هم چنان كه ماركسيسم از اين اصل در ماترياليسم تاريخى و انتقال دوره اى از تاريخ به دوره ديگر، استفاده كرده و دگرگونى هر يك از دوره ها را از كمون نخست به بردگى، به فئوداليسم، به كاپيتاليسم، به ... از اين راه توجيه مى كند.
تا آن جا كه ماركس از اين اصل در اقتصاد نيز استفاده مى كند و در مورد تبديل وجه نقد (در حد معينى) به سرمايه مى نويسد: در اين مورد مانند علوم طبيعى تاييدى بر اين سخن هگل مى يابيم كه تغييرات كمّى (وجه نقد) به تغيير كيفى (سرمايه) تبديل مى شود.
اين اصل در صورتى مى تواند، توجيه گر ايدئولوژى او باشد و به اصطلاح پايه فلسفى و منطقى براى آن شمرده شود كه قانون كلى و به شكل جهان شمول، بر جهان حاكم گردد در اين صورت به حكم يك اصل نادرست[1]«جهان پايه ايدئولوژى است» و قانون حاكم بر طبيعت كور و كر و بى شعور و بى اختيار، بايد برانسان آگاه و آزاد نيز حاكم باشد، مى تواند اين اصل، توجيه گر لزوم نبرد و انقلاب در تكامل جامعه باشد، و هر نوع انديشه رفورميسمى و اصلاح طلبى را محكوم سازد.
جهان شمول نبودن اصل جهش و انقلاب
بررسى هاى آينده ثابت مى كند كه اين اصل كلى و جهان شمول نيست بلكه تنها بر بخشى از پديده ها حاكم است در حالى كه بخش ديگر از پديده ها، به صورت امر تدريجى تكامل مى پذيرند و به