در بعضى از روايات هم ديدم كه أمير المؤمنين
عليه السّلام عرض كرد: أَكُونُ كَالسِّكَّةِ المُحْمَاةِ؟ من مثل سِكَّة مُحْمَاة
(سكّه داغ شده) باشم؟ سِكَّه، به معنى خِيش است. خيش، آهنى است كه به گاوآهن
مىبندند و با آن زمين را شخم مىزنند و شيار مىكنند. يعنى من مثل آن آهنى كه به
گاوآهن مىبندند و با آن زمين را شخم مىكنند و مىشكافند، بروم و مأموريّتم را
انجام بدهم؟ يا در همين روايت: كَالْمِسْمَارِ الْمُحْمَى، مثل ميخ داغ شدهاى كه
إنسان در كُرك فرو مىبرد و أثر مىكند، من بدون چون و چرا انجام وظيفه كنم؟! و يا
اينكه غير از اين عمل شود وَ الشَّاهِدُ يَرَى مَا لَا يَرَى الْغآئِبُ؟ حضرت
مىفرمايند: نه، اين مأموريّت را بايد اينطور انجام بدهى. اين بود أصل مطلب[1]
حال ما بايد روى اين قضيّه فكر كنيم و ببينيم مطلب از چه قرار است!
اين مسأله يك إشكال فقهى دارد و يك إشكال كلامىّ
. أمّا إشكال فقهى، اين است كه: رسول خدا صلَّى الله عليه و آله چطور
به أمير المؤمنين عليه السّلام فرمود: برو مَابور را بكش؟! بر أساس چه مسؤوليّت و
جرم و جنايتى؟ زيرا او جنايتى مرتكب نشده بود تا اينكه استحقاق قتل را داشته باشد
. و أمّا إشكال كلامى، آن است كه: آن شخص أجَبّ بود؛ يعنى واقعاً
خواجه مادرزاد بود و رسول خدا صلَّى الله عليه و آله كه عالم به غيب است، و مدّتها
نزد ماريه رفت و آمد مىكرده است، چطور ممكن است از اين مطلب كه او أجَبّ است و
شخص أمينى است، و اين تهمتى كه عائشه به او زده است، بيجا مىباشد، بى اطّلاع
باشد؟ و او به أمير المؤمنين عليه السّلام بگويد: شمشير را بردار و او را به قتل
برسان!؟ و اين از نظر كلامى إشكال مهمّى
[1] - از جمله مصادرى كه داستان تهمت ماريه را ذكر
نمودهاند، عبارتند از:« كنز العمّال» ج 5، طبع بيروت، ص 454، حديث 13593؛« النّصّ
و الاجتهاد» طبع نجف، ص 316، مورد 76؛« اسد الغابة» طبع مكتبه إسلاميّه، ج 5، ص
543.