موارد مِیتوانِیم
مراسِیل صدوق و ساِیر بزرگان را بهعنوان اِینکه آنها در نقل
اِین رواِیات عناِیت داشتهاند، جهت بلاغ و امثالذلک را در اِین
رواِیات رعاِیت کنِیم؛ ولِی ِیک وقت مسئلۀ
حکم و فتوا و مسئلۀ وجوب ِیا حرمت و مسئلۀ عِرض و مال و نفوس است،
روِی اِین حساب نمِیتوانِیم مراسِیل صدوق را در حکم
مسانِید بدانِیم و نمِیتوانِیم آنچه اِیشان بهعنوان
فتوا نقل کردهاند بهعنوان رواِیت تلقِّی کنِیم. بله، مِیتوانِیم
اِین مرسل را بهعنوان تأِیِید ذکر کنِیم و در مقام تعارض و
امثالذلک، با اِین رواِیت، ِیک رواِیت را بر رواِیت
دِیگر ترجِیح بدهِیم. امّا اِینطور نِیست که اِین
مرسل را بهعنوان ِیک دلِیل مستقل در نظر بگِیرِیم، و بنده
ِیکچنِین جرئتِی ندارم. البته اِین دِیگر وابسته به نظر
بقِیّه است که تا چه حدِی بتوانند جرئت کنند. بنابراِین در مورد
احکام وضعِی ِیا تکلِیفِی نمِیتوانِیم به
مراسِیل صدوق ـ چه به عنوان وجوب و چه به عنوان حرمت ـ اعتماد
بکنِیم مگر اِینکه مسانِیدش را پِیدا کنِیم.
جلسۀ بعد بحث راجع به
اِین است که آِیا قِید «فِی الاسلام» در «لا ضرر و لا ضرار» هست ِیا نه؟ گرچه نسبت به اصل قضِیّه تفاوت زِیادِی
ندارد؛ امّا بالأخره علما اِین را بحث کردهاند و ما هم انجام مِیدهِیم،
چون در موارد دِیگر مفِید است و همان بحث زِیاده و
نقِیصۀ معروف است که ببِینِیم در چه مواردِی است.
اِین بحث خِیلِی مفِیدِی است ولو در اِینجا
خِیلِی موضوع و مطلب نداشته باشد.