وجودى، حظّ از علم دارند. [1] گرچه از بعض اكابر فلاسفه در باب «اتحاد عاقل و معقول» ظاهر شود كه عالم طبيعت و مادّه خالى از عالميت و معلوميت است [2]، به بيانى كه پيش ما تمام نيست. و ما به برهان لمّى متين، اثبات اين مطلب را- كه از شئون توحيد است- فى الحقيقه، به ثبوت رسانديم. [3] و حق- تبارك و تعالى- در قرآن شريف به اين مطلب بسيار اعتناء فرموده و در بسيارى آيات، صراحتاً اعلان علمِ موجودات و تسبيحِ آنها را از ذات مقدّس حق، فرموده. [4] و محجوبان، چون اين مطلب را به وجدان يا برهان درنيافتهاند، تسبيح را به تسبيح تكوينى حمل كردند
فنقول: إن حملنا التسبيح المذكور فى الآيه على التسبيح بالقول، كان المراد بقوله( ما فِي السَّماواتِ) من فى السموات و ... [5]، با آن كه تسبيح تكوين، تسبيح نيست، چنانچه واضح است؛ ولى اهل معرفت به مشاهده حضوريّه، اين حقيقت را دريافتهاند، و در روايات شريفه صراحاتى است در اين باب، كه قابل حمل بر تسبيح تكوينى يا ذكر تكوينى نيست، چنانچه از مراجعه به آنها ظاهر شود. [6]
بالجمله، نوعاً منكران، عدم وجدان را دليل بر عدم وجود گرفتهاند با آن كه آنها علم ملائكة اللَّه و علم حق تعالى را هم نيافتهاند.
بالجمله، انسان چون افق وجودش در يك حدّ محدودى است و نيز به واسطه انغمار در طبيعت از غير طبيعت خود محجوب است، عوالم فوق خود و دون خود را نيافته است؛ بلكه از خود نيز كاملًا محجوب است، و لهذا خود را