شود كه داراى امتداد است. قسم دوم را به اين جهت تركيبى مىنامند كه
مىشود موضوع قضيه را بدون تصور محمول، تصور كرد. مثلا تصور دايره نيازى به اين
ندارد كه دانسته شود قطر آن پنج متر است.
4- بين احكام وجودى و احكام ارزشى فرق گذاشتهاند. در اين مورد
گفتهاند: احكام وجودى احكام خبرى است كه يك صفت حقيقى را بر يك موصوف حقيقى حمل
مىكند، در حالى كه احكام ارزشى، احكام انشائى است كه متضمن تعيين ارزش شىء است.
بنا بر اين اگر بگوييم: زيد در خانه است، اين حكم وجودى يا خبرى يا تقريرى است.
اما اگر بگوييم: علم بهتر از جهل است، اين حكم انشائى است كه ارزش چيزى را تعيين
مىكند.
5- حكم به معنى رأى است و به وضعى اطلاق مىشود كه قاضى براى حل دعوا
بين طرفين اتخاذ مىكند.
6- حكم (حاكميت) فردى (Autarchie( نوعى نظام سياسى است كه قوانين آن تابع اراده
يك نفر است. اگر چنين كسى شخصا امر حكومت را در دست گيرد و رقيب و همكار نداشته
باشد او را حاكم خود محور گويند.
اين در مقابل حكومت جمعى است كه در آن، قوانين تابع اراده مردم است،
حكومتى كه در دست جمعى از افراد باشد، اگر افراد حاكم تعداد محدودى باشند، حكومت
اشرافى يا حكومت اعيان (Oligarchie( ناميده مىشود. اما اگر حكومت در دست مجلس يا
نمايندگان مردم كه با رأى آزاد انتخاب شدهاند باشد، حكومت عامه يا حكومت مردم
(دموكراسى) ناميده مىشود. (رجوع كنيد به حكومت)
7- حكومت بيگانه (Heteronomie( در مقابل خود مختارى (Autonomie( است و معنى آن اين است كه رفتار انسان مقيد
به اراده ديگران باشد و يا زير سلطه مستقل از اراده خود او باشد.
8- حكم چند موضوعى، حكمى است كه در آن يك محمول بر چند موضوع حمل شود،
خواه موضوعات پراكنده باشند يا زير يك اسم كلى متحد قرار داشته باشند. اين حكم در
مقابل حكم بسيط است كه موضوع آن يك شىء جزئى است و نيز در مقابل حكم مهمل است كه
در آن قيد نمىشود كه حكم شامل تمام افراد يا شامل بعضى از آنهاست، مثل: خون سرخ
است.
حكمت
فارسى/ فرزانگى
فرانسه/Sagesse
انگليسى/Wisdom
لاتين/Sapientia
حكمت به معنى علم و تفقه است. خدا فرموده است:
«محققا به لقمان حكمت داديم» (لَقَدْ
آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ) يعنى به او علم و فهم
داديم. و نيز حكمت به معنى عدل، سخن موافق حق، درستى و استوارى كار، نهادن هر چيز
در جاى خود، و آنچه مانع نادانى و بيمارى گردد، است.
گفتهاند: حكمت تشريع (قانونگذارى) و يا: حكمتى در اين كار نيست. و
نيز حكمت به معنى فلسفه است و به معنى شناخت بهترين چيز توسط بهترين علم است.
(رجوع كنيد به فلسفه) فيلسوفان اين اصطلاح را به چند معنى به كار بردهايد:
1- يونانيان حكمت را به معنى علم به كار مىبردند.
سپس آن را به معنى يكى از فضايل اصلى، كه عبارت است از حكمت، شجاعت،
عفت و عدالت، به كار بردند. بعدا آن را به معنى علم توأم با عمل به كار بردند. به
اين جهت گفتهاند: حكمت عبارت است از كاربرد نفس انسانى در اكتساب علوم نظرى و
اكتساب ملكه كامل افعال فاضل، به قدر توان انسان. و نيز گفتهاند: حكمت شناخت
حقايق است، چنانكه هستند، به قدر توانائى. يعنى دانش مفيدى كه از آن به عنوان
شناخت آنچه انسان را مفيد يا مضر است، تعبير مىشود.
و نيز حكمت عبارت است از شناخت حق براى حق و شناخت خير براى عمل كردن
به آن. ابن سينا گويد:
حكمت صناعتى نظرى است كه انسان توسط آن از تحصيل آنچه بر اوست كه به
دست آورد و آنچه بر اوست كه انجام دهد تا نفس خود را به آن مرحله كمال برساند،
بهرهمند مىشود و استكمال مىيابد و تبديل به يك عالم عقلى مىشود مساوى عالم
وجود، و مستعد وصول سعادت اخروى مىشود و اين بر حسب توانائى انسان است.» (رساله
پنجم در اقسام علوم عقلى از رسائل هفتگانه حكمت و طبيعيات) به اين جهت حكمت در نظر
وى به دو قسمت عملى و نظرى تقسيم شده است. غايت حكمت نظرى دستيابى به علم يقينى
به حال موجوداتى است كه وجود آنها با فعل انسان ارتباط ندارد و مقصود از آن فقط
شناخت و حصول رأى است،