از بزرگان
روات و فقها هم بودند و البتّه حبّ اهلبِیت را هم داشتهاند، ولِی بالأخره مشخّص نِیست که
در چه وادِیاِی بودند؛ لذا الآن نمِیتوانِیم
رواِیتِی را که زُهرِی نقل مِیکند به حساب رواِیات عامّه
بگذارِیم.
من
خِیال مِیکنم که اِین بحث تشِیّع و تسنّن که الآن در
رواِیات مطرح است، داراِی نقص و خلل است؛ بهجهت اِینکه منظور ما
از امامِیّه کِیست؟ آِیا منظور ما از امامِیّه آن کسِی
است که بغض خلفا را دارد و مانند أبِیذر و سلمان و مقداد، دربست جزء
حوارِیّون و شِیعِیان ائمّه مِیباشد؟ در آن زمان مسئله به
اِین نحو نبود؛ بلکه مسئله در زمان سابق به اِین نحو بود که آِیا
ِیک فرد، محبّت اهلبِیت را داشته ِیا نداشته است؟ اگر داشت، جزء
شِیعِیان بهحساب مِیآمد، و اگر نداشت و مُبغض اهلبِیت بود
ـ حال ِیا اسمش را ناصبِی بگذارِیم ِیا خوارج ـ بالأخره
جزء معاندِین بهحساب مِیآمد و تعبِیر به معاند و در بعضِی
موارد هم تعبِیر به عامّه مِیآوردند.