قائم فى سواه معلول، اين جمله هم مانند
عبارت پيشين مىتواند مقدمه اول و صغراى مشكل اول يا دوم قياس مضمر باشد و مفهومش
آن است كه حق تعالى قائم به غير نيست يعنى عرض نمىباشد كه نيازمند به محلّ شود،
مقدّمات قياس از اين قرار است: هر چه قائم به غير باشد معلول است، هيچ معلولى واجب
الوجود نيست، (شكل اوّل)، يا هيچ واجب الوجودى معلول نيست (شكل دوم)، و نتيجه آن
بنا به هر دو فرض اين است: هيچ قائم به غيرى واجب الوجود نيست و موقعى كه آن را
عكس كنيم مطلوب به دست مىآيد: هيچ واجب الوجودى قائم به غير نيست و نيز چنان كه
قبلا بيان داشتيم ممكن است جمله متن را كبراى قياس قرار دهيم كه نياز به معكوس
ساختن نتيجه نداشته باشيم (اين جا هم چنان كه در پايين صفحه قبل بيان شد، شكل اول
به چهارم برمىگردد.) و همچنان ممكن است كه بيان كننده تلازم قياس استثنايى باشد،
يعنى اگر خداوند متعال قائم به غير باشد معلول خواهد بود، تالى كه باطل است مقدم
نيز مثل آن است و ملازمه ميان مقدم و تالى آن است كه قائم به غير نيازمند به محل
است و آنچه نيازمند باشد ممكن است و هر ممكنى وجود و عدمش معلول است، و امّا دليل
بطلان تالى آن است كه اگر خداوند معلول باشد واجب الوجود نخواهد بود.
7- هفتمين ويژگى حق تعالى: فاعلى است كه از ابزار و وسايل كار
استفاده نمىكند، خداوند به دليل اين كه ايجاد كننده جهان وجود است پيوسته در كار
و فاعل است اما از به كارگيرى ابزار در كارهايش پاك و منزه است زيرا اين عمل از
صفات اجسام مىباشد و خداوند از جسميت بدور است.
(41007- 40994)
8- صفت هشتم: مقدّر لا بحول فكرة،
آفريننده جهان امور را اندازهگيرى مىكند اما نيازى به كمك از فكر و
انديشه ندارد، او به هر موجودى اندازه كمالش را از وجود و متعلقات آن كه عبارت از
اجل و روزى و جز اينها مىباشد بر طبق مصلحت و قضاى خود مىدهد و براى اين عمل
نيازمند به فكر و