امام را هر چه كنه و حقيقتش معلوم شود مصنوع
است صغرى، و اين جمله تقديرى را هم كه هيچ مصنوعى واجب الوجود نيست كبراى آن قرار
دهيم و نتيجه اين دو مقدمه چنين مىشود، هيچ معلوم الحقيقهاى واجب الوجود نيست و
هنگامى كه اين قضيه سالبه كليه را عكس كنيم، اين جمله به دست مىآيد: هيچ واجب
الوجودى معلوم الحقيقه نيست كه همان مطلوب و مدّعاى اوّل مىباشد و در اين مورد از
قياس ضمير استفاده شده است. ممكن است اين استدلال را به شكل دوم ببريم، به اين
طريق كه صغرايش همان جمله مضمر باشد و كبراى آن اين جمله: هيچ واجب الوجودى مصنوع
نيست و نتيجه آن را مانند استدلال بالا عكس كنيم، احتمال سوم آن است كه مقدمه اول
را كبرا قرار دهيم و نيازى به عكس كردن نتيجه هم نداريم [1].
احتمال چهارم آن است كه مطلوب را از راه قياس استثنايى به دست آوريم و مقدمه مذكور
در متن سخن امام را حاكى از تلازمى بدانيم كه در شرطيّه متصله وجود دارد كه صورت
قياس چنين است: اگر كنه حقيقت خداوند معلوم شود مصنوع خواهد بود، تالى كه باطل است
پس مقدم نيز باطل خواهد بود.
علت اين كه هر معلوم الحقيقهاى مصنوع مىباشد آن است كه حقيقت هر
چيزى به اجزايش شناخته مىشود و هر چه اجزاء دارد مركب است و هر مركبى نياز، به
تركيب كننده و صانع دارد پس هر معلوم الحقيقهاى مصنوع و داراى صانع است، و بطلان
تالى به اين دليل است كه اگر حق تعالى مصنوع بود، ممكن و محتاج به غير مىشد و در
نتيجه واجب الوجود بالذّات نبود.
6- صفت ديگرى را كه از ذات مقدس خداى تعالى دور دانسته آن است كه وى
قائم به غير نيست، زيرا هر چه چنين باشد وابسته و معلول است و كلّ
[1] اگر جاى دو مقدمه شكل اوّل را عوض كنيم شكل چهارم خواهد شد
زيرا حد وسط موضوع صغرى و محمول كبرى مىشود كه عكس شكل اوّل است. (مترجم)