يك حقيقت ممتد از آسمان امر تا زمين خلق است , و روان او كه از عالم امر است
منزه از همه صفات تن كه از عالم خلق است مى باشد , و در اينجا غرض از علن جسم
درونى و بيرونى كالبد است و غرض از سر قواى روح او كه منبث در آلات
جسمانى اند , پس در حقيقت اين فص در بيان يك جزء انسان است كه بدون او است
و در آن فص سخن در بيان كل انسان بود .
در تشريح قسم اول چون مربوط بعلم طب است وارد نشده است . و در تشريح قسم
دوم كه قواى روح منتشر در آلات جسمانى است و هر قوه را موضعى خاص و اثرى خاص
است در چندين فص سخن بميان آورده است كه مربوط به فلسفه و كار فيلسوف است
.
پس بعبارت ديگر مطلب اين فص اين است كه انسان به نظر ديگر غير از آن نظر
كه در فص سى و دوم گفته شد به دو قسم نهان و آشكار منقسم ميشود آشكار او همين
جسم محسوس داراى اعضا و امشاج است كه كالبد انسان است و اين كالبد را بيرون
و درون است بيرون آن به حس بصر و لمس مثلا ادراك ميشود با چشم توان آنرا ديد
و با دست توان لمس كرد , و درون آن به علم تشريح دانسته ميشود .
اما قسم نهان او كه وراى اين كالبد است و قواى پراكنده و نهفته در آن است كه
نه به لمس و بصر در ميايد و نه به علم تشريح طبى دانسته ميشود در چندين فص
بعد از اين ثابت ميگردد .
بدانكه ممكن مجرد از جسميت اگر در كمالات خود به بدن نيازمند باشد نفس است
و گرنه عقل . و همانطور كه روح انسانى موجود مجرد قائم بذاته را از حيث تعلق و
تدبير و تصرفش به بدن نفس گويند , كالبد انسانى نيز از حيث ارتباط و تعلق
روح به او بدن اوست كه در حقيقت مرتبه نازله انسانست . بنابراين تشريح اين
كالبد با قطع نظر از ارتباط و تعلق روح به او تشريح جسمى است كه از اجزائى
تاليف و تركيب شده است و مربوط به فن طب است , و از آنرو كه به توسع در
تعبير محل قواى روح يعنى محل فروع شجره روح