اگر «انگلس» عمر بيشترى مى كرد و از اكتشافات مهم قرن بيستم نيز آگاه مى شد، اصول ديگرى را كه تا حدى جنبه كلى و جهان شمولى دارند و در اين دو قرن كشف شده است، بر جهان بينى ماركس مى افزود، ولى چه مى توان كرد، نه او به چنين كارى توفيق يافت، و نه پيروان مكتب او چنين شهامت علمى داشتند كه از چهار چوب انديشه هاى او بيرون آيند و انديشه هاى ماركس و همكار و همفكر او را، وحى آسمانى تلقى نكنند، و خود را از تهمت جمود، مطلق گرايى و مقدس انديشيدن، كلى و دائمى فكر كردن كه به ديگران نثار مى كنند، بيرون بكشند و قدرى در فضاى باز در محيط آزاد كه احتمال بدهند كه انسان هايى مانند ماركس و انگلس ممكن است خطا كنند و اشتباه نمايند بينديشند.
اين اصل تازگى ندارد
بايد به رفيق هاى ماركسيست يادآور شد، اين اصل بسان اصل تضاد، و حركت هيچ نوع تازگى ندارد و اصولا كار مهم علوم در تمام ادوار كشف روابط پديده هاست و هر چه علوم در طول عمر خود پيشرفت كرده دايره اين ارتباط وسيع تر گشته است، چيزى كه هست انسان ابتدايى تأثير خورشيد را در پرورش جانداران و گياهان لمس مى كرد و پيشرفت علم تأثير جاذبه ماه را در جذر و مد دريا و ارتباط