responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : فرهنگ فلسفى نویسنده : جميل صليبا- منوچهر صانعى دره بيدى    جلد : 1  صفحه : 320

«حركت امرى نسبى است اما نيرو چيزى است حقيقى و مطلق» (نامه لايب نيتس به آرنولد چاپ ژانه).

3- حقيقى در مقابل ممكن و خيالى است. و به شى‌ء موجود، آن چنان كه موجود است، با قطع نظر از وجوب وجود آن، اطلاق مى‌شود. منطقيان لفظ حقيقى را به ماده معرفت اطلاق مى‌كنند نه به صورت آن، خواه اين ماده امرى عقلى باشد، مثل اين سخن كه: مؤمن از ذات خداوند يك تصور حقيقى دارد نه تصور سلبى، و خواه امرى تجربى باشد، چنانكه در سخن كانت آمده است: «هر ادراك حسى اثبات مى‌كند كه يك شى‌ء حقيقى وجود دارد كه داراى مكان است».

4- حقيقى به چيزى اطلاق مى‌شود كه متعلق به اشياء باشد نه به اسماء. مثل تعريف حقيقى در مقابل تعريف لفظى يا تعريف بر حسب اسم. (رجوع كنيد به تعريف وحد) 5- در اصطلاح منطقيان، حقيقى به معنى نوعى قضيه شرطيه منفصله است كه انفصال آن در صدق و كذب و يا در تحقق و انتفاء توأما لحاظ مى‌شود. مثل: عدد يا زوج است يا فرد و نيز حقيقى صفت قضيه‌ايست كه در آن حكم به افراد خارجى حقيقى و فرضى تعلق گيرد خواه موجبه باشد خواه سالبه، خواه كلى باشد خواه جزئى. اما بعضى از منطقيان قضايا را به سه قسم تقسيم مى‌كنند: اول قضايائى كه حكم آنها شامل تمام افراد موضوع مى‌شود، چه ذهنى باشد چه خارجى چه حقيقى و چه فرضى. مثل قضاياى هندسه و حساب، و اين قضايا را حقيقى مى‌نامند. دوم قضايائى كه حكم آنها صرفا متعلق به افراد خارجى باشد، خواه فرضى و خواه متحقق. مثل قضاياى علوم طبيعى، و آنها را قضاياى خارجى مى‌نامند. سوم قضايائى كه حكم آنها متعلق به افراد ذهنى باشد و آنها را قضاياى ذهنى گويند. مثل قضايائى كه در منطق آمده است.

6- حقيقى از اين جهت كه صفت است مترادف حق است. مى‌گوييم: اين سخن حقيقى است، يعنى مطابق حق است، اين طلا حقيقى است، يعنى خالص است، و اين ستم حقيقى است، مقصود نهايت ظلم است و اينكه ستمگر در اين مورد به نهايت كار خود رسيده است؛ و اين حادثه حقيقى است، يعنى واقعا اتفاق افتاده است.

از اين قبيل است سخن دكارت كه گفته است: «اگر وجود خدا حقيقى نباشد، طبيعت من غير از آن است كه هست.» (تأملات، تأمل سوم). تفكر حقيقى يعنى تفكر خالص و بدون خلط و ابهام.

حكم‌

فارسى/ داورى‌

فرانسه/Jugement

انگليسى/Judgment

لاتين/Judicium )Judicare(

حكم در لغت به معنى علم، فقه، قضاوت عادلانه، فصل، قطع و يقين است. مثلا مى‌گوييم بين آنها حكم كرد، يعنى قضاوت كرد و براى او يا عليه او رأى داد. در نظر فيلسوفان، حكم به معانى زير آمده است:

1- نزد روان‌شناسان، حكم به معنى تقريرى ذهنى است كه عقل توسط آن، مضمون سخن را استوار مى‌كند و به حقيقت مى‌گراياند، و يا به معنى اتخاذ رأيى است كه براى هدايت سلوك در احوالى كه نمى‌توان در آنها به علم يقينى رسيد، مناسب است. در هر حال حكم از پديدارهاى نفسانى است كه مستلزم ادراك و شناخت است. و يا فعلى ذهنى است كه از اقامه نسبت بين دو چيز يا رفع نسبت بين دو چيز به وجود مى‌آيد، خواه اين فعل ذهنى، نتيجه ادراك حسى مستقيم باشد، يا نتيجه برهان عقلى. اصطلاح حكم ممكن به فعل ذهنيى اطلاق مى‌شود كه توسط الفاظ بيان نشده باشد، و نيز تصور را از اين جهت كه در قضيه وظيفه معيني دارد، حكم ممكن گويند.

2- در اصطلاح منطقيان حكم عبارت است از اسناد چيزى به چيز ديگر به نحو سلبى يا ايجابى و از آن به عنوان ادراك وقوع نسبت يا عدم وقوع آن تعبير مى‌شود. بنا بر اين، اگر بگوييم زيد دانشمند است، اين حكم شامل سه جزء است: اول‌ آنچه بر آن حكم شده است كه موضوع ناميده مى‌شود. دوم‌ آنچه متعلق حكم است كه محمول ناميده مى‌شود. سوم‌ نسبت بين اين دو طرف. ادراك وقوع اين نسبت يا عدم وقوع آن را حكم يا تصديق گويند (رجوع كنيد به تصديق).

3- در نظر كانت، حكم به دو قسمت تحليلى و تركيبى تقسيم مى‌شود. حكم تحليلى حكمى است كه محمول آن داخل مفهوم موضوع باشد. مثل: جسم ممتد است. حكم تركيبى حكمى است كه بر عكس تحليلى باشد [يعنى مفهوم محمول جزء مفهوم موضوع نباشد] مثل: قطر اين دايره پنج متر است. نوع اول را از اين جهت تحليلى گويند كه ذات موضوع را نمى‌توان شناخت مگر اينكه فهميده شود كه داراى چنين صفت و خاصيتى است. مثلا اگر معنى جسم و معنى امتداد را بدانيم، تصور جسم ممكن نيست مگر اينكه اول تصور

نام کتاب : فرهنگ فلسفى نویسنده : جميل صليبا- منوچهر صانعى دره بيدى    جلد : 1  صفحه : 320
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست