ما ِیملک خودش باشد اختِیار
و حرِّیّت در تصرف دارد، و عقل حاکم به اِین است. مگر اِینکه از
نقطهنظر عِلِّی، آن جهت اولوِیّتِی که انسان بر ذات و ما ِیتعلّقُ بِالذات دارد، تحتُالشّعاع قرار بگِیرد، بنابر آِیۀ (ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَيٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ
مِنۡ أَنفُسِهِمۡ)[1] ِیا
آِیۀ (وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ
وَلا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَي ٱللَهُ
وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لهم ٱلۡخِيَرَةُ
مِنۡ أَمۡرِهِمۡ)[2]
ِیا آِیۀ (وَنَحۡنُ
أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِيدِ)[3] و ِیا آِیۀ (مَا
يَكُونُ مِن نَّجۡوَيٰ ثَلَٰثَةٍ إِلَّا هو رَابِعُهُمۡ
وَلا خَمۡسَةٍ إِلَّا هو سَادِسُهُمۡ)[4] که اِین آِیات دلالت بر اولوِیّت ذاتِیه نسبت به
ذات انسان بر خودش و ما ِیتعلّقُ بشأنه مِیکند. در
غِیر اِینصورت هِیچکس حق تعدِّی نسبت به حقوقِی
که آن حقوق لازمۀ ذات ـ چه بلاواسطه و چه بهواسطه ـ هستند، ندارد
و تعدِّی را ظلم مِیداند. اِین ِیک امر فطرِی و
بالوجدان است و حتِی بچهها هم وقتِی که کسِی آنها را اذِیت
مِیکند، اِین را ظلم مِیدانند؛ مثلاً اگر ِیک بچه، بچۀ
دِیگرِی را بزند، اِین را ظلم مِیدانند و آن بچه مِیگوِید:
«چرا من را زد؟!» ِیا اِینکه اگر کسِی بِیاِید و
چِیزِی از مال آنها را بردارد، اِین را ظلم مِیدانند. اِین
ِیک امر فطرِی است و از قضاِیاِیِی است که
قِیاساتها معها است.
مترتّب بر
اِین امر فطرِی، عقل ِیک امر دِیگرِی را بار مِیکند
و آن اِین است که
[1]. سوره أحزاب (33) آِیه 6. امام شناسِی، ج
7 ص 78:
«پِیغمبر
نسبت به مؤمنان أولوِیّت دارد از خود مؤمنان نسبت به نفوسشان.»
«هِیچ
سه نفرِی آهسته به سخن نمِیپردازند مگر اِینکه خداِی متعال
چهارمِی آنها خواهد بود، و هِیچ پنج نفرِی به نجوا نمِینشِینند
مگر اِینکه او ششمِی آنان مِیباشد.»