من همىگويم چو مرگ من ز توست * * * با قضا من چون توانم حيله جُست
او همىاوفتد به پيشم كاى كريم * * * مر مرا كن از براى حق دونيم
تا نيايد بر من اين انجام بد * * * تا نسوزد جان من بر جان خود
من همىگويم بر او جفّ القلم * * * زين قلم بس سرنگون گردد علم
هيچ بغضى نيست در جانم ز تو * * * زان كه اين را من نمىدانم ز تو
***
آلت حقّى تو فاعل دست حقّ * * * چون زنم بر آلت حق طعن و دقّ
گفت او پس اين قصاص از بهر چيست؟ * * * گفت: هم از حقّ اين سرّ خفيست
گر كند بر فعل او خود اعتراض * * * ز اعتراض خود بروياند رياض
آلت خود را اگر او بشكند * * * آن شكسته گشته را نيكو كند
رمز ننسخ آية أَوْ نُنْسِهٰا * * * نأت خيرا در عقب ميدان بها [1]
[1] مصدر: مها.