و يا به سبب ساتر بودن چيزى بين مدرك و مدرك است , و ساتر يا مباين است
يعنى جداى از مدرك است چون مثلا ديوارى كه در ميان رائى و مرئى حاجب مى شود ,
و يا جدا نيست . در صورت جدا نبودن نيز بر دو گونه بود : يا ملاصق يعنى چسبيده
به شى بود چون جامه كه ملاصق بدن است . و در حقيقت اين قسم كه ساتر ملاصق است ,
در حكم ساتر مباين است كه هر دو مباين اند و جداى از آن چيزى كه بايد مدرك
شود مى باشند , خواه چسبيده بدان باشند و خواه نباشند .
و يا ساتر ملاصق نيست بلكه مخالط و آميخته با آن شى است . چنانكه آب گل آلود
با آب زلال در آميزد و حجاب گردد اين مخالط هم حجاب مدرك از ادراك شود مثل
موضوع و محل و همه عوارض مكتنفه بدانها كه همگى حجابند مثلا بدن انسان كه حجاب
حقيقت انسان است و قوه عاقله كه بخواهد آن حقيقت را ادراك كند بدون تجريد و
تقشير آن نتواند .
تجريد برهنه كردن , و تقشير پوست كندن است . بايد قوه عاقله , حقيقت انسان
مادى را مثلا از لباس موضوع و عوارض برهنه كند , و قشر بدن و عوارضش را كنار
ببرد تا به لب آن كه حقيقت انسان است برسد . و همچنين است همه كليات و
معانى مجرده كه از اين سوى از كثرات ماديه , انتزاع و اتخاذ مى شوند .
درمباحث پيش اشارتى شده است كه مشاء تجريد و تقشير و انتزاع را قائل است ,
و اين رأى بر مبناى حكمت متعاليه فائل است و مطلب فوق قول مشاء است . تفصيل
آن را در كتاب دروس اتحاد عاقل به معقول بيان كرده ايم .
اگر انسان پس از مراحلى به فعليت برسد كه بتواند از آن سوى بدين سوى بيايد ,
يعنى از سلسله علل كليه به معنى سعه وجودى به مادون آنها كه اظلال و معلولات
آنها باذن الله تعالى هستند منتقل شود كه براى اولياء الله كامل و صاحبان نفوس
قدسيه ميسر است ,