responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : فرهنگ معارف اسلامى نویسنده : سجادی، جعفر    جلد : 2  صفحه : 882

و بايد كه نخست شمار بود تا آنگاه او چهار بود و بايد كه مردم بود تا آنگاه او زيد بود.

و سوم آنكه: بدانى كه هيچ چيز آن جزوى را كه آن معنى نداده بود بلكه او را آن از خود بود. چنانكه لا بد است بدانى كه هيچ چيز مردم را حيوان نكرد و چهار را شمار نكرد و الا اگر آن چيز نبودى مردم بودى ناحيوان همچنان چهار بودى ناشمار و اين محال است و معنى گفتار ما كه چيزى چيزى را چنين كرد آن بود كه: آن چيز به خودى‌خود چنين نبود و ليكن از بيرون او را چيزى چنين كرد و اگر شايد كه چيزى خود چنين بود پس او را چنين نكرده بود.

آرى آن چيز كه مردم را بكرد حيوان را بكرد و ليكن مردم را حيوان نكرد كه مردم خود حيوانى است و چهار خود شمار است و سياهى خود گونه است و اين نه چنانست كه سپيدى مردم را كه چيزى بود كه مردم را سپيد كند اندر طبع وى و نه چنانست كه هستى مر مردم را كه چيزى بايد كه مردم را هستى دهد.

پس هر معنيى كه اين سه حكم و را بود، وى ذاتى بود و هر چه از اين حكمها، يك حكم ورا نبود، وى عرضى بود.

و عرضى بود كه نشايد كه هرگز بر خيزد از چيز و نه نيز چنانكه از چهار، جفتى و چنانكه از مثلث، بودن سه زاويه آن هم چند دو قائمه كه سپستر تفسير اين دانسته شود. و چنانكه از مردم خندناكى بطبع و ليكن ايشان صفتهايند كه سپس حقيقت چيز بوند.

و بايد اين را نيز بگوييم: كه مردم را دو صفت است، يكى به ديگر نزديك، يكى ذاتى و دوم عرضى، چنانكه ناطق، و تفسير وى آن بود كه ورا جان سخن كوى بود، آن جان كه سخن گفتن و تمييز و خاصهاى مردمى از او آيد.

و ديگر ضاحك و تفسير وى آنست كه اندر طبع وى چنانست كه چون چيزى شگفت غريب بيند يا بشنود و را شگفت آيد و اگر باز دارنده نبود از طبع يا از خوى شايد كه بخندد و پيشتر از اين وصف بايد كه جان ببود، نخست تا مردم ببود، پس چون اين جان با تن جفت شود و مردم مردم شود آنگاه خندناكى و شگفت‌دارى آيد، پس سپس اين، وصف آنگاه همى‌آيد كه مردم مردم شود و از اين قبل توانى گفتن كه نخست بايد كه مردم را جان مردمى بود تا مردم شود و تا خندان باشد به طبع و نتوانى گفتن كه نخست بايد كه خندان باشد به طبع تا او را جان مردمى باشد و مردم شود، پس وصف پيشين ذاتى است به حقيقت.

ذِبح‌

- (اصطلاح عرفانى) مراد ذبح نفس است كه فرموده‌اند «لا ينال احد امرا فيه النجاة الا بذبح نفسه بالجوع و الصبر و الجهد» (از طبقات ص 209).

مولانا گويد:

نفست اژدرهاست او كى مرده است‌

از غم بى‌آلتى افسرده است.

گر بيابد آلت فرعون او

كه بامر او همى‌رفت آب جو

آنگه او بنياد فرعونى كند

راه صد موسى و صد هارون زند

كرمكست اين اژدها از دست فقر

پشه گردد ز مال و جاه صقر

نام کتاب : فرهنگ معارف اسلامى نویسنده : سجادی، جعفر    جلد : 2  صفحه : 882
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست