داشت و روايت شده است كه عثمان موقعى كه در
محاصره بود مىگفت: واى بر من از پسر حضرميّه يعنى طلحه، ديروز چقدر به او
دينارهاى طلا بخشيدم ولى او، امروز مىخواهد خون مرا بريزد و مردم را عليه من
تحريك مىكند، خدايا او را به مقصودش مرسان و سزاى ستمگريش را بر او وارد كن، و
نقل شده است كه وقتى عثمان مهاجمان را مانع شد و نگذاشت از در خانهاش وارد شوند،
طلحه آنها را از در خانه يكى از انصار هدايت كرد و از آن جا آنان را به پشت بام
برد و توانستند خانه عثمان را در محاصره قرار دهند، و نيز نقل شده است كه مروان در
جنگ جمل گفت: به خدا سوگند از طلحه در باره خون عثمان انتقام خواهم گرفت و هر گاه
او را ببينم به قتلش مىرسانم و بالاخره روزى تيرى رها كرد و، وى را كشت، و در
باره زبير نيز نقل شده است كه پيوسته مىگفت: بكشيد عثمان را كه دينتان را دگرگون
كرده است، بعضى به او گفتند:
پسرت كه دم در، از او حمايت مىكند؟ گفت به خدا قسم راضيم كه عثمان
كشته شود اگر چه پسرم پيشمرگ او شود، خلاصه اين كه حال اين دو نفر در وادار كردن
مردم به قتل عثمان چيزى است كه جملگى برآنند اما از عايشه نقل شده است كه دمادم
مىگفت نعثل [1] را بكشيد خدا نعثل را بكشد، و اما خشمى
كه عايشه بطور بىسابقه نسبت به عثمان پيدا كرد، دليل ظاهرش آن است كه وى اموال
مسلمانان را در اختيار بنى اميه و خويشان نزديك خود قرار داده بود، كه ساير مردم
را نيز، همين امر بر او بدبين كرد، و عليه او برخاستند، و بدعتهاى ديگر هم، اين
مطلب را كمك مىكرد، روايت شده است، كه روزى عثمان بر منبر بالا رفته بود، در حالى
كه جمعيت فراوان در مسجد نشسته بودند، عايشه از پشت پرده با دست خود يك جفت نعلين
و پيراهنى را نشان داد و گفت: اينها
[1] نعثل نام يهودى ريش دراز احمقى بود، در مدينه كه عايشه عثمان
را به او تشبيه كرده بود. (مترجم)