و بر اين أساس خداوند تعالى ولىّتمام
موجودات است در عالم تكوين بطور مطلق، و همه موجودات نيز- بدون استثناء- تكويناً
ولىّخدا هستند، زيرا بين خدا كه ربّ است و بين موجودات كه مربوبند، حجاب و
فاصلهاى وجود ندارد مگر آنكه آن حجاب از خود آنهاست. و أمّا در عالم تشريع و
عرفان، ولايت حقّاختصاص به كسانى دارد كه از مراحل شرك خفىّ بطور كلّى عبور كرده،
و از همه حجابهاى نفسانىّ گذشته، و در نقطه أصلى و حقيقت عبوديّت قرار گرفتهاند.
و بر همين ميزان است كه به هر يك از دو طرف نسبت و إضافه ولىّگويند؛
يعنى بينونت و غيريّت به كلّى از بين رفته و هُو هُوِيَّتپيدا شده است. خدا ولىّ
مؤمن است و مؤمن هم ولىّخداست. به مؤمن وَلِىُّ اللَهمىگوئيم كه جمع آن
أوْلِيَاءُ اللَهاست و خداوند هم ولىّآنهاست:
اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ[1] وَلِىّدر اينجا بتمام معنى الكلمه بين مؤمن و پروردگار به يك عنايت
استعمال مىشود. و اين است حقيقت معنى وَلَايَت!
و از اينجا بدست ميآوريم كه: أوّلًا: در ولِىّبه معنى مفعول، تمام
آثار و خصوصيات وَلِىّبه معنى فاعل مشهود مىباشد و چون آئينه بدون مختصر
خودنمائى و مثل آب صاف، و مانند شيشه بدون اندك خودنمائى، تمام چهره صاحب صورت را
در خود منعكس مىكند
. ثانياً: تمام مشتقّاتى كه از وَلِىّآمده است، و تمام معانىاى كه
براى آن ذكر شده است، همه بر اين أساس و روى اين ميزان است؛ چون لازمه ولايت قُرب
است، و قرب هم داراى أنواع و أشكال مختلفى است كه در هر يك از مظاهِر قرب و نزديكى
بتمام معنى كلمه، آن حقيقت ولايت، با لحاظ اين خصوصيّت قرب ملاحظه شده است.
تحقّق معانى مختلفه ولايت در مصاديقش، به نحو اشتراك معنوى است؛ نه
لفظى
و عليهذا صحيح نيست كه بگوئيم: وَلَايَتْو وَلِىّو مَوْلَىو سائر