خودشان و خود، داور (حكم) قرار داده است، با
اين توضيح كه وقتى به طلب ذات حق روى مىآورند و از آن به خردها رجوع مىكنند با
كمال افسوس اقرار مىكنند كه با زحمت و رنج بسيار نمىتوان به كنه ذات حق پى برد و
او را شناخت و به عجز و ناتوانى خود اعتراف دارند. زيرا موقعى كه از يك طرف به
نيازمندى، نقصان ذاتى و مخلوقيت خود و از طرف ديگر به بىنيازى، كمال، و خالقيت
خدا و خلاصه، تمام صفات مصنوعيّت خويش و صانعيّت خداوند بر مىخورند، به عجز از
شناخت حق اقرار مىكنند.
برخى از شارحان نهج البلاغه گفتهاند كه مراد امام (ع) از كلمه اوهام
در اين جا، عقول است، و بديهى است كه عقول نيز بر حق تعالى احاطه نمىيابند زيرا
وى، مركب و محدود نيست بنا بر اين منظور از: تجلى خداوند براى عقول كشف حقايقى است
كه عقول مىتوانند به آن برسند يعنى صفات ثبوتيه و سلبيه خداوند و جمله و بها
امتنع منها يعنى با عقل و دلالت عقلى معلوم مىشود كه ذات حق درك شدنى نيست و
عبارت اليها حاكمها يعنى خداوند عقلهايى را كه ادعاى درك كنه و احاطه كامل به وجود
وى دارند طرف دعواى خود شمرده و سپس ايشان را به نزد عقلهاى سالم و دور از غرض
براى محاكمه آورده و اينها آنان را محكوم كردهاند كه چنين ادعايى ناصحيح است.
آنچه اين شارح احتمال داده كه اوهام را بر عقول اطلاق كرده اگر چه بطور مجاز درست
است ولى اين جا قرينهاى وجود ندارد و بدون ضرورت، غير حقيقت اراده شده است.
برخى ديگر گفتهاند تقدير عبارت امام اين است: لم تحط به اهل
الاوهام، يعنى صاحبان و هم و خيال احاطه به ذات خدا پيدا نمىكنند، و مضاف حذف شده
است اما اگر با نظر دقيق تامّل شود معناى سخن امام همان است كه ما در اول خاطر
نشان ساختيم و يا حدّاقل شبيه به آن است. آرى اين واژههاى پر معنا، از لطيفههاى
سخنان امام و شامل بسيارى از اسرار حكمت مىباشد.