امرى روشن است و نيازى به استدلال ندارد اما
اثبات مقدمه دوم به اين دليل است كه اصولا تقدم وجود مؤثر، بر وجود اثر، واجب و
لازم است و اين اثر كه در مرتبه بعد از مؤثر به وجود مىآيد، اگر شرط كمال صفات
خدا باشد، لازم آيد كه در مقام ذات ناقص باشد و به واسطه آن بخواهد خويشتن را كامل
سازد، با اين كه نقص به هر نحو بر خداوند محال است و اگر از صفات كمال نباشد بلكه
بدون آن خداوند داراى كمال مطلق است در اين صورت اثبات آن براى وى نقص به حساب
مىآيد زيرا چنان كه بارها گفته شده است آنچه زايد بر كمال مطلق باشد، نقص است و
آن نيز بر خداوند محال و ممتنع است.
دليل دوم: اگر اين خصوصيات بر خداوند عارض شود، لازمه آن تغيير در
ذات اوست و وى را در سلسله ممكنات قرار مىدهد، و اين مطلب از اين سخن حضرت
استفاده مىشود: إذن لتفاوت ذاته، اگر حركت و سكون بر او عارض شود، در ذات او
تغيير حاصل مىشود، زيرا حركت و سكون از حوادث تغيير دهنده مىباشند و تغيير و
دگرگونى از خواصّ ممكن است بنا بر اين واجب ذاتى ممكن ذاتى خواهد بود و اين نيز
خلف و محال است.
دليل سوم: اگر حركت و سكون از صفات بارى تعالى باشد، تجزيه و تركيب
در ذات وى لازم آيد ولى تالى باطل است و مقدم نيز همينطور است، زيرا اين دو صفت از
ويژگيهاى جسمند پس اگر بر خدا عارض شوند لازمهاش جسم بودن او خواهد بود و جسم هم
مركب و قابل تجزيه است و هر مركبى هم نيازمند به اجزاء و ممكن مىباشد و در نتيجه
لازم مىآيد كه واجب ممكن شود و اين امرى محال است.
دليل چهارم: اگر خداوند متصف به حركت و سكون باشد، ازليّت و بىآغازى
وى باطل خواهد شد و اين مطلب بنا بر عقيده متكلمان بسيار روشن است زيرا اين دو صفت
از خواصّ اجسام و حادثند و اگر بر خداى تعالى عارض