بتوان گفت: دستها، خدا را لمس كرد مىتوان
گفت با او تماس گرفتهاند زيرا مسّ اعم از لمس است و هر دو بر خداوند محال
مىباشد، چون لازمه اينها جسم بودن است و خداوند از جسم بودن منزه است.
(41232- 41229)
36- لا يتغيّر بحال،
به هيچ رو و هرگز تغيير و دگرگونى در خداوند راه ندارد.
(41237- 41233)
37- و لا يتبدّل فى الاحوال،
از حالتى به حالت ديگر منتقل نمىشود.
(41243- 41238)
38- لا تبليه الليالى و الايام،
گذشت شبها و روزها او را كهنه نمىسازد، نفى اين خصوصيت از خداوند
متعال سه دليل دارد:
الف- خداوند موجودى زمانى نيست كه تحت تصرف زمان واقع و كهنه شود.
ب- لازمه كهنه شدن پيدايش تغيير و دگرگونى در ذات مىباشد و با آن كه
هيچ گونه تغييرى در او وجود ندارد.
ج- چيزى كهنه مىشود كه مادّى باشد و هر چه مادى است مركب و محتاج
است و خدا از اين امور مبرا مىباشد.
(41249- 41244)
39- لا يغيّره الضياء و الظلام،
روشنايى و تاريكى در او تغييرى به وجود نمىآورد، چون تغيير بر
خداوند محال است.
(41255- 41250)
40- لا يوصف بشيئى من الاجزاء،
او مركب از اجزاء نيست زيرا هر صاحب جزئى نيازمند به جزئى مىباشد كه
غير خود باشد و نيازمندى به غير باعث امكان در ذات خواهد بود و اين امرى باطل است.
(41260- 41256)
41- و لا بالجوارح و الاعضاء،
همچنين او به داشتن اعضاء از قبيل دست و يا و بقيه قطعههاى بدنى
متصف نمىشود زيرا وجود اينها حكايت از جسم بودن و تجزيه و تركيب مىكند، و بر
خداوند روا نيست.
(41265- 41261)
42- و لا بعرض من الاعراض،
حق تعالى محل عروض اعراض واقع نمىشود، اعراض چنان كه در جاى خود
ثابت شده به نه گروه تقسيم مىشوند، به دليل اين كه تمام ممكنات صحنه وجود به حصر
عقلى بيش از ده جنس نيستند كه