و
براِی رفع اِین تنازع پِیغمبر حکم کردند. روِی اِین حساب،
شما نمِیتوانِید اِین حکم را از احکام ولائِی
بگِیرِید، بلکه مِیتوانِید بگوِیِید که اِین
مورد از موارد قضاوت است، ِیا اِینکه عام بگِیرِید و
بگوِیِید که از احکام الله کلِّیه است.
دلِیل سوم قول به ولائِی بودن قاعدۀ لا ضرر
و لا ضرار
دلِیل سوم که قائل روِی آن
خِیلِی تکِیه دارد اِین است:
در اِینجا پِیغمبر انصارِی را به
قلع اِین شجره امر کردند. در اِینجا اگر ما بگوِیِیم که خود
قاعدۀ لا ضرر و لا ضرار از احکام الله کلِّیه است، اشکال مِیشود
که امر به قلع شجره براِی رفع اضرار است درحالتِیکه خود قلع شجره اضرار
به غِیر است، پس با مفاد خود قاعده در تعارض واقع مِیشود، چون خود
قاعدۀ لا ضرر و لا ضرار، نفِی اضرار را مِیکند؛ پس پِیغمبر
نباِید امر به قلع کند. بنابراِین معلوم مِیشود که اِین
قاعده از احکام شخصِیۀ ولائِیه است، ِیعنِی شخص رسول الله
در اِین مورد نظر داده و اظهار نظر کرده است؛ چون اگر از احکام الله
کلِی باشد، اِین امر رسولالله با مفاد خود قاعده در تنافِی خواهد بود.[1]
مثلاِینکه پِیغمبر بگوِید که حکم اولِی
براِی همۀ مسلمِین اِین باشد که در اِین دنِیا
زنده بمانند، بعد بگوِید که باِید گردن تو و تو و تو را بزنِیم!
اگر شما حکم را کلِی کردهاِی که همه باِید زنده بمانند، پس
اِین حکم چِیست؟! ِیا مثلاِینکه حکم اولِی براِی
همه اِین باشد که داراِی خانه باشند، بعد بگوِید که اِین محله
را کلاً خراب کنِید! اِین مطلب با آن حکم کلِی در تعارض است.
پس
معلوم مِیشود که لا ضرر و
لا ضرار اصلاً حکم الله نِیست، بلکه لا ضرر و لا ضرار حکم ولائِی است که والِی براِی تنسِیق امور
اجتماعِی جعل مِیکند و اجراِی اِین حکم هم به دست خودش است؛ لذا
مِیگوِید: «ضرر نزنِید! اگر ضرر بزنِید من درخت را مِیکَنم!»
اِین کندن درخت هِیچگونه منافاتِی با قاعدۀ خودش ندارد، چون
قاعده و قانون به دست خودش است و مِیگوِید: «من عدم ضرر و اضرار
را جعل مِیکنم: نباِید ضرر بزنِید، و اگر ضرر زدِید پِیامدش
هم از طرف من جعل خواهد شد!» بنابراِین در اِینصورت دِیگر