است , و يا مبائن نيست واينكه مبائن نيست يا مخالط
حقيقت شى است و يا ملاصق آن : مخالط مثل موضوع و عوارض مرحقيقت انسان را كه
آنرا فرو پوشند و حقيقت انسان در آنها پوشيده است . و همچنين است حال سائر
امور محسوسه پس در اينصورت عقل احتياج دارد كه آن حقيقت را از موضوع و
عوارض
تقشير كند تا آنرا خالص كرده بكنهش برسد , و ساتر ملاصق چون جامه براى پوشنده
آن است كه اين هم در حكم مبائن است .
بيان : اين فص شروع در تفسير فص يازدهم است كه تفسير فلالبس له فهو صراح
فهو ظاهر از اين فص آغاز مى شود و تا خود فص شصت و هفتم كه پنج فص است در
اين قسمت تفسير است . و در حقيقت اين فص , اول رساله شرح فصوص فارابى به
قلم خود اوست كه خود اولين شارح رساله فصوص خودش است چنانكه در ديباچه
كتاب گفته ايم .
نسخ فص مختلف است : عنه , ولكون حظه من وجوده . فان الابصار اذا رمقته آبت
حسرا . اذا دمقته أتت حسيرا , و المخالط مثل الموضوع , و كذلك لسائر الامور
المحسوسة , فالعقل يحتاج الى قشرها عنها .
سائر الامور المحسوسة مجرور و معطوف بر حقيقة الانسانية است اى و كذلك لسائر
الامور المحسوسة . ضمير تقشيرها يا قشرها راجع به حقيقت انسانيه است . ضمير
عنها راجع به موضوع و عوارض است .
مقصود فارابى در اين فص اين است كه واجب الوجود هيچگونه پوشيدگى درباره او
متصور نيست پس صراح و ظاهر است و هويدا و آشكار است . زيرا كه خفاى شى يا به
سبب ضعف وجودى اوست كه از غايت ضعف وجودش و سقوط حالش در وجود , ظاهر
نيست و قوه مدركه آن را ادراك نمى كند چون نور ضعيف مثلا نور كرمك شب تاب
در ميان فروغ خورشيد كه تابندگى ندارد و از ديده ها پوشيده است يعنى از قوت
ضعفش باصره آن را ادراك نمى كند .
و يا به سبب قوت و شدت حال وجودى اوست كه قوه مدركه از آن ادراك آن عاجز
است چون قرص آفتاب كه ديده از ديدن آن ناتوان