نام کتاب : ادوار فقه ( فارسي ) نویسنده : شهابی، محمود جلد : 3 صفحه : 239
بر وى افتاد و زيبايى دل فريب او را ديد دل به او داد و مرا به زندان افكند و عمويم را گفت : « اگر دختر را به من به زنى بدهى يك هزار دينار نقد به تو مىدهم و دو هزار درهم نيز بعد به تو خواهم داد و خودم طلاق او را مىگيرم . عمو بدين كار خرسندى داد . « فرداى آن روز مرا از زندان بخواست و چون شيرى خشمگين در من نگريستن گرفت و گفت : اى اعرابى سعدى را طلاق بده . گفتم : طلاق نمىدهم . دستور داد مرا بزنند و به زندان برگردانند . ديگر روز باز مرا نزد خود خواست و همان اصرار و انكار تكرار شد . اين بار دستور داد كه مرا به سختى هر چه بيشتر كه زبان از بيان آن ناتوان است زدند و به زندان برگرداندند . روز سيم مرا بخواست چون مرا بر او وارد كردند به پا خاست و دستور داد شمشير و نطعى آوردند و دژخيم را حاضر ساختند . پس چنين گفت : « اى اعرابى سوگند به خدا و به بزرگى پدرم ! اگر سعدى را طلاق ندهى فرمان مىدهم سرت را از تن جدا سازند . « من چون وضع را چنين ديدم بر زندگى خود ترسيدم و زن را يك طلاق گفتم . مرا به زندان برگرداندند و در آنجا نگه داشتند تا زن را عده به پايان رسيد . پس مروان او را به زنى گرفت و زفاف كرد و مرا از زندان رها ساخت . « اينك من به نزد تو آمدهام تا عدل و انصاف را در اين باره به كار برى و مرا از اين ستم و بى انصافى نجات بخشى آنگاه ابياتى مبنى بر شدت عشق و علاقهء خود به سعدى خواند و از خود بىخود شد و به حال بىهوشى بر زمين افتاد . « معاويه متأثّر شد و نامهاى به مروان نوشت و او را بر اين كار زشت ناروا به سختى نكوهش و سرزنش كرد و نامه را به چند بيت خاتمه داد كه از آن جمله است :
نام کتاب : ادوار فقه ( فارسي ) نویسنده : شهابی، محمود جلد : 3 صفحه : 239