شادمان ساخته مىفرمايد: اى انسان چه چيز تو
را بر گناه كردن جرأت داده، و به پروردگارت مغرور ساخته است و به هلاكت خويش
علاقهمند كرده است؟ آيا اين بيمارى تو بهبودى و اين خواب تو بيدارى ندارد؟ چرا
همان گونه كه به ديگران رحم مىكنى بر خودت ترحّم نمىكنى؟ هر گاه كسى را در مقابل
آفتاب سوزان بيابى بر او سايه مىافكنى، و يا بيمارى ببينى كه سخت ناتوان شده است،
از رحم بر او گريه سر مىدهى، پس چه چيز تو را بر اين بيماريت شكيبا و بر اين
مصيبتها صبور ساخته و از گريه بر خويشتن تسلّا داده است؟ در حالى كه هيچ چيز براى
تو گراميتر از خودت نيست، و چگونه ترس از فرود آمدن بلاى شبانه- در حالى كه از شدت
گناه در ورطه هلاكت فرو رفته باشى تو را از خواب بيدار نمىكند؟ پس اين بيمارى و سستى
را كه در قلبت افتاده با عزم راسخ مداوا كن و اين خواب غفلتى را كه در چشمهايت
قرار گرفته با بيدارى بر طرف ساز، فرمان خدا را گردن بنه و با ياد او انس بگير.
بهوش باش كه وقتى تو از حق تعالى رو برمىگردانى او با دادن نعمت به تو روى
مىآورد، به عفو و بخشش خويش دعوتت مىكند و فضل و بركاتش را شامل حالت مىكند،
امّا تو همچنان به او پشت كرده و به ديگرى روى مىآورى، بلند مرتبه باد خداوندى كه
با اين قدرت عظيم، كريم است، امّا تو با اين ضعف و حقارت چه جراتى بر معصيت او
دارى! و حال آن كه در كنف نعمتش قرار دارى و در فراخناى فضل و رحمتش در حركتى،
امّا او فضل خويش را از تو منع نكرده و پرده گناهانت را ندريده است، بلكه حتى يك
چشم بر هم زدن از دايره لطفش بيرون نبودهاى، يا در نعمتى قرار دارى كه به تو
بخشيده است يا در گناهى كه از آن پرده پوشى كرده است و يا بلا و مصيبتى كه از تو
بر طرف ساخته است، پس اگر از در اطاعتش در مىآمدى چگونه بود؟! سوگند به خدا، اگر
اين وضع ميان دو نفر كه در نيرو و توان مساويند وجود مىداشت، تو خود نخستين حاكمى
بودى كه بر مذموميت اخلاق و بدى كردار خود حكم مىكردى، براستى بايد بگويم: دنيا
تو را مغرور نساخته است بلكه اين تو هستى كه به آن مغرور شدهاى، او تو را پندهاى
فراوان داده و به عدل و انصاف دعوتت كرده است، دنيا به هشدارهايى كه، در مورد
ريختن بلا به جانت و كاستن از نيرو و قدرتت، به تو