responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : حق اليقين نویسنده : علامه مجلسى    جلد : 1  صفحه : 327

شب گذشت پس سوار شدم و بسوى شعب روانه شدم چون بشعب رسيدم آن جوان را در آنجا ديدم چون مرا ديد گفت خوش آمدى و خوشا حال تو كه تو را رخصت ملازمت دادند پس همراه او روانه شدم تا از منى و عرفات گذشت چون بپائين عقبه طايف رسيديم گفت اى ابو الحسن پياده شو و تهيه نماز بگير پس با او نافله شب را بجا آوردم و صبح طالع شد پس نماز صبح را مختصر اداء كرده و سلام گفت و بعد از نماز بسجده رفت و رو بخاك ماليد و سوار شد و من سوار شدم تا بالاى عقبه رفتيم گفت نظر كن بالاى تل ريگ چيزى ميبينى چون نظر كردم خيمه از مو ديدم نور آن تمام آسمان و آن وادى را روشن كرده بود گفت منتهاى آرزوها در آنجا است ديده‌ات روشن باد چون از عقبه بيرون رفتيم گفت از مركب بزير آى كه در اينجا هر صعبى دليل ميشود چون از مركب بزير آمديم گفت دست از مهار شتر بردار و آن را رها كن گفتم ناقه را بكى بگذارم گفت اين حرمى است كه داخل آن نميشود مگر ولى خدا و بيرون نميرود از آن مگر ولى خدا پس در خدمت او رفتم تا به نزديك خيمه مطهره منوره رسيدم گفت اينجا باش تا براى تو رخصت بگيرم بعد از اندك زمانى بيرون آمد و گفت خوشا حال تو ترا رخصت دادند چون داخل خيمه شدم ديدم آن حضرت روى نمدى نشسته و نطع سرخى بروى نمد افكنده و بر بالشى از پوست تكيه داده است سلام كردم بهتر از سلام من جواب فرمودند روئى مشاهده كردم مانند ماه شب چهارده از طيش و سفاهت مبرانه بسيار بلند و نه كوتاه اندكى بطول مايل گشاده پيشانى با ابروهاى باريك كشيده بيكديگر پيوسته و چشمهاى سياه گشاده و بينى كشيده و گونه‌هاى رو هموار و برنيامده در نهايت حسن و جمال و بر گونه راستش خالى بود مانند فتات مشكى كه بر صفحه نقره افتاده باشد و موى عنبربوى سياهى بر سرش بود نزديك بنرمه گوش آويخته و از پيشانى نورانيش نور ساطع بود مانند ستاره درخشان با نهايت سكينه و وقار و حيا و حسن لقاء پس احوال شيعيان را يك يك از من پرسيدند عرض كردم كه ايشان در دولت بنى العباس در نهايت مشقت و مذلت و خوارى زندگانى ميكنند فرمود روزى خواهد بود كه شما مالك ايشان باشيد و ايشان در دست شما ذليل باشند پس فرمود پدرم از من عهد گرفته است كه ساكن نشوم از زمين مگر در جائى كه پنهان‌تر و دورترين جاها باشد تا آنكه بر كنار باشم از مكايد اهل ضلال و متمردان جهال تا هنگامى كه حقتعالى رخصت فرمايد كه ظاهر شوم و پدرم با من گفت اى فرزند حق تعالى اهل بلاد و طبقات عباد را خالى نميگذارد از حجتى و امامى كه مردم پيروى او نمايند و حجت حقتعالى باو بر خلق تمام باشد اى فرزند گرامى تو آنى كه خدا مهيا كرده است ترا براى نشر حق و

نام کتاب : حق اليقين نویسنده : علامه مجلسى    جلد : 1  صفحه : 327
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست