهد، گزارش‌ راوندي‌ (ص‌ 98-99)، در كتاب‌ راحةالصدور (تأليف‌: 599ق‌) است‌. از اين‌ ملاقات‌ كه‌ طغرل‌ به‌ سبب‌ آن‌ كوكبة لشكر را متوقف‌ كرده‌ بود (همو، 99) و به‌ ويژه‌ با تأمل‌ در لحن‌ باباطاهر و حضور ذهن‌ او در استشهاد به‌ آيتى‌ از كلام‌ الله‌ مجيد، به‌ مقتضاي‌ حال‌ و مقام‌، چنين‌ مستفاد مى‌شود كه‌ اولاً بابا در اواخر نيمة اول‌ سدة 5ق‌ چندان‌ رتبت‌ و اعتبار داشته‌ كه‌ سلطان‌ مقتدر سلجوقى‌ بوسه‌ بر دستان‌ وي‌ زده‌، و توصيه‌اش‌ را اجابت‌ كرده‌، و گريسته‌ است‌ و سخن‌ عتاب‌ آلود او را برتافته‌، و سر ابريق‌ شكسته‌اي‌ را كه‌ بابا در انگشتش‌ كرده‌، چونان‌ تعويذي‌ همواره‌ با خود مى‌داشته‌ است‌ (همانجا)؛ ثانياً، وفات‌ باباطاهر بايد پس‌ از عبور طغرل‌ از همدان‌، يعنى‌ سالهاي‌ 447-450ق‌ (نك: براون‌، اتفاق‌ افتاده‌ باشد؛ از اين‌رو، قول‌ رضاقلى‌ هدايت‌ (همانجا) در ضبط سال‌ وفات‌ بابا (410ق‌) نادرست‌ است‌؛ اما معاصر بودن‌ وي‌ با ديلميان‌، چنانكه‌ هدايت‌ نيز بدان‌ تصريح‌ كرده‌ (همانجا)، ناصواب‌ نمى‌نمايد. بيشتر محققان‌ متأخر با استناد به‌ روايت‌ راوندي‌، وفات‌ بابا را پس‌ از 447 يا 450ق‌ ضبط كرده‌اند (نك: 2 ، EIهمانجا؛ صفا، 2/383؛ مقصود، همانجا). در نتيجه‌، ادعاي‌ حضور باباطاهر بر سر جنازة عين‌القضات‌ و سخن‌ گفتن‌ با كشتة وي‌ (اوحدي‌، 634) و نيز حكايت‌ رفتن‌ خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسى‌ (د 672ق‌) به‌ غاري‌ كه‌ بابا در آن‌ مى‌بوده‌ است‌ و پاسخ‌ گفتن‌ بابا به‌ شبهة خواجه‌ در يك‌ مسألة نجومى‌ (نك: زنوزي‌، 2/100)، جملگى‌ به‌ لحاظ تاريخى‌ پذيرفتنى‌ نيست‌، اما معاصر بودن‌ باباطاهر با ابن‌ سينا (د 428ق‌) پذيرفتنى‌ است‌ (اوحدي‌، همانجا). براون‌ نيز ديدار و گفت‌ و گوي‌ بابا و ابن‌ سينا را محتمل‌ دانسته‌ است‌ .(II/261)
نام‌ پدر باباطاهر دانسته‌ نيست‌، اما صاحب‌ الذريعه‌ از وي‌ به‌ «فريدون‌» ياد كرده‌ است‌ (آقابزرگ‌، 9(2)/642).
القاب‌ باباطاهر: لفظ «بابا» در تمام‌ منابع‌ قديم‌ و متأخر، اعم‌ از كتب‌ تاريخ‌ و تذكره‌نامه‌ها به‌ عنوان‌ پيشنام‌ وي‌ آورده‌ شده‌ است‌. اين‌ لقب‌ بى‌گمان‌ از باب‌ تفخيم‌ و تعظيم‌ است‌. بابا معادل‌ پير، شيخ‌ و مرشد است‌، چنانكه‌ عارفان‌ ديگري‌ نيز ملقب‌ به‌ بابا بوده‌اند (نظير بابا افضل‌، باباكوهى‌) و در واقع‌ اين‌ لقب‌ به‌ پيران‌ِ كامل‌ و مرشدان‌ مكمل‌ اطلاق‌ مى‌شده‌ است‌. در كشف‌ المحجوب‌ نيز آمده‌ است‌ كه‌ به‌ درويشان‌ و مشايخ‌ بزرگ‌ فرغانه‌ «باب‌» (كوتاه‌ شدة بابا) مى‌گفته‌اند (هجويري‌، 301). به‌ علاوه‌ شاعر در 3 غزل‌ كه‌ به‌ وزن‌ دوبيتى‌ است‌، طاهر و در يك‌ غزل‌ باباطاهر تخلص‌ كرده‌ است‌ (نك: مقصود، شرح‌، 174-176) و در همدان‌ نيز او را بابا مى‌ناميدند (آزاد، 173).
اما لقب‌ «عريان‌» در هيچ‌يك‌ از منابع‌ كهن‌، دست‌كم‌ تا اواسط سدة 9ق‌، به‌ همراه‌ نام‌ وي‌ ديده‌ نمى‌شود. در جُنگ‌ خطى‌ مورخ‌ 848ق‌ موزة قونيه‌، نيز از وي‌ با عنوان‌ «قدوةُ العارفين‌ باباطاهر همدانى‌ عليه‌الرحمة» نام‌ برده‌ شده‌ است‌ (نك: مينوي‌، 55 -56). به‌ احتمال‌ بسيار، صفت‌ «عريان‌» بيانگر دوري‌ جستن‌ بابا از علايق‌ دنيوي‌ است‌. با اين‌ حال‌، اين‌ لقب‌ ماية پديد آمدن‌ پندارهايى‌ همچون‌ سر و پا برهنه‌ بودن‌ بابا (اوحدي‌، 633) و برهنه‌ گشتن‌ وي‌ در معابر عمومى‌ (آلن‌، شده‌ است‌؛ اگرچه‌ روحية درويشانه‌ و منش‌ قلندرانه‌ و در نتيجه‌ رفتار گاه‌ متفاوت‌ و غير متعارف‌ باباطاهر، در پيدايى‌ چنان‌ داوريهايى‌ بى‌تأثير نبوده‌ است‌ (نك: زرين‌كوب‌، 44). در برخى‌ مآخذ از بابا با صفاتى‌ چون‌ شيفته‌ گونه‌، ديوانه‌ و ديوانة فرزانه‌ ياد شده‌ است‌ (نك: راوندي‌، 99؛ حمدالله‌، 71؛ آذر، 263؛ هدايت‌، رياض‌، 167؛ اوحدي‌، همانجا) و اين‌ مى‌رساند كه‌ وي‌ از جملة عقلاي‌ مجانين‌ بوده‌ است‌. انتساب‌ بابا به‌ همدان‌ نيز در اغلب‌ منابع‌ ديده‌ مى‌شود؛ علاوه‌ بر تصريح‌ منابع‌، در حافظة جمعى‌ ايرانيان‌ نيز باباطاهر «همدانى‌» است‌. اما لُر يا لُري‌ يا لرستانى‌ و يا از قوم‌ لر به‌ شمار آمدن‌ وي‌، به‌ گواهى‌ پاره‌اي‌ منابع‌ (نك: I/840 , 2 ؛ EIمينوي‌، 54؛ صبا، 495)، امري‌ است‌ كه‌ بى‌گمان‌، معلول‌ لهجة لري‌ بعضى‌ از اشعار اوست‌ (نك: صفا، 2/384؛ براون‌، ؛ I/83 اديب‌، 1؛ گُبينو، 318-319).
كرامات‌ منتسب‌ به‌ باباطاهر: اغلب‌ اين‌ نسبتها صبغة افسانه‌اي‌ دارد و همين‌ عامل‌، بر شخصيت‌ وي‌ پردة ابهام‌ مى‌كشد، مثل‌ داستان‌ ناگهان‌ به‌ معرفت‌ رسيدن‌ بابا، به‌ گزارش‌ آلن‌ (ص‌ و بيان‌ آن‌: «امسيت‌ُ كردياً و اصبحت‌ُ عربياً»، از زبان‌ خود او (براي‌ آگاهى‌ از برخى‌ كرامات‌ وي‌، نك: اوحدي‌، 634؛ زنوزي‌، 2/99-100؛ هدايت‌، همانجا؛ I/841 , 2 ؛ EIمقصود، همان‌، 46 بب).
باباطاهر و اهل‌ حق‌: پيروان‌ آيين‌ «يارسان‌» (اهل‌ حق‌)، باباطاهر را از بزرگان‌ و اعاظم‌ آيين‌ خود مى‌دانند و او را از جملة ياران‌ هم‌ عقيده‌ و همراز شاه‌ خوشين‌ لرستانى‌ (406-467ق‌)، از بزرگان‌ اهل‌ حق‌، معرفى‌ مى‌كنند (صفى‌زاده‌، 66، 75). مأخذ صفى‌زاده‌ كتاب‌ دينى‌ نامة سرانجام‌ است‌ كه‌ در آن‌ مطالبى‌ دربارة شاه‌ خوشين‌ و ارتباط وي‌ با باباطاهر آمده‌ است‌: به‌ باور اهل‌ حق‌، و بر پاية مطالب‌ نامة سرانجام‌ (نك: 2 ، EIهمانجا)،الوهيت‌ داراي‌ 7 مظهر است‌ و هر يك‌ از آنها نيز 4 مَلَك‌ درالتزام‌ خويش‌ دارد؛ باباطاهر يكى‌ از ملائك‌ ملتزم‌ باباخوشين‌ (سوم‌ مظهر حق‌) محسوب‌ مى‌شود (نيز نك: مينورسكى‌، 587). طايفة ديگري‌ از اهل‌ حق‌، يعنى‌ نُصيريها نيز باباطاهر و اشعاري‌ را كه‌ وي‌ به‌ گويش‌ لري‌ سروده‌، داراي‌ قدر و منزلت‌ بسيار مى‌دانند (گبينو، همانجا).
آرامگاه‌ باباطاهر: اين‌ بنا بر فراز تپه‌اي‌ در شمال‌ غربى‌ همدان‌، مقابل‌ قلة الوند و از سوي‌ ديگر، مقابل‌ بقعة امام‌زاده‌ حارث‌ (هادي‌) بن‌ على‌(ع‌) ساخته‌ شده‌ است‌ (نك: مقصود، همان‌، 82 -83). پس‌ از عين‌القضات‌، حمدالله‌ مستوفى‌ نخستين‌ كسى‌ است‌ كه‌ ضمن‌ بر شمردن‌ «مزارات‌ متبركة» همدان‌، از مقبرة بابا نشانى‌ مى‌دهد (همانجا). آرامگاه‌ قديم‌ وي‌ در سدة 6ق‌، به‌ صورت‌ برج‌ آجري‌ 8 ضلعى‌ ساخته‌ شد (مقصود، همان‌، 61). اين‌ برج‌ در اوايل‌ سدة 14ش‌ در معرض‌ ويرانى‌ قرار داشت‌؛ از اين‌ رو، نخست‌ در 1317ش‌ تجديد بناي‌ آن‌ در دستور كار قرار گرفت‌، اما ناتمام‌ ماند. بار ديگر، در سالهاي‌ 1329- 1331ش‌ مرمت‌ و بازسازي‌ شد. سرانجام‌، به‌ اهتمام‌ انجمن‌ آثار ملى‌، آرامگاه‌ كنونى‌ وي‌ در سالهاي‌ 1346-1349ش‌ بنياد نهاده‌ شد (نك: همو، باباطاهر، 18، شرح‌، 62، 64، 68، 69؛ صفايى‌، 12-17). در جوار آرامگاه‌ باباطاهر مقبرة شماري‌ از مشاهير همدان‌ نيز قرار دارد.
شعر باباطاهر: عمدة آوازة باباطاهر مرهون‌ دوبيتيهاي‌ عوام‌ فهم‌ و خواص‌ پسند اوست‌. اطلاق‌ دوبيتى‌ (و ترانه‌) به‌ اين‌ نوع‌ شعر، در سده‌هاي‌ اخير بيشتر رايج‌ شده‌ است‌ و قدما معمولاً به‌ آن‌ فهلوي‌ و فهلويات‌ مى‌گفتند (نك: شمس‌ قيس‌، 112-113، 162). برپاية اسنادي‌ كه‌ در دست‌ است‌، ايرانيان‌ دست‌كم‌ در نواحى‌ مركزي‌ و غرب‌ كشور، از ديرباز به‌ اين‌ نوع‌ شعر سادة مردمى‌ گرايش‌ داشته‌اند: صاحب‌ المعجم‌ از شعف‌ و ولع‌ «كافّة اهل‌ عراق‌ [عجم‌]» به‌ سرودن‌ و خواندن‌ و استماع‌ اشعار فهلوي‌ خبر مى‌دهد (همو، 162؛ نيز نك: راوندي‌، 344).
در برخى‌ از مآخذ فارسى‌ به‌ تفاوت‌ دوبيتى‌ با رباعى‌ (به‌ لحاظ وزن‌ و مضمون‌) عنايتى‌ نشده‌ است‌ و به‌ صرف‌ چهار لختى‌ بودن‌، دوبيتيهاي‌ بابا را رباعى‌ ناميده‌اند، و يا در مواردي‌ از آن‌ به‌ هر دو لفظ (دوبيتى‌، رباعى‌) تعبير كرده‌اند (هدايت‌، رياض‌، 167؛ مقصود، همان‌، 86، 91، 98). از ميان‌ خاورشناسان‌، آلن‌ به‌ اين‌ نكته‌ توجه‌ كرده‌ است‌ و با اشاره‌ به‌ وزن‌ خاص‌ دوبيتى‌، يعنى‌ هزج‌ مسدّس‌ محذوف‌، مى‌نويسد: ايرانيان‌ خود همواره‌ از سروده‌هاي‌ چهار لختى‌ باباطاهر به‌ «رباعيات‌» تعبير كرده‌اند (ص‌ 7 )؛ اما ديگر خاورشناسان‌، بدون‌ اشاره‌ به‌ لفظ «دوبيتى‌»، سروده‌هاي‌وي‌ را «چهارپاره‌» ناميده‌اند (براي‌مثال‌، نك: I/839 , 2 ؛ EIريپكا، .(216
لهجة اشعار باباطاهر: به‌ روشنى‌ دانسته‌ نيست‌ كه‌ چرا شماري‌ از دوبيتيهاي‌ شاعران‌ ديگر، اعم‌ از گمنام‌ يا شناخته‌ شده‌، به‌ نسخه‌هاي‌ خطى‌ و چاپى‌ اشعار باباطاهر راه‌ يافته‌ است‌ (شميسا، 270، 274؛ I/840 , 2 و از سوي‌ ديگر، به‌ لحاظ گرايش‌ فارسى‌ زبانان‌ به‌ دوبيتى‌ و اشعار فهلوي‌ (ترانه‌) و تداول‌ آن‌ در ميان‌ مردم‌، در گويش‌ سروده‌هاي‌ بابا تصرفاتى‌ صورت‌ گرفته‌، و رفته‌ رفته‌ به‌ زبان‌ رسمى‌ ادبى‌ (فارسى‌ دري‌) نزديك‌ شده‌ است‌ (صفا، 2/384). حتى‌ برخى‌، عروض‌ فهلوي‌ِ شماري‌ از سروده‌هاي‌ باباطاهر را بر عروض‌ رسمى‌ دوبيتى‌، يعنى‌ بحر هزج‌ مسدس‌ محذوف‌ (يا مقصور): مفاعيلن‌، مفاعيلن‌، فعولن‌ (يا مفاعيل‌) منطبق‌ ساخته‌اند (نك: شميسا، 289-290). كهن‌ترين‌ مأخذ كه‌ در آن‌ يكى‌ از دوبيتيهاي‌ منسوب‌ به‌ باباطاهر (بدون‌ اشاره‌ به‌ نام‌ سراينده‌) آمده‌، المعجم‌ است‌ (شمس‌ قيس‌، 113). همين‌ دوبيتى‌، پس‌ از تصرفاتى‌ كه‌ در وزن‌ و زبان‌ آن‌ صورت‌ گرفته‌، در نسخة ديوان‌ باباطاهر (ص‌ 56، شم 210) وحيد دستگردي‌ ضبط شده‌، و نمونة مناسبى‌ است‌ براي‌ باز نمودن‌ تصرفات‌ در شعر بابا.
برخى‌ از صاحبان‌ كتابهاي‌ تذكره‌ و محققان‌ معاصر، زبان‌ وي‌ را «راژي‌» (اوحدي‌، 634)، «راجى‌» (آذر، 263) و «رازي‌» (هدايت‌، همانجا؛ اِته‌، 31) دانسته‌اند. پيداست‌ كه‌ اين‌ هر 3 لفظ به‌ گويش‌ قديم‌ اهل‌ ري‌ بازمى‌گردد. برخى‌ نيز زبان‌اشعار او را لري‌ مى‌دانند (اديب‌، 1؛ صفا، همانجا؛ گبينو، 319). رپيكا گويش‌ اشعار بابا را «محلى‌»، و سروده‌هايش‌ را از مقولة ادبيات‌ عاميانه‌ دانسته‌، و بر آن‌ است‌ كه‌ شاعران‌ دوره‌هاي‌ بعد (مثلاً عبيد زاكانى‌ و...) گويشهاي‌ محلى‌ را در آثار هجو و هزل‌ به‌ كار مى‌بردند (ص‌ .(74 اما آبراهاميان‌ (نك: ايرانيكا، ميان‌ لهجة سروده‌هاي‌ باباطاهر و كليميان‌ همدان‌، قائل‌ به‌ قرابتى‌ شده‌ است‌ و ناتل‌ خانلري‌ (ص‌ 38-39) ضمن‌ بر شمردن‌ مواردي‌ از اختلافات‌ در ضماير و وجوه‌ تصريفى‌ افعال‌ در لهجه‌هاي‌ يهوديان‌ همدان‌ و سروده‌هاي‌ بابا، نظر آبراهاميان‌ را مردود دانسته‌ است‌. براون‌ ضمن‌ اشاره‌ به‌ نظر چند تن‌ از خاورشناسان‌ )، I/26-27) اين‌ سخن‌ كلمان‌ هوار را نقل‌ مى‌كند كه‌ برخى‌ از لهجه‌هاي‌ غرب‌ ايران‌ با زبان‌ اوستايى‌ پيوستگى‌ دارد كه‌ هوار از آنها به‌ «مادي‌ جديد» يا «پهلوي‌ مسلمان‌» [پهلوي‌ دورة اسلامى‌] تعبير كرده‌ است‌ و در ادامة بحث‌ لهجة سروده‌هاي‌ بابا را نيز از جملة اين‌ گويشها دانسته‌ است‌ (نيز نك: هوار، .(502-503
دربارةچگونگى‌تلفظ و آواشناسى‌سروده‌هاي‌باباطاهر كوششهايى‌ صورت‌ گرفته‌ است‌: هوار پاره‌اي‌ از مشخصات‌ زبان‌شناختى‌ و آوايى‌ واژه‌هاي‌ محلى‌ اشعار وي‌ را بررسى‌ كرده‌ (نك: ص‌ 510 -507 )، و اديب‌ طوسى‌ (ص‌ 2-16) و مهرداد بهار (ص‌ 7-21) شماري‌ از اشعار بابا را تجزيه‌ و تحليل‌ و آوانويسى‌ كرده‌، و معنى‌ واژه‌ها و ابيات‌ محلى‌ آنها را به‌ دست‌ داده‌اند.
نسخه‌ها: كهن‌ترين‌ نسخة خطى‌ شناخته‌ شده‌ از سروده‌هاي‌ بابا نسخه‌اي‌ است‌ در قونيه‌، از مجموعة شم 2546، مشتمل‌ بر 25 بيت‌ (دو قطعه‌ و 8 دوبيتى‌) كه‌ در 848ق‌ تحرير و حركت‌گذاري‌ شده‌ است‌ (نك: مينوي‌، 55 - 58)؛ 8 دوبيتى‌ او نيز در عرفات‌ العاشقين‌ (نك: اوحدي‌، 634) ضبط شده‌، و در برخى‌ تذكره‌هاي‌ تأليف‌ شده‌ در سده‌هاي‌ 12 و 13ق‌ هم‌ شماري‌ از دوبيتيهاي‌ وي‌ نقل‌ شده‌ است‌ (از جمله‌،نك:آذر،263-264؛هدايت‌،همان‌،167-169، مجمع‌، 1(2)/845- 846). دست‌نويسهاي‌ بسياري‌ از سروده‌هاي‌ بابا، به‌ ضميمة مجموعه‌ها يا مستقلاً، در كتابخانه‌هاي‌ مختلف‌ موجود است‌ (نك: منزوي‌، خطى‌، 4/2827- 2828، خطى‌ مشترك‌، 7/15، 9/2003-2004).
از نخستين‌ نسخه‌هاي‌ چاپى‌ اشعار بابا، نسخة هوار است‌ كه‌ در 1885م‌ به‌ چاپ‌ رسيده‌، و آن‌ مشتمل‌ بر 59 دوبيتى‌ و ترجمة فرانسوي‌ آنهاست‌ با اشاره‌ به‌ موارد اختلاف‌ نسخه‌ بدلها در ذيل‌ هر دوبيتى‌ (نك: هوار، ff. .(513 همو در 1908م‌، 28 دوبيتى‌ ديگر و يك‌ غزل‌ بابا را نيز انتشار داد (مقصود، شرح‌، 97- 98). سپس‌ آلن‌، برپاية 59 دوبيتى‌ چاپ‌ هوار و نسخه‌اي‌ كهن‌تر كه‌ در مجموعة شخصى‌ خود وي‌ بوده‌ (نك: ص‌ در 1902م‌ ترجمة منثوري‌ از دوبيتيهاي‌ بابا را به‌ همراه‌ برگردان‌ منظوم‌ خانم‌ كرتيس‌ برنتن‌ به‌ انگليسى‌، در لندن‌ منتشر ساخت‌. پس‌ از آن‌ چند تن‌ از خاورشناسان‌ و مترجمان‌، سروده‌هاي‌ باباطاهر را به‌ زبانهاي‌ آلمانى‌ (لشچينسكى‌)، ارمنى‌ (آبراهاميان‌، بارون‌ آرام‌ گارونه‌)، اردو (حضور احمد سليم‌) و... ترجمه‌ كردند (نك: اذكايى‌، 73-74؛ مقصود، همان‌، 97- 98، 915-916).
مضامين‌ اشعار: دوبيتيهاي‌ بابا، به‌ سبب‌ اشتمال‌ بر مضامين‌ ساده‌ و روان‌ و دوري‌ از صنايع‌ غامض‌ و تكلفهاي‌ فاضلانه‌، در حافظة بيشتر ايرانيان‌ نفوذ كرده‌ است‌ و آنها را گاهى‌ با ساز (نى‌، تار) يا بدون‌ موسيقى‌ زمزمه‌ مى‌ كنند و شماري‌ از ابيات‌ او صبغة تمثيلى‌ يافته‌ است‌. عناصر طبيعت‌ - كوه‌ و صحرا و گل‌ و گياه‌ - عواطف‌ لطيف‌ و احساسات‌ رقيق‌، درويشى‌، قلندري‌ و ملامتى‌، غم‌ غربت‌ و درد دلتنگى‌، اندوه‌ بى‌سامانى‌ و حسرت‌ وصال‌، شكوه‌ از ناپايداري‌ و بى‌وفايى‌، دلدادگى‌ و وفاي‌ به‌ عهد، اعتراف‌ به‌ گناه‌ و پوزش‌ از خالق‌ رحمان‌، مويه‌هاي‌ حاصل‌ از هجران‌، شور و جذبه‌هاي‌ عشق‌ افلاطونى‌ و... از جمله‌ مضامين‌ بارز شعر باباطاهر است‌ (براي‌ نمونه‌، نك: همان‌، 103-106، 108-112، 118- 122، جم). تمييز عشق‌ لاهوتى‌ از عشق‌ ناسوتى‌ در سروده‌هاي‌ وي‌ دشوار است‌ و در يك‌ كلام‌، باباطاهر شاعري‌ است‌ صاحب‌ درد و پاسدارِ «آبروي‌ فقر و قناعت‌»، و همين‌ خصلت‌، چهرة او را در ميان‌ برخى‌ شاعران‌ ديگر، به‌ ويژه‌ شاعرانى‌ كه‌ پايگاه‌ شعر را تا حد وسيلة دريافت‌ صله‌ فرود آورده‌ بودند، ممتاز ساخته‌ است‌.
كلمات‌ قصار : بجز دوبيتيها، رساله‌اي‌ عرفانى‌، مشتمل‌ بر «اشارات‌» يا كلمات‌ قصار، به‌ زبان‌ عربى‌ نيز به‌ بابا منسوب‌ است‌ كه‌ با اختلاف‌ در 23 باب‌ و 368 «كلمه‌» (باباطاهر، 82 -112) و 50 باب‌ و 421 «كلمه‌» (نك: مقصود، همان‌، 260-740) تدوين‌ شده‌ است‌. اين‌ رساله‌ از ديرباز موردتوجه‌ صوفيه‌ بوده‌، و هدايت‌ ( مجمع‌، 1(2)/845) با عنوان‌ رسالات‌ از آن‌ ياد كرده‌ است‌. بر اين‌ كلمات‌ شروحى‌ نوشته‌اند و نخستين‌ آنها را به‌ عين‌القضات‌ نسبت‌ مى‌دهند؛ اما بنا بر شواهد موجود، از او نيست‌ (نك: مقصود، همان‌، 924؛ دانش‌پژوه‌، 945).
شرحى‌ ديگر با عنوان‌ الفتوحات‌ الربانية فى‌ مزج‌ الاشارات‌ الهمدانية توسط محمد بن‌ ابراهيم‌ خطيب‌ وزيري‌ و به‌ خواهش‌ شيخ‌ ابوالبقاء احمدي‌، در فاصلة شعبان‌ 889 تا 890 ق‌ تأليف‌ شده‌ است‌ (نك: مقصود، همان‌، 741- 908). شرح‌ مذكور به‌ شيوة مزجى‌ (آميخته‌ با متن‌) است‌ و كلمات‌ بابا، با متن‌ شارح‌ و اقوال‌ عارفان‌ و صوفيان‌ در آميخته‌ است‌، چندانكه‌ خوانندة ناآشنا با كلمات‌ باباطاهر، قادر به‌ تشخيص‌ عبارت‌ وي‌ نخواهد بود.
بجز اينها، دو شرح‌ از كلمات‌ قصار وي‌ به‌ وسيلة ملامحمد گنابادي‌، مشتهر به‌ سلطان‌ عليشاه‌ (1251-1327ق‌) تأليف‌ شده‌ است‌: نخست‌، شرحى‌ به‌ زبان‌ فارسى‌ با عنوان‌ توضيح‌ (1326ق‌) كه‌ در 1333ق‌ چاپ‌ شده‌، و ديگري‌ به‌ زبان‌ عربى‌ و با عنوان‌ ايضاح‌ (چ‌ 1347ق‌).
اما شمار نسخه‌هاي‌ خطى‌ شرح‌ كلمات‌ قصار منسوب‌ به‌ عين‌القضات‌ كه‌ در كتابخانه‌هاي‌ مختلف‌ موجود است‌، بسيار نيست‌ (نك: همان‌، 249-252).
با مطالعة كلمات‌ قصار بابا و شروح‌ آن‌ چنين‌ مستفاد مى‌شود كه‌ وي‌ نه‌ فردي‌ عامى‌، بلكه‌ دانشمندي‌ است‌ كه‌ در باب‌ مسائلى‌ چون‌ علم‌ و معرفت‌، عقل‌ و نفس‌، دنيا و عقبى‌، اشاره‌ و وجد و سماع‌، مشاهده‌ و مراقبه‌، زهد و توكل‌ و رضا، سكر و محبت‌، فقر و فنا و...، يعنى‌ به‌ جزئى‌ترين‌ اصول‌ فقه‌ و شريعت‌ تا پيچيده‌ترين‌ دقايق‌ فلسفه‌ و عرفان‌ و تصوف‌، احاطة كامل‌ داشته‌، و عارف‌ كامل‌ و مرشد مكمل‌ زمان‌ خود بوده‌ است‌، و به‌ نظر مى‌رسد حق‌ با بِرتِلس‌ بوده‌ كه‌ گفته‌ است‌: دانشمندانى‌، از جمله‌ باباطاهر، پس‌ از طى‌ مراحل‌ علم‌، به‌ جرگة تصوف‌ در مى‌آمدند (ص‌ 340-342).
مآخذ: آذربيگدلى‌، لطفعلى‌، آتشكده‌، به‌ كوشش‌ جعفر شهيدي‌، تهران‌، 1337ش‌؛ آزاد همدانى‌، على‌ محمد، «مشاهير همدان‌»، ديوان‌، به‌ كوشش‌ محمدآزاد، تهران‌، 1356ش‌؛ آقابزرگ‌، الذريعة؛ اته‌، هرمان‌، تاريخ‌ ادبيات‌ فارسى‌، ترجمة رضازادة شفق‌، تهران‌، 1356ش‌؛ اديب‌ طوسى‌، محمدامين‌، «فهلويات‌ لري‌»، نشرية دانشكدة ادبيات‌ تبريز، 1337ش‌؛ اذكايى‌، پرويز، «ديوان‌ باباطاهر»، هنر و مردم‌، تهران‌، 1354ش‌، شم 152؛ اوحدي‌ بليانى‌، محمد، عرفات‌العاشقين‌، نسخة خطى‌ كتابخانة ملى‌ ملك‌، شم 5324؛ باباطاهر، ديوان‌، به‌ كوشش‌ وحيد دستگردي‌، تهران‌، 1347ش‌؛ برتلس‌، ي‌. ا.، تاريخ‌ ادبيات‌ فارسى‌، از دوران‌ فردوسى‌ تا پايان‌ عهد سلجوقى‌، ترجمة سيروس‌ ايزدي‌، تهران‌، 1375ش‌؛ بهار، مهرداد، «شعري‌ چند به‌ گويش‌ همدانى‌»، پژوهش‌نامة فرهنگستان‌ زبان‌ ايران‌، تهران‌، 1357ش‌؛ حمدالله‌ مستوفى‌، نزهةالقلوب‌، به‌ كوشش‌ گ‌. لسترنج‌، ليدن‌، 1913م‌؛ دانش‌پژوه‌، محمدتقى‌، «سرانجام‌ اهل‌ حق‌ و باباطاهر همدانى‌»، راهنماي‌ كتاب‌، تهران‌، 1354ش‌، س‌ 18، شم 4-6؛ راوندي‌، محمد، راحةالصدور، به‌ كوشش‌ محمد اقبال‌، تهران‌، 1333ش‌؛ رشيد ياسمى‌، غلامرضا، «باباطاهر عريان‌»، ارمغان‌، تهران‌، 1308ش‌، س‌ 10، شم 1؛ زرين‌كوب‌، عبدالحسين‌ ، دنبالة جست‌وجو در تصوف‌ ايران‌، تهران‌، 1362ش‌؛ زنوزي‌، محمدحسن‌، رياض‌ الجنة، به‌ كوشش‌ على‌ رفيعى‌، تهران‌، 1378ش‌؛ شمس‌ قيس‌ رازي‌، المعجم‌، به‌ كوشش‌ سيروس‌ شميسا، تهران‌، 1373ش‌؛ شميسا، سيروس‌، سير رباعى‌ در شعر فارسى‌، تهران‌، 1363ش‌؛ صبا، محمدمظفر حسين‌، تذكرة روز روشن‌، به‌ كوشش‌ محمدحسين‌ ركن‌زادة آدميت‌، تهران‌، 1343ش‌؛ صفا، ذبيح‌الله‌، تاريخ‌ ادبيات‌ در ايران‌، تهران‌، 1336ش‌؛ صفايى‌، ابراهيم‌، «آرامگاه‌ باباطاهر»، ارمغان‌، تهران‌، 1338ش‌، س‌ 28، شم 1؛ صفى‌زاده‌، صديق‌، دانشنامة نام‌آوران‌ يارسان‌، تهران‌، 1376ش‌؛ عين‌القضات‌ همدانى‌، نامه‌ها، به‌ كوشش‌ علينقى‌ منزوي‌ و عفيف‌ عسيران‌، تهران‌، 1362ش‌؛ قزوينى‌، محمد، يادداشتها، به‌ كوشش‌ ايرج‌ افشار، تهران‌، 1346ش‌؛ گبينو، ژ. آ.، سفرنامه‌، ترجمة عبدالرضا هوشنگ‌ مهدوي‌، تهران‌، 1367ش‌؛ مقصود، جواد، بابا طاهر عريان‌ همدانى‌، تهران‌، 1355ش‌؛ همو، شرح‌ احوال‌ و آثار و دوبيتيهاي‌ باباطاهر عريان‌، تهران‌، 1354ش‌؛ منزوي‌، خطى‌؛ همو، خطى‌ مشترك‌؛ مينورسكى‌، و.، «شرح‌ حال‌ باباطاهر، عارف‌ و شاعر ايرانى‌»، ترجمة نصرت‌الله‌ كاسمى‌، ارمغان‌، تهران‌، 1307ش‌، س‌ 9، شم 10؛ مينوي‌، مجتبى‌، «از خزاين‌ تركيه‌»، مجلة دانشكدة ادبيات‌، تهران‌، 1335ش‌، شم 4(2)؛ ناتل‌ خانلري‌، پرويز، «دوبيتيهاي‌ باباطاهر»، پيام‌ نو، تهران‌، 1332ش‌، س‌ 1، شم 9؛ هجويري‌، على‌، كشف‌ المحجوب‌، به‌ كوشش‌ ژوكوفسكى‌، تهران‌، 1371ش‌؛ هدايت‌، رضاقلى‌، رياض‌ العارفين‌، تهران‌، 1316ش‌؛ همو، مجمع‌الفصحا، به‌ كوشش‌ مظاهر مصفا، تهران‌، 1339ش‌؛ نيز:
, E. H., introd. and tr. B ? b ? T ? hir Hamad ? n / Ury ? n, Tehran, 1963; Browne, E. G., A Literary History of Persia, Cambridge, 1951; EI 2 ; Huart, C., X Les Quatrains de B @ b @ T @ hir q Ury @ n n , JA, 1885, vol. VI; Iranica; Rypka, J., Iranische Literaturgeschichte, Leipzig, 1959.
هرمز رحيميان‌
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 10  صفحه : 4252
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
   ««اول    «قبلی
   جلد :
فرمت PDF شناسنامه فهرست