responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : حق اليقين نویسنده : علامه مجلسى    جلد : 1  صفحه : 326

نعمتيم تا آن اشرفى‌ها در ميان ما هست.

و شيخ طوسى و طبرسى و ديگران بسندهاى صحيح از محمد بن ابراهيم بن مهزيار و بعضى از على بن ابراهيم بن مهزيار روايت كرده‌اند كه گفت بيست حج كردم بقصد آنكه شايد بخدمت صاحب الامر عليه السّلام برسم و ميسر نشد شبى در ميان رختخواب خود خوابيده بودم صدائى شنيدم كه كسى گفت اى فرزند مهزيار امسال بيا بحج كه بخدمت امام زمان خود خواهى رسيد پس بيدار شدم فرحناك و خوش‌حال و پيوسته مشغول عبادت بودم تا صبح طالع شد نماز صبح كردم و از براى طلب رفيق بيرون آمدم و رفيق چند بهم‌رسانيدم و متوجه راه شدم چون داخل كوفه شدم تجسس بسيار نمودم و اثرى و خبرى از آن حضرت نيافتم پس با ايشان روانه شدم و چون داخل مدينه طيبه شدم تجسس بسيارى نمودم و خبرى بمن نرسيد باز متوجه مكه معظمه شدم و جستجوى بسيار نمودم و پيوسته ميان اميدوارى و نااميدى متردد و متفكر بودم تا آنكه شبى از شبها در مسجد الحرام انتظار ميكشيدم كه دور مكه معظمه خلوت شود و مشغول طواف شوم و بتضرع و ابتهال از بخشنده بى‌زوال سؤال كنم كه مرا بكعبه مقصود خويش راه‌نمائى كند چون خلوت شد مشغول طواف شدم ناگاه جوان با ملاحت خوش روئى و خوش بوئى را در طواف ديدم كه دو برد يمنى پوشيده بود يكى را بر كمر بسته و ديگرى را بر دوش افكنده و طرف ردا را بر دوش ديگر برگردانيده چون نزديك او رسيدم بجانب من التفات نمود و فرمود از كدام شهرى گفتم از اهواز گفت ابن الخضيب را ميشناسى گفتم او برحمت الهى واصل شد گفت خدا او را رحمت كند در روزها روزه ميداشت و شبها بعبادت مى‌ايستاد و تلاوت قرآن بسيار مينمود و از شيعيان و مواليان ما بود گفت على بن مهزيار را ميشناسى گفتم من آنم گفت خوش آمدى اى ابو الحسن و گفت چه كردى آن علامتى را كه در ميان تو و حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام بود گفتم با منست گفت بيرون آور بسوى من پس بيرون آوردم انگشتر نيكوئى را كه بر آن محمد و على نقش كرده بودند و بروايت ديگر يا اللّه يا محمد يا على نقش آن بود چون نظرش بر آن افتاد آن قدر گريست كه جامه‌هايش تر شد گفت خدا رحمت كند تو را اى ابو محمد بتحقيق كه تو امام عادل بودى و فرزند امامان بودى و پدر امام بودى حقتعالى ترا در فردوس اعلا با پدران خود ساكن گرداند پس گفت بعد از حج چه اراده دارى گفتم فرزند امام حسن عسكرى ع را طلب ميكنم گفت بمطلب خود رسيده‌اى او مرا بسوى تو فرستاده است برو بسوى منزل خود و مهياى سفر شود و مخفى دار و چون ثلث شب بگذرد بيا به سوى شعب بنى عامر كه بمطلب خود ميرسى ابن مهزيار گفت بخانه خود برگشتم و در اين انديشه بودم تا ثلث‌

نام کتاب : حق اليقين نویسنده : علامه مجلسى    جلد : 1  صفحه : 326
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست