شوند لازم آيد او نيز حادث و پديده باشد كه
در اين صورت ازلى و بىآغاز نخواهد بود، و امّا به عقيده فلاسفه چنين استدلال
مىشود كه حق تعالى به دليل آن كه واجب الوجود بالذات است ازلى نيز مىباشد اما
ممكن كه در ذات خود به تقاضاى وجود و نه تقاضاى عدم دارد، شايستگى ازليت را هم
ندارد بلكه هر چه دارد از ناحيه علتش مىباشد اگر علتش واجب و ازلى باشد او نيز
چنين خواهد بود و اگر حادث و پديده باشد او هم حادث و پديده است، حال اگر خدا
معروض حركت و سكون باشد، با اين كه اينها از صفات جسم و ممكن مىباشند، لازم آيد
كه او نيز جسم و در ذات خود ممكن باشد و هر چه چنين باشد ذاتش حادث و پديده است،
پس لازم آيد كه ذات خداوند حادث و غير ازلى باشد و اين هم باطل است.
دليل پنجم: اگر ذات بارى تعالى با اين ويژگيها متّصف شود، لازمهاش
آن است كه پشت سر، و جلو رو، داشته باشد زيرا متحرك پيوسته به سويى منتقل مىشود و
چون جلو رو يكى از دو طرف متضايفين است، طرف ديگر را هم كه پشت سر باشد لازم دارد
و اين حالت نيز بر خدا محال است زيرا هر چه كه دو جهت داشته باشد تقسيمپذير است و
آنچه تقسيمپذير باشد ممكن خواهد بود نه واجب.
دليل ششم: وجود اين دو صفت در خداوند، باعث نقصان در ذات وى و
نيازمندى او به كسب كمال مىباشد زيرا حركت عاقل دليل توجه وى به سوى هدفى است كه
اين كار يا براى جلب منفعت يا دفع ضرر مىباشد، و چون اين هر دو كمالند، موجودى كه
در طلب آنهاست مىخواهد نقص ذاتى خود را به آن وسيله تبديل به كمال سازد و هر چه
ذاتش ناقص و نيازمند به طلب كمال از غير باشد ممكن خواهد بود پس لازم آيد كه خدا
ممكن باشد.
دليل هفتم: حركت و سكون در خداوند دليل بر مصنوع و مخلوق بودن او