مثل علم هيئت. اما مقصود از حكمت عملى دستيابى به عقيده است براى
عمل كردن، مثل علم اخلاق. پس غايت حكمت نظرى حق و غايت حكمت عملى خير است. (رساله
پنجم از رسائل هفتگانه حكمت و طبيعيات).
دكارت گويد: «مقصود از حكمت، صرفا كسب قدرت و دستيابى به امكان پيشبينى
نيست بلكه مقصود شناخت كامل تمام آن چيزى است كه مىتوان شناخت، براى گذران زندگى
و حفظ سلامت و اختراع صناعات» (اصول فلسفه، مقدمه، بخش دوم) معنى اين سخنان اين
است كه حكمت علم و عمل است. پس اگر انسان عالم باشد، اما آنجا كه بايد عمل كند،
عمل نكند، يا اهل عمل باشد اما اصول علم خود را نداند، حكيم نيست.
2- حكمت حالتى است كه صفت شخص حكيم است. و آن عبارت است از حالتى براى
قوه تعقل كه حد وسط بين زيركى و كودنى است (رجوع كنيد به جربزه، خبث خداع) يا
حالتى است كه افعال و اقوال بدان توصيف مىشود، يا فايدهايست مترتب بر عمل بدون
اينكه خود انگيزه آن عمل باشد.
3- حكمت سخنى است كه لفظ آن اندك و معنى آن بسيار باشد، جمع آن حكم
است، از قبيل مثلها و مجموعههاى سخنان. حكمى منسوب به حكم است.
حكيمان فيلسوفان يا شاعرانى هستند كه با سخنان خود در ديگران اثر
مىكنند.
4- حكمت الهى علمى است كه مورد بحث آن، احوال موجودات خارجى مجرد از
ماده است كه به قدرت و اختيار ما تعلق ندارند.
5- حكمت گفتنى عبارت است از علوم شريعت و طريقت و حكمت ناگفتنى عبارت
است از اسرار حقيقت كه دانشمندان معمولى و عوام چنانكه بايد نمىتوانند بدان دست
يابند. زيرا شناخت آن حقايق، آنان را زيان مىرساند يا هلاك مىكند.
حكومت
فارسى/ فرمان روائى
فرانسه/Gouvernement
انگليسى/Government Management
لاتين/Gubernatio
حكم به معنى قضا و فرمان است. مثلا مىگويند:
فلانى را بين خود حكم (داور) قرار داديم. يعنى حكم او را بين خود جايز
دانستيم.
حاكم كردن كسى در كارى يعنى واگذار كردن حكم آن كار به او و نيز حكم
و احكام و تحكيم به معنى ممانعت كردن و رد كردن چيزى است.
تحكم كردن در كار يعنى جايز دانستن حكم در كار و احتكام يعنى قبول
حكم و نيز احتكام به معنى تحاكم و در افتادن است و نيز حكم كردن به معنى فراخواندن
است.
در خبر آمده است: توسط تو حكم كردم. يعنى حكم را به تو واگذاشتم و
حكم حكم توست. حاكم به معنى مجرى حكم است و از اين جهت آن را حاكم مىنامند كه
مانع ستم ستمگر مىشود. اصل حكومت ممانعت از ستم است.
حكومت در اصطلاح فيلسوفان به معنى اداره، تدبير و توجيه است. مانند
اداره كارها و تدبير شئون دولتى و هدايت سياستها (اين معنى مأخوذ از هدايت
ناخداست فرمان كشتى را، زيرا معنى لفظ لاتين (Gubernar( حكم است و لفظ (Gubernaculum( به معنى فرمان كشتى از آن مشتق شده است كه
فصيح آن در زبان عربى سكّان است.
(رجوع كنيد به لفظ سيبرنتيك.) حكومت داراى دو معنى است: يكى مشخص و
ديگرى مجرد.
1- حكومت به معنى مشخص آن، عبارت است از هيئتى مركب از افرادى كه كار
اداره دولت را به عهده دارند.
مثل رئيس جمهور، نخست وزير، وزرا و كارمندان دولت.
اين گروه را قوه مجريه گويند و اين در واقع يك شخصيت معنوى است كه
داراى قدرت امر و نهى است.
اينكه منتسكيو گفته است حكومتها بر سه گونه است:
جمهورى، سلطنتى و استبدادى، اشاره به همين معنى مشخص حكومت است كه
خود داراى دو قسمت خاص و عام است.
مقصود از معنى عام آن، تمام قدرت دولت است، مثل قوه اجرائيه، قوه
مقننه و قوه قضائيه اما مقصود از معنى خاص آن، فقط قوه مجريه است كه عبارت است از
هيئتى مركب از رئيس جمهور و وزرا يا نخست وزير و وزرا.
2- حكومت به معنى مجرد و انتزاعى آن عبارت است از فرمان روائى يا فن
اداره امور و تدبير و سياست كارها.
چنانكه مثلا مىگوييم: در هر حكومت، اصل، تحقق خواستهاى مردم است و
حفظ مصالح اتباع كشور و حقوق آنان. و چنانكه منتسكيو گفته است: هر چه سازگارى
حكومت با خواست مردم بيشتر باشد آن حكومت به طبيعت