هستند، و چون علم با كمال مطلق مساوق است، پس عشق به كمالْ عشق به علم است، و همين طور جهل نيز با نقصان توأم و مساوق است. علاوه، خود علم نيز به عنوان خود، مورد علاقه فطرت و جهل مورد تنفر آن است، چنانچه از مراجعه به فطرت بشر ظاهر شود.
غايت امر آن كه در تشخيص علوم، خلاف بين آنها هست، و اين خلاف نيز از احتجاب فطرت است، و الّا علم مطلق مورد عشق و علاقه فطرت است. و بايد دانست كه علم به اين معنى مشهور پيش عامّه كه عبارت از علم به مفاهيم و عناوين و علم ارتسامى است، مورد عشق فطرت نيست؛ زيرا كه اينها گرچه يك وجهه [اى] در آن نيز باشد، ولى از جهاتى ناقص هستند، و هر چه در او نقص باشد از حدود عشق فطرت خارج است. پس جميع علوم جزئيه و كليه مفهوميّه، مورد عشق فطرت نخواهد بود، حتى علم باللَّه و شئون ذاتيّه و صفاتيّه و افعاليّه.
بلكه مورد علاقه و عشق فطرت، معرفت به طور مشاهده حضوريه است كه به رفع حجب حاصل شود، و حجب همه به نقص و عدم برگردد و آن گاه فطرت به معشوق و مطلوب خود رسد كه جميع حجب ظلمانيّه و نورانيّه از ميان برخيزد. پس شهود جمال جميل مطلق، بىحجاب تعيّنات رخ دهد، و در اين مشاهده شهودِ «كُلّ الكمال» حاصل شود، و فطرت به محبوب خود برسد؛ «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»[1] «وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ»[2]- وَ إلَيْهِ الْمَرْجِعُ وَ الْمَآبُ.
و از اين بيانات و مطالب سابق بر اين، معلوم شود كه علم از لوازم فطرت