استاد: طباِیعِی که ما در نظر
مِیگِیرِیم بر دو قسماند: ِیک وقت خصوصِیت طبِیعت مورد لحاظ است و ِیک وقت
طبِیعت را بهنحو عام در نظر مِیگِیرِیم. منبابمثال
من مِیگوِیم: «در اِین اطاق، مأکول وجود دارد.» مأکول بهنحو
ابهام و اهمال معنا ندارد، ولِی آنچه دلالت بر آن طبِیعت مِیکند، هر
چِیزِی است که خوردنِی باشد. دِیگر سنگ و آجر و درخت و شوفاژ
و فرش از تحت اِین کلام من خارج مِیشوند. حالا صحبت در اِین است: اِین
مأکولِی که وجود دارد داخل در چه نوعِی است، که آن ِیک بحث
دِیگر است. ِیک وقت مِیگوِیِیم: «در اِینجا آب
وجود دارد.» و ِیک وقت مِیگوِیِیم: «در اِینجا
مِیوه وجود دارد.» و ِیک وقت مِیگوِیِیم: «در
اِینجا پلو وجود دارد.» بنابراِین اِینکه مِیگوِیِیم
در اِینجا مأکول وجود دارد و منظورمان آب است، استعمال لفظ در مجاز نِیست،
بلکه ِیکِی از انواعش را گفتهاِیم.
بله، اگر
بگوِیِیم: «در اِینجا آب وجود دارد»، طبِیعت را محدود کردهاِیم،
چون در اِینجا نوع را مطرح کردهاِیم، ولِی مأکولِی که گفتهاِیم
جنسِ انواع است و خود اِین هم دلالت بر طبِیعت و ماهِیتِی
مِیکند که داراِی خصوصِیّاتِی است که قابل خوردن است، و درخت
و تِیرآهن و گچ و فرش نِیست!
حالا لفظ
امر هم دلالت بر طلب مِیکند و طلبْ جنس براِی انواع مِیشود؛ ِیک
نوع از آن طلب، وجوب و الزام است و ِیک
نوع از آن طلب، استحباب است. استحباب و الزام دو فرد نِیستند، بلکه دو
نوع مختلف هستند. بِین الزام و تهدِید دو نوع متباِین است، بِین
تهدِید و استهزاء دو نوع متباِین است.
بنابراِین
لفظ امر بر ِیک طبِیعت مهملۀ جنسِیه دلالت مِیکند که
به معناِی طلب است و داراِی انواعِی است؛ ِیک نوعش
تهدِید است، ِیک نوعش استهزاء است، ِیک نوعش عجز است، ِیک
نوعش الزام است، ِیک نوعش استحباب است و ِیک نوعش اباحه است. رفعِ امر
بعد الحظر، دلالت بر اباحه مِیکند و اباحه هم ِیک نوع طلب است، ِیعنِی
از تو مِیخواهد! مِیگوِید: تا حالا از تو نمِیخواستم، ولِی
الآن از تو مِیخواهم! اِین «از تو مِیخواهم» ِیعنِی آن
نهِی و آن منع و آن حظر را برمِیدارم،